دیوار کوتاه
شاهین شجری کهن
با نگاهی به فیلمهای نمایش داده شده در این هفتهشت روز میتوان به چشماندازی هرچند نسبی از وضعیت کلی سینما و کیفیت سال پیشرو رسید. البته نحوهی انتخاب فیلمهای این دوره و رویکرد برگزارکنندگان جشنواره در مواجهه با فیلمهای هنری و خاص به گونهای بوده که نمیتوان موجودیت سینمای ایران را در آثار حاضر در جشنواره جستجو کرد، ولی به هر حال جشنواره فجر بازتابی از وضعیت موجود است و سطح کلی فیلمهای تولیدشده در طول سال را نشان میدهد. وقتی ویترین جشنواره از فیلمهای تراز اول و توجه برانگیزی که موج ایجاد کنند و کیفیتشان فراتر از چونوچرا باشد خالی است، احتمالاً به این معناست که در اکران آینده نیز برگ برندهای از جنس فروشنده یا ابد و یک روز در کار نخواهد بود و سینمای ایران جولانگاه فیلمهای متوسط و خوب و معمولی خواهد ماند؛ مگر اینکه مثل امسال، آثار پرستاره و پرسروصدای تجاری مطرح شوند و با فروشهای میلیاردیشان رونقی به گیشه بدهند، یا فیلمی خارج از آثار ارائه شده به جشنواره در صدر بنشیند و معادله را عوض کنند.
جشنواره امسال ضیافت فیلمهای متوسط و قابل قبولی است که هر کدام ویژگیهای مثبتی دارند اما هیچ یک کامل و چشمگیر نیستند که در فهرست انتخابها بدون مدعی صدرنشین شوند. جای خالی یک درباره الی... که تنور جشنواره را گرم کند و دوست و دشمن را به واکنش وادارد و سرمنشأ مجادلهها و بحثهای پرحرارت شود به شدت احساس میشود. اغلب فیلمهای این دوره مولفههای فنی و اجرایی استانداردی دارند، فیلمبرداری و طراحی صحنه و بازیهایشان باکیفیت است، حتی در مواردی سکانسهای سخت و پیچیده دارند و سطح تکنیکیشان بسیار بالاست، ولی همچنان فقدان وجوه دراماتیک و کممایه بودن قصه بلای جان بیشتر فیلمهاست. بدون قصههای جذاب و درگیرکننده، کوشش و هزینه سازندگان فیلم و حتی چربدستی و مهارت کارگردان و فیلمبردار و بازیگر بینتیجه میماند و فیلم از سطح مشخصی فراتر نمیرود. به این ترتیب اغلب فیلمهای این دوره، پوست را خراش میدهند ولی زخمی عمیق و مانا به جان تماشاگر نمیزنند و تأثیر احساسی و فکریشان نیز به سرعت از بین میرود. شاید به همین دلیل انتخاب فیلمی که با فاصله و بدون منازع در صدر فهرست برگزیدگان قرار بگیرد چنین دشوار به نظر میرسد.
در بین چند فیلم این دوره، مضامین و چهارچوبهای موضوعی مشترکی به چشم میخورد که شکل خاصی از تأثیرپذیری فیلمسازان از اوضاع جامعه را بازتاب میدهند: شخصیتهای مؤنث در بیشتر فیلمها زنانی دردکشیده و توسری خورده تصویر شدهاند که روی لبه تیغِ فقر و فحشا قدم میزدنند و برای رسیدن به سادهترین حقوق اجتماعیشان باید بجنگند. تهران به صورت هیولایی دودزده تجسم شده که آدمهایش را در هزارتوی شلوغ و پرخطر خیابانها و محلههایش گیر میاندازد و کمکم به موجوداتی خشن و افسرده تبدیلشان میکند. شخصیتها معمولاً تضادها و شکافهای عمیق هویتی را نمایندگی میکنند و هر یک نمایندهی یک سوی معادلهای ناهمگون هستند، سنت یا مدرنیته، فقر یا ثروت، بخشش یا انتقام... تصویری که از فضای اجتماعی ترسیم میشود عموماً تلخ و تیره است و اخلاقیات جامعه نیز زیر سایهی سنگین مصلحت رنگ میبازد. رازها و دروغهایی که برای حفظ آبرو پنهان نگه داشته شدهاند یا وضعیتهای غیرانسانی و آزاردهندهای که به نیت مصلحت اندیشی تحمیل میشوند نقطهی آغاز چند قصه است و آدمها در این میان باید زیر فشار سنگین عرف و قانون و اخلاقیات رایج، بین آزاداندیشی فردی و مصلحت اجتماعی دست به انتخابی پرهزینه بزنند. طبیعتاً بر چنین بسترهای سخت و جدی و سیاه و سفیدی، طراحی قصه و نزدیک شدن به وجه سرگرمسازی سینما دشوارتر است و از همین زاویه، ارتباط با انبوه مخاطبان معمول سینما هم چالشی بزرگ خواهد بود. بسیاری از فیلمهای این دوره، فارغ از بحث قصهگویی و شخصیتپردازی، آثاری دغدغهمند هستند. یعنی اصلاً ایدهی ساختشان محملی برای مطرح کردن یک موضوع اجتماعی یا اخلاقی بوده و در بافت نهاییشان نیز اصالت با موضوع است نه روایت داستانی.
از لحاظ ساختار و اجرای تکنیکی، فیلمها در دو دستهی کلی قرار میگیرند: آثاری چون به وقت شام و تنگهی ابوقریب که کارگردانی و وجوه بصریشان بسیار چشمگیر است و سکانسهای سخت و پرکار کم ندارند، و درامهای جمعوجوری مثل هایلایت و عرقِ سرد که موقعیتهایی خانوادگی را تصویر میکنند. استفادهی روزافزون از جلوههای ویژهی رایانهای و فراوانی نماهای سی جی و تکنیک پردهی سبز باعث شده فیلمها الگوهای ساختاری متفاوتی را تجربه کنند که در سینمای ما کمتر سابقهی کاربری دارند. برای ساخت فیلمی مثل چهارراه استانبول تا همین چند سال پیش باید لوکیشن و فضای خارجی و بخشی از محیط واقعه بازسازی میشد و دکور سنگینی میساختند، ولی اکنون تمام اجزای صحنه پشت کامپیوتر اضافه میشوند و فیلم سروشکلی باورپذیر مییابد. همین طور به وقت شام که بخشی از هیجان و انرژی درونیاش را مدیون جلوههای بصری ماهرانه و واقعی است. این یک مسیر تازه است و قطعاً در آینده قواعد تولید و حتی سرمایهگذاری در سینمای ایران را عوض خواهد کرد.
با توجه به سطح بالای فنی عموم فیلمها، هیأت داوران سختترین کار را در گزینش افراد برتر هر رشته خواهند داشت. تماشای چندین فیلم در محدودهی زمانی کوتاهی به اندازهی یک دههی سینمایی، ناگزیر ریسک خطا را بالا میبرد و احتمال اینکه کار بعضی از فعالان رشتههای مختلف از چشمها پنهان بماند وجود دارد. به طور کلی میتوان گفت که سینمای ایران سرشار از نیروهای کاربلد و عوامل حرفهای است، اما برای تشخیص اینکه کدام افراد در کارشان بهتریناند باید صبور و دقیق بود و فیلمها را بیش از یکبار تماشا و تحلیل کرد. جشنواره در ادامهاش قطعاً پرتنشتر و داغتر پیش میرود و حاشیههای همین دو روز اخیر هم نشان دهندهی مستعد بودن فضا برای درگیری و التهاب است. قدری آرامش و طمأنینه، و تمرکز بیشتر روی وجوه تخصصی فیلمها، میتواند نقشهی راه اطمینان بخشی برای عبور از گردنههای دشوار پیشرو و رسیدن به مقصد باشد. این دوره از جشنواره فجر هم میگذرد، ولی سینمای ایران بیش از هر زمانی نیاز به آرامش دارد و جشنواره میتواند منادی و مظهر این آرامش باشد.
تولد یک ستاره با هیولایی دوستداشتنی!
محمدسعید محصصی
شاید من کمی دیر این را اعلام میکنم و شاید هم به وقت باشد، هرچه هست دیگر باید گفت که با نوید محمدزاده یک ستاره متولد شده است. محمدزاده را از لرزاننده چربی (محمد شیروانی) به خاطر دارم. در آن فیلم آوانگارد و متأسفانه دیدهنشده، او هرچند نقش دوم را هم ندارد، اما بهواسطهی همان حضور کوتاه و بهمدد لحن سرد و شکاک و همواره حقبهجانب، شخصیت ملموس یک مأمور امنیتی را میآفریند.
نوید محمدزاده با ترکیبی از خونسردی، لحنهای متفاوت، فیزیک بهظاهر نچسب به یک ستارهی سینما، چهرهی نهچندان زیبا، قابلیت بالای چهرهاش برای گریمهای متفاوت، چشم و در واقع نگاه مؤثر که باعث تجلی شخصیت در ظاهر بازیگر میشود و تلاش برای درک و عرضهی شخصیتهای بهشدت متضاد، یک ستارهی نوظهور آفریده است، بیبروبرگرد.
البته این شاید به سلیقهی نگارنده برمیگردد که در میان این همه بازیگر خوشسیما در جهان، همفری بوگارت را که هرچه بود زیبایی خاصی نداشت، برترین بازیگر همهی تاریخ میشمارد؛ اما مانند او بسیارند کسانی که به برتری و یگانه بودن بوگارت اعتقاد راسخ دارند. حالا محمدزاده را بگذارید در کنار بهرام رادان، پژمان بازغی، محمدرضا گلزار و دهها بازیگر مرد و زن زیبارو و جذاب؛ قدر مسلم از نظر جذابیت و زیبایی ظاهری در برابر آنان چندان حرفی برای گفتن ندارد، اما چه میشود که محمدزاده هر جا که حضور مییابد نقشی چشمگیر و دریادماندنی ایفا میکند؟
ناهید (آیدا پناهنده) از این نظر مثال خوبی است؛ هر دو بازیگر اصلی دیگر فیلم یعنی ساره بیات و پژمان بازغی چهرهی جذاب و زیبایی دارند اما حضور محمدزاده در نقش بسیار منفیاش به او برتری خاصی بخشیده است. حالا در فیلم مغزهای کوچک زنگزده (هومن سیدی) با اینکه بازیگران باتجربهتر از محمدزاده تلاش خوبی برای خلق آن فضای هاویهگون کردهاند، محمدزاده حضوری دریادماندنی دارد. ترکیب عجیبی که او از پرخاش و خونسردی طلبکارانه در نگاه و لحن کلامش ایجاد کرده، درک جالبی که او از آن چهرهپردازی خاص با آن نشان داغ روی پیشانیاش دارد، نقش را با همهی ترس و نفرتی که در تماشاگر ایجاد میکند، خاطرهانگیز کرده است. محمدزاده باعث میشود چنین شخصیت هیولاواری را که سیدی ساخته است، با تمام درجات خاکستریاش پرورده شود، تا به حدی که تماشاگر گاه احساس کند این هیولا را دوست هم دارد. خب! ستاره به چه میگویند دیگر؟
دو برداشت کوتاه درباره جشنواره فیلم فجر
سیمرغِ مکمل از گریمش پیداست؟!
فاضل ترکمن
یکی از اشتباههای معمول یا بیتوجهیهای اساسی جشنواره فیلم فجر در انتخاب بهترین نقشهای مکمل است. اغلب این طور رسم شده است که سیمرغ نقش مکمل را بهخصوص درباره بازیگران زن به چهرههایی که پیش از این صرفاً در شمایلی خوشچهره، خوشتیپ و متمول ظاهر شدهاند و حالا دستبرقضا چهرهپردازی/ گریم سختی دارند، اهدا میکنند! یعنی داوران به جای کیفیت و عمق بازی، اغلب مرعوب چهرهپردازی سنگین و بازیهای اغراقشده در این بخش میشوند. نمونهها زیادست، اما از بارزترین آنها میتوان به اهدای سیمرغ بهترین نقش مکمل زن به مهتاب کرامتی در بیست (عبدالرضا کاهانی) و در مقابل بیتوجهی به بازی بینظیر فرشته صدرعرفایی با آن نگاههای گیرا و کنشها و واکنشهای درجهیک اشاره کرد.
این مقدمه را گفتم که برسم به بازی لیلی رشیدی در عرقِ سرد ساختهی سهیل بیرقی. لیلی در نقش پانتهآ آلداود یک نقش مکمل ممتاز را به نمایش گذاشته است؛ بدون اغراق و بزرگنمایی و بسیار زیرپوستی و بهاندازه. از این جهت امیدوارم امسال هیأت داوران جسارت و دقت بیشتری در انتخاب اسامی نامزدهای بهترین بازیگر نقش مکمل زن و در نهایت اهدای سیمرغ بلورین در این بخش داشته باشد.
سؤال بعدی لطفاً!
نشست رسانهای فیلمها که هر سال در کاخ جشنواره و پس از نمایش فیلم مورد نظر انجام میشود، هنوز و همچنان بینظم، بیرویه و دچار حواشی فراوان غیرسینمایی است. در واقع بعد از گذشت 35 دوره از این جشنواره و آغاز دورهی سیوششم هیچ سیاست و برنامهریزی درست و دقیقی در این باره انجام نشده است. به نظر میرسد برای اصلاح این روند نیاز به حضور افرادی متخصص و بدون حبوبغض و جانبداریهای سیاسی برای جمعآوری سؤالها از قبل باشد، تا نشست پرسشوپاسخ به جای یک میزگرد علمی و سینمایی تبدیل به یک جنجال رسانهای صرف و حاشیهای نشود که اغلب بهضرر عوامل فیلم تمام میشود. چرا که هستند خبرنگارانی که هر سال بدون نگاه سینمایی و حتی بدون اینکه نام آشنایی در حوزهی خبرنگاری یا نقدنویسی سینما داشته باشند، در این نشستها حضور پیدا میکنند و با سؤالهای غیرسینمایی جلسه را دچار اعوجاج و نگاه مسئولان به فیلم را دچار بدبینی میکنند؛ از جمله جلسهای که درباره عرقِ سرد برگزار شد و خبرنگاری با وجود اعتراض همهی حضار و بیقراری مسئولان فیلم، بدون اینکه سؤال مشخصی داشته باشد (و حتی مجری برنامه محمود گبرلو نیز به این قضیه اشاره کرد) با صحبتهایی در خصوص فمینیستیبودن فیلم و با نگاهی مردسالارانه که وقتی یک مرد به خواستگاری یک زن میرود یعنی باید مطیع او باشد، قصد ایجاد مزاحمت برای اکران فیلم در داخل و خارج از کشور را داشت که البته لیلی رشیدی در پاسخ صریحی به او گفت: «هیچ دلیلی نیست که از قوانین عقبافتادهی سنتی حمایت شود.» نشست رسانهای در هر جشنوارهای از مهمترین بخشهاست که باید با حضور خبرنگاران و منتقدان متخصص و سؤالهای تخصصی برگزار شود و از نقاط ضعف جشنواره فیلم فجر که باید به فکر اصلاح آن بود، سیاستگذاری غلط این نشستهاست.
سرو زیر آب (محمدعلی باشهآهنگر)
مهمتر از جنگ
ارسیا تقوا
فیلم گرچه همهی صفحههای متعددی را که میگشاید تماموکمال سامان نمیدهد، اما حس کلی فیلم که درک دغدغهی یک جماعت منتظر پیکر عزیزشان است سرانجام درمیآید. فضا، زمان و مکان، ما را با روایتی مربوط به سی سال قبل آشنا میکند؛ یک قصهی مملو از جزییات همراه با فضاسازی موجهی از ستاد معراج در زمان جنگ.
ما با آدمهایی آشنا میشویم که با دقت و وسواس میخواهند خانوادهها را نه به عزیزانشان که به کالبد بیجان آنها برسانند. در کنار این موقعیت عجیب و ناملموس، آشنایی با شخصیتهایی که با دیدگاههای مختلف کنار هم گرد آمدهاند باعث میشود خود را در بحبوحهی آن موقعیت حس کنیم و کمکم با آن فضای غریب آشنا شویم.
پس از معارفهی شلوغ اولیه درگیر دغدغههای ریز و درشت آدمها میشویم. اولش به خودمان میگفتیم رزمندهای که جان عزیزش را از دست داده است، این همه تلاش و تقلا برای رساندن پیکرش به خانواده مگر چه فایدهای دارد؟! ولی با گذشت زمان با منطق روایت همگام میشویم و این همه تلاش و زحمت برایمان معنا پیدا میکند. شعارهایمان در تنورهی عمل، رنگ و نگاه دیگری پیدا میکند. باور میکنیم هدفی که این همه برایش تلاش میکنند ارزشش را دارد و حتی زمانهایی قابل ستایش است.
قطعههای جزیی ولی مرتبط با هم وقتی در انتها کنار هم جفتوجور میشوند، علاوه بر متقاعد کردن ما دریچهی دیگری از سیاهی دردناک عواقب جنگ را به رویمان میگشاید. ما در فیلم شاهد پشت صحنهی جنگ بودیم، اما همین فضا هم سخت دردناک و غیرقابل تحمل است و باشهآهنگر با وجود گنگیهایی که در پرداخت روایتش دارد همچون شخصیتهایش در ستاد معراج با تلاشی ستودنی حرفش را - ولو افتانوخیزان - به مقصد میرساند.
لاتاری (محمدحسین مهدویان)
فاز1 و فاز2
محمد شکیبی
درام عاشقانهی میانمایهی لاتاری شروعش را با یک روایت کموبیش مستعمل و تکراری و دلخوشیهای جوانانهی دو دلباختهی آسوپاس اما امیدوار و آرزومند بنا میگذارد با مشتی گرفتاریهای روزمره و گرفتوگیرهای متداول آنها. دو جوانی که از ملزومات شروع زندگی مشترک فقط اشتیاقش را دارند و فاقد امکانات مادی و فیزیکیاش هستند و طبعاً موانع بین اشتیاقشان و واقعیتها بسیارند.
اما فیلمساز به همین دستمایه اکتفا نمیکند و از سکانسهای یکسوم نهایی فیلم تغییر لحن میدهد؛ و از جایی به بعد پای چند نفر از رزمندگان قدیمی و میانسال به داستان باز میشود که در گذر ایام با حفظ مختصات مشترک رزمندگی هر کدام به شیوه و سلوک رفتاری متفاوتی باور دارند. طبعاً درونمایه داستان لاتاری با ورود این گروه از شخصیتها به فاز جدیدی میرسد و روایت جنایی جوانهای تقریباً حاشیهنشین ماجرا به مسائل و معضلهای جهانی و منطقهای پیوند داده میشود و پای دلارهای نفتی و شیوخ عیاش و تروریستهای خاورمیانه و حمایت مالی و نظامی داعش و... به میان میآید و تفاوت ارزیابی هر کدام از آنها از شرایط جهانی و منطقهای و راه و روش و باور و عملکرد هر کدام در این شرایط جدید بحثها و جدلهای دامنهداری را بینشان ایجاد میکند و هر کدام بهنوعی در صدد دور زدن راهکار پیشنهادی همرزمان سابق خود هستند و واقعهای پرسروصدا و عالمگیر را سبب میشوند. انتقامهای مکتبی برونمرزی آن جوان یکلاقبا به همراهی چند رزمنده که منتقد جدی روشهای همدیگرند، داستان معمولی عاشقانهی اول فیلم را در حاشیه قرار میدهد.
خجالت نکش (رضا مقصودی)
در ستایش بچه
علی شیرازی
خجالت نکش فیلم قراردادهاست؛ یعنی قرار و مدارهایی موقتی و گاه طولانی (تا پایان فیلم) که فیلمساز میخواهد به کمک آنها داستان مفرحش را پیش ببرد و خندهای بر لب تماشاگر بنشاند. البته خندهگرفتن چندان هم به سطح ختم نمیشود و گاه طنزهای تودرتوی فیلمنامه تماشاگر را به عمق هم میبرد.
اینکه یک فرد روستایی فقط و فقط به سبب اعلام یک خبر از رادیو در سال 1372 مبنی بر ضرورت کنترل جمعیت به پزشک مراجعه کند و بهاصطلاح «لولههای خود را ببندد» و بیست سال بعد هم در اتفاقی برعکس دوباره تصمیم جدی بر بچهدار شدن بگیرد و با وجود احتمال بسیار بسیار کمی که در موفقیت این عمل «بازگشت» وجود دارد دوباره صاحب فرزند شود(!) همه و همه از همان قراردادهایی میآید که به قول شاعران جزو اختیارات شاعری (و در اینجا فیلمسازی) است!
مقصودی هم در طراحی و اجرای این قراردادها کمتر دچار اغراق و گنجاندن المانهای گلدرشت در خجالت نکش میشود و نتیجهاش هم میشود فیلمی که بدون حضور مثلاً رضا عطاران (و چند سلبریتی زن که همیشه در فیلمها همراهش هستند و آهنگ و ترانهی دههشصتی و...) میتواند تماشاگر را با خود همراه کند و مدام بخنداند. نگاه کنیم به نخستین سکانس حضور سه پسر زن و مرد اصلی داستان که وقتی بزرگ شدهاند هر سه به شهر رفتهاند و حالا که در اثر تلفن دایی (سام درخشانی) برای عیادت مادرشان به روستا آمدهاند هر سه را با هیبتهایی کاریکاتوری (و کاملاً امروزی و شهریشده) در یک قاب میبینیم. اصلاً ترکیب و تفاوت چهره این سه (یکی با موهای لَخت و بور و عینک تهاستکانی، دومی با ظاهری نسبتاً ساده و سومی هم با موهای بلند و بستهشده و البته چشمهایی گرد و قلنبه) خودش بهترین نمای «معرف» و نشانهای از بزرگ شدن و «توسعه» آنهاست. بماند که دوتا از این پسرها ازدواج هم کردهاند و همسرانشان را هم پس از مدتها با خود به ده آوردهاند. فیلمساز اما به این تیپسازی هم بسنده نمیکند و برای هر سه پسر (بهخصوص کوچکتری که دایی به خاطر موهایش او را «سیم ظرفشویی» خطاب میکند!) اکتها و دیالوگهای مناسب و از همه مهمتر بامزهای تدارک دیده است که در بزنگاههای مختلف اجرا میکنند.
مثال دیگر شخصیت سیفالله (خادم مسجد روستا) است که فردی کمحواس و فراموشکار است و در لحظهای که نوزاد زوج فیلم (احمد مهرانفر و شبنم معززی) به امانت به دستش افتاده و برای خلاصی آن را به دیگری سپرده است، بهیکباره میبینیم با یک عتاب پدر نوزاد غش میکند (البته به شیوه خودش!) و این ویژگی غشیبودن در یکیدو جای دیگر هم به کمک فیلم و درآمدن این شخصیت میآید. این ظرافتها به فیلم خاصیتی چندلایه داده است و با وجود ظاهر «تلویزیونی» خجالت نکش از آن فیلمی جذاب و شادیآفرین ساخته است. فراموش نکنیم که مقصودی و یارانش بدون اندیشیدن به مؤلفههای ثابت فیلمهای بهاصطلاح کمدی، در حدود یک دهه اخیر توانستهاند از چنین معبر سختی بهسلامت بگذرند و فیلمی روستایی، بدون چهره و رقص و آواز را در ستایش بچه خلق کنند. آن هم بچههایی امروزی که مطالبات خاص و برای نسل ما عجیبوغریب خودشان را دارند و بیشتر خانوادهها از پس یکیشان هم برنمیآیند و آن وقت در فیلم بر داشتن چندتا از آنها تأکید میشود و پدر داستان برای داشتن یک بچه آن همه به آبوآتش میزند! طنز عمیق خجالت نکش هم دقیقاً از همینجا شروع میشود.
شعلهور (حمید نعمتالله)
یک تهیهکننده بالقوه
محسن بیگآقا
چند سال قبل، نویسنده یک روزنامه به صداوسیما تاخت که چرا فیلم خشن نشان میدهد و سلامت ذهنی مخاطب را در نظر نمیگیرد. وقتی فهمیدم موضوع نوشته یک فیلم مهم وسترن کلاسیک تاریخ سینماست، از این نگاه غیرسینمایی تعجب کردم. معیارهای سینمایی را نمیتوان با دنیای بیرونی سنجید و بهسادگی ژانری را که آندره بازن کاملترین ژانر سینما خوانده زیر سؤال برد. شعلهور نیز مانند آرایش غلیظ یک وسترن نوین است با ویژگیهایی مانند دنیای مردانه و حاشیهایبودن زنان، گروهی که گرد شخصیت اصلی شکل میگیرد و سرانجام خشونت، حسادت و بیعاطفگی برخی شخصیتها.
چنان که انتظار میرفت، بعد از فیلم ساده و - نسبت به آثار دیگر فیلمساز به لحاظ تولید - بیدردسر رگ خواب باز هم حمید نعمتالله به دنیای خاص خودش و مهمترین اثرش آرایش غلیظ برگشت. به مقولهی فیلم جادهای، سفر، خباثت و حسادت، نقشه کشیدن برای یکدیگر و... هنر فیلمساز باز هم توجه به لحظههای عاطفی و عکسالعملهای شخصیتها در میان شلوغی حیرتانگیز فضا و صحنه است. البته هنر دیگر فیلمساز حل شدن ماهرانه در فضای بومی و خودیکردن افراد بومی فیلم است که در سینمای ایران نمونههای زیادی ندارد. اتفاقاً این جنبهی درونی از فیلم میتوانست بر حاشیههای ظاهری دیگرش بچربد که منجر به اعتراضهای بومی شد. بگذریم که صحنههایی از فیلم اصلاً تبلیغ گردشگری در این منطقه هم هست!
حسن دیگر شعلهور استفاده از مکانها و حادثههای دشواری مانند کارگاه ساختمانی روی داربست یا فیلمبرداری زیرآب است که اتفاقاً هدفمندند و جایگاه دراماتیکی در فیلم دارند و به جزییاتشان توجه شده است. شعلهور نهایت همکاری آهنگساز و خواننده با کارگردان و فیلم است. موسیقی فیلم شاید به لحاظ تلفیق با سازها و تم بومی، به اعتقاد نگارنده بهترین کار نعمتالله است. پرداختن مفصل به دو وجه از فیلم که شامل بازیهایی از جنس متفاوت و فیلمنامهی دقیق و بهتدریج بازشونده است، بماند برای نمایش عمومی فیلم.
نکته آخر اینکه به نظرم پیش از کارگردان، نعمتالله یک تهیهکننده و هماهنگکنندهی حرفهای برای به ثمر رساندن پروژههای عظیم و دشوار به لحاظ تولید (پروداکشن) در سینمای ماست. او نباید سینمای ایران و فیلمسازان جوان و نیازمند حمایت را از این توانایی و قابلیت محروم کند. همان طور که میدان دادن به او پس از چند بار دستیار کارگردانی، به موفقیت فیلمی مانند بوتیک و یک کشف جدید انجامید.
امپراتور جهنم (پرویز شیخطادی)
دلت خوشهها!
ارسیا تقوا
کاش میشد زمان را به عقب برگرداند و صحبتهای سناریست فیلم هنگام پاسخ به این پرسشهای تهیهکننده را شنید: مثلاً اینکه خلاصه قصهی شما چیست؟ حرف حساب فیلم کدام است؟ مخاطب فیلم کیست؟ چه کسی برای تماشای این فیلم که در فرانسه با کلی هزینه قرارست، ساخته شود حاضر به پرداخت پول بلیت است؟ از آن مهمتر چهجوری میتوانیم علی نصیریان با کلی اعتبار را برای بازی در همچین فیلمی متقاعد کنیم؟!
نمونههای این سؤالها هر سال برای تعدادی از فیلمها از سوی عوام پرسیده میشود ولی تجربه نشان داده است که از سوی خواص پاسخی نیست؛ شاید چون از اساس قراری به پاسخگویی نیست. فیلمهایی رها در زمان و مکان و سفارشی که حتی اهداف سیاسی کوتاهمدت را هم برآورده نمیکند تا چه برسد به اینکه کسی را به چیزی متقاعد کنند یا تلنگری به باوری بزنند.
بهراستی با این فیلم که قرار است در آن پَستی و رذالت داعشی بودن نشان داده شود، کسی در جایی از دنیا پیدا میشود که به ما دستمریزاد بگوید؟! و اگر پاسخ این باشد که این فیلمهای سینمایی به نیت مخاطب و اکران ساخته نمیشوند، آن وقت نباید گله کرد که مگر سیستم عریض و طویل دولتی ما جایی برای بازرسی ندارد؟! امپراتور جهنم مثل به وقت شام سفارشی است اما به دلیل غوطهوری در جغرافیایی بیهویت، در عمل و بر خلاف کار حاتمیکیا، نیت و هدف سازندگان را برآورده نمیکند؛ و سؤال آخر این دست فیلمها که در آن یک علی نصیریان داریم که بین قاضی شارع، بزرگآقا و سرکرده داعش بودن معلق است، بیشتر وجههی ما را بد نشان میدهند یا خانه پدری، آشغالهای دوستداشتنی و عصبانی نیستم!؟