مَد مَکس: جادهی خشم / Mad Max: Fury Road
کارگردان: جرج میلر. فیلمنامه: برندن مککارتی، نیک لاتوریس، جرج میلر، اریک بلیِکنی. مدیر فیلمبرداری: جان سیل. موسیقی: جانکی ایکس ال. تدوین: مارگرِت سیکسل. بازیگران: تام هاردی (مَکس راکاتنسکی)، شارلیز ترون (فیوریوسای فرمانروا)، نیکلاس هولت (ناکْس)، هیو کیزبرن (ایمورتن جو)، رُزی هاتینگتنوایتلی (آنگاراد باشکوه)، رایلی کیو، زویی کراویتس، اَبی لی. محصول 2015 استرالیا/ آمریکا، 120 دقیقه.
پس از وقوع جنگی هستهای، دنیا تبدیل به سرزمین هرز بیابانیای شده و تمدن از هم پاشیده و بازماندگان باید بر سر ابتداییترین نیازها با هم بجنگند. مَکس که یکی از بازماندگان است مردی است کمحرف و اهل عمل که هنوز در اندوه از دست دادن همسر و فرزندش است. گروهی موسوم به «پسران جنگی»، مکس تنها را اسیر میکنند. این گروه که ارتشی است به رهبری فرد مستبدی به نام ایمورتن جو، مکس را با خود به دژ جو میبرند و در آنجا از او برای خون رساندن به ناکْس، یکی از اعضای ارتش جو که بیمار شده، استفاده میکنند. در این میان جو متوجه میشود که پنج همسر او – زنانی که برای تولید مثل برگزیده شدهاند – سوار بر زرهپوش زنی به نام «فیوریوسای فرمانروا» ناپدید شدهاند. جو کل ارتشش را برای پیدا کردن فیوریوسا روانه میکند. ناکس هم به این افراد میپیوندد در حالی که از مکس همچنان به عنوان «کیسهی خون» استفاده میکند. در جریان نبردی میان فیوریوسا و افراد جو، مکس موفق به فرار میشود. تلاش مکس برای دزدیدن زرهپوش فیوریوسا ناکام میماند و مکس با اکراه موافقت میکند که فیوریوسا و پنج همسر سابق جو به او بپیوندند. فیوریوسا قصد دارد به خانهی کودکیاش بازگردد. در این میان، افراد جو همچنان در پی آنها هستند و چنین مینماید که شاید مکس و فیوریوسا در کنار هم بتوانند باز هم نظم را بر این اوضاع آشفته حاکم کنند...
مد مکس: جادهی خشم همهی ویژگیهای یک فیلم سرگرمکننده و مهیج را دارد. از قهرمان و ضدقهرمان به عنوان مهمترین ویژگی یک روایت کلاسیک گرفته تا انواع گرهافکنیها و استفاده از جلوههای ویژهی مرعوبکننده و کاملاً در خدمت تعلیق و تأخیر معنا که آن را به یکی از بهترین فیلمهای تجاری چند سال اخیر تبدیل میکند. فیلم داستان کمحجمی دارد اما ریتم و ضرباهنگ تند اجرایش، آن را به یک اثر جادهای و آخرالزمانی تمامعیار بدل کرده است. داستان و مضامین فیلم، قابلیت تعمیم به جهان کنونی را هم دارند؛ مردمی که گرفتار خشکسالی شدهاند و یک فرمانروای بیرحم به نام جو بر آنها پادشاهی میکند که با نوع رابطهی او با مردم، مؤلفههای یک وضعیت آخرالزمانی را عینیت میبخشد که در آن تنها رمز بقا، کشتن دیگری است.
از سوی دیگر، وجود مایههای فمینیستی نیز داستان را از حالت تکبعدی خارج میکند؛ به طوری که سه نسل مختلف از زنان را میتوان شناسایی کرد که همگی در حال مبارزه با خوی وحشی یعنی جنس مردانه هستند و در این راه ایثارگرانه کشته میشوند تا غارت جسم و جان آنها، مفهومی ازلی و ابدی پیدا کند. در این میان بینش و منش زنان در دورههای مختلف هم فرق میکند؛ زنان نسل قبلی بیشتر ترجیح دادهاند که فرار کنند اما زنان نسل جدید مبارزه را انتخاب میکنند که در رأس آنها فیوریوسا قرار دارد که امیدوار به بازگشت به سرزمین سرسبز کودکی است که همان نیاز بشر به وجود یک منجی را بازگو میکند؛ برعکس آدمهای بیپناه و گرفتار زورگویی جو که از حداقل نیازها مثل آب هم محروم هستند. علاوه بر این، با دست گذاشتن روی سرقت سوخت، فیلم قابلانطباق با مابهازاهای دنیای واقعی امروز میشود؛ حکومتهایی که حاضرند به قیمت داشتن نفت و بازارهای جهانی، انسانیت و معنویت را فدا کرده و تا هر جا که دلشان بخواهد لشکرکشی کنند.
در داستانپردازی فیلم به جزییات هم توجه ویژهای شده تا شاخوبرگ کافی برای تنهی داستان وجود داشته باشد. از جمله حضور مکس به عنوان کیسهی خون و تأمینکنندهی خون لازم برای حیات ناکس، یکی از جنگجویان جو؛ یا روابط عاطفی که میان آدمها شکل میگیرد و اصلاً تغییر رویهی ناکس در میانهی فیلم به نفع گروه زنان؛ که همگی مسیر اصلی درام را شکل میدهند. آن هم در شرایطی که همین نگاههای حداقلی در سرزمینی که پوست آدمها به سبب گرسنگی و تشنگی از استخوانهایشان آویزان شده، غنیمت بزرگی است. در این میان جرج میلر از موقعیتهای ابسورد و هجوآمیز هم غافل نشده است، مثل حضور نوازندهی افسارگسیختهای که به عنوان پیشقراول مردان جو با بیشترین انرژی ممکن در اوج بحران و کشمکش مینوازد و شعلههای آتش از گیتارش زبانه میکشد و در انتها به بدترین شکل میمیرد و مکس از گیتارش به عنوان سلاح استفاده میکند، یا آدمهای کوتولهای که تناسب چندانی با موقعیت خود ندارند و جایگاهشان به ریشخند گرفته میشود.
اما مهمترین نقطهی قوت فیلم صحنهپردازی سرشار از جزییات میلر است. او بعد از ساخت سهگانهی آخرالزمانی مد مکس (بهترتیب در سالهای 1979، 1981 و 1985) به این نقطهی تکامل رسیده که بعد از گذشت سه دهه، در یک کلیت منسجم، با مهندسی جزییات میتواند بیننده را کاملاً درگیر و مسحور فضاهای فیلم کند. به عنوان مثال در اوج جنگ و خونریزی، چند نمای نزدیک از چهرهی مکس، ناکس و فیوریوسا به تصویر میکشد و هیجان درونی آنها را انتقال میدهد و حتی گاهی به ثبت نماهای خیلی نزدیک از اشیا مثل دگمههای تعبیهشده روی ماشینها میپردازد که دقت او در افزایش تنش از طریق فرم بصری را نشان میدهد. به این ترتیب است که در فیلمی با دیالوگهای اندک، تصاویر میتوانند درام را پیش ببرند. در این راستا راهکار او برای قوام بخشیدن به قاببندیها، توجهی است که به رنگهای گرم و انرژیک میکند؛ از شعلههای آتش گرفته تا غروب آفتاب و سرخی کویر که از جمله تفاوتهای مهم این فیلم با فرم بصری فیلمهای مشابه است؛ یا نوع حضور مکس و فیوریوسا در قاببندیها که اغلب در مرکز تصویر، نگاه مخاطب را به سمت خودشان هدایت میکنند که در صحرای گداختهی نامیبیا کاملاً همرنگ محیط میشوند. علاوه بر این، او در طراحی میزانسنها طوری عمل میکند که تصاویر فیلم به صورت یکپارچه به نظر میرسند و تدوین اصلاً خودش را نشان نمیدهد. مثلاً توجه کنید به صحنهی ابتدای فیلم: مکس در فاصلهای دور و پشت به دوربین ایستاده، دوربین روی یک مارمولک تمرکز میکند، مارمولک به سمت مکس میرود و او در یک چشم بههمزدن آن را با پا له کرده و قورت میدهد که نمونهی مؤثری از ایجاز در میزانسن و دکوپاژ برای معرفی بهتر شخصیت و مقدمهچینی داستان است.
اوج مهارت میلر در شناخت ذائقه و سلیقهی مخاطب را میتوان در صحنههایی جستوجو کرد که مکس و زنها گاهی از دسترس تعقیبکنندگان خارج میشوند و به طور موقت آرام میگیرند که این موقعیتها مثل پاساژ عمل میکند و حالوهوایی ایستا و ساکن به فیلم میبخشد تا فرصت تنفس به مخاطب داده شود. در واقع تسلط جنس زن به جنس مرد - فیوریوسا و زنان همراهش در مقابل مکس و ناکس - در این صحنهها باعث تلطیف موقت فضا میشود.
میلر با ساخت مد مکس: جادهی خشم ثابت میکند که از خیلی از فیلمسازان جوان در امر بهروزرسانی پیشی گرفته است. از نشانههای این پیشرفت میتوان به نوع طراحی شخصیت فیوریوسا به عنوان مکمل شخصیت مکس و مانند یک آینهی بازتابندهی وجوه احساسی او، طراحی ماشینها و جنگافزارهای مجهز به تمام ایمنیها و گلولههای ممکن، گریم شخصیتها (از خالکوبی تا کلههای تاس و شمایلهای فراطبیعی) و در کل صحنهآرایی استادانه و در خدمت ایجاد تنش فزاینده اشاره کرد. یکی از جذابترین صحنهآراییها زمانی است که ماشین حمل سوخت در زمین فرو میرود و آنها به کمک اتصال آن به یک درخت خشک و بیبرگ - که شاید تنها درخت این سرزمین هرز و کویری باشد – ماشین را از گل درمیآورند. این صحنه شاید به تعبیری درخت و سبزینگی را در تقابل با سلاحهای گرم و قتلعام انسانها قرار میدهد؛ و میشود این برداشت را هم داشت که اگر آخرالزمان شود، این طبیعت است که انسان را نجات میدهد.