احمق و احمقتر2 / Dumb and Dumber To
کارگردان: بابی و پیتر فارلی، فیلمنامه: شان اندرس، جان موریس، بنت یلین، مایک سرون و برادران فارلی بر اساس شخصیتهایی از یلین و فارلیها، مدیر فیلمبرداری: متیو اف. لیونتی، تدوین: استیون راسک، موسیقی: «امپراتوری خورشید»، بازیگران: جیم کری (لوید کریسمس)، جف دانیلز (هری دان)، لوری هولدن (ادل)، محصول 2014 آمریکا، 109 دقیقه.
لوید و هری بیست سال پس از اولین ماجراجوییشان، عازم سفری جادهای میشوند تا دختر هری را پیدا کنند؛ دختری که هری فکر میکرد هرگز به دنیا نیامده است.
کافی
اگر همچون نگارنده دوستدار پروپاقرص قسمت اول احمق و احمقتر باشید و چندتا از بهیادماندنیترین و مفرحترین خاطرات سینمایی و غیرسینماییتان با آن گره خورده باشد، به شکلی خودکار مواجهه با دنبالهاش برایتان دشوار خواهد بود؛ چون همیشه آن ترس لعنتی از به باد رفتن یادوارههای روزهای خوش گذشته و تخریب یک نوستالژی سینمایی دوستداشتنی پیش چشمتان رژه خواهد رفت. همین وحشت مزمن است که باعث میشود با یک پیشزمینهی مقایسهای منفی به تماشای دنبالهی یک فیلم موفق بنشینید و هر لحظه از ترس به فنا رفتن خاطرههای خوش بر خود بلرزید. بهویژه آنکه منتقدان فرنگی هم حسابی نسخهی این دنباله را پیچیده باشند و منفیترین نظرها را دربارهاش داده باشند. به خاطر همهی این دلایل، نگارنده هم با ترس و لرز و با کمترین انتظار به تماشای قسمت دوم احمق و احمقتر رفت.
شوربختانه دنبالهی کمدی درجهی یک احمق و احمقتر فاصلهی نسبتاً زیادی با دستاوردهای پرشمار سلفش دارد اما خوشبختانه اوضاعش به فاجعهباری آنچه نیست که انتظار میرود. فیلم جدید مثل قسمت اول پر شده از شوخیهای مختلف با سبکهای مختلف. از کمدی موقعیت بگیرید تا شوخیهای کلامی. از حق نباید گذشت که برخی از شوخیهای فیلم واقعاً خندهدار و گاهی رودهبرکننده هستند که بهترینشان نشانی اشتباه رفتن در اوایل داستان است. شاید برای یک کمدی همین کافی باشد که در مجموع بتواند از تماشاگرش خنده بگیرد و اوقات مفرحی را برایش به ارمغان بیاورد؛ و این چیزی است که موقع تماشای قسمت دوم احمق و احمقتر اتفاق میافتد؛ بهویژه در میان تماشاگران خوشخندهی مونترالی که گاهی طولانی بودن خندههایشان باعث میشد یکیدو شوخی از کف برود. در میان ایدههای کمدی خوب فیلم میشود به جابهجا شدن احمقها و نابغهها یا همهی شوخیهای مربوط به پدر بودن یا نبودن هری دان اشاره کرد که جز خندهدار بودن، نشانههایی از سپری شدن بیست سال از عمر شخصیتهای اصلی را در خود دارند.
دقیقاً همینجاست که مشکل اصلی فیلم بروز میکند. قسمت دوم احمق و احمقتر همان قدر که شوخیهای خوب و کارکرده دارد، شوخیهای تلفشده و کارنکرده هم دارد؛ به همان نسبت که برخی از ایدههای کمدیاش با زمان پیش آمدهاند و نو شدهاند، برخی دیگر به شکل آزاردهندهای تکرار همان مایههای کهنهشدهی فیلم اول هستند. از گروه دوم میشود به سکانسهای فانتزی و رؤیاگون لوید یا به شوخیهای مربوط به آن پسرک نابینا اشاره کرد که جز بازیافت نصفهونیمه و بیطراوت لحظههای خوب قسمت اول کارکردی ندارند. قضایای مربوط به عاشق شدن لوید هم با اینکه ظرفیت زیادی برای گسترش یافتن و خلق لحظههای کمدی خوب دارد، عملاً پیشپاافتاده و سهلانگارانه اجرا شدهاند و بر باد رفتهاند؛ اگر این دل بستن رندانه و حسابگرانهی لوید را با عاشقی بیپیرایه و کودکانهی او در قسمت اول مقایسه کنیم، سرخوردگی بیشتری نصیبمان خواهد شد.
هالیوود آن قدر سابقهی دلخراش و جانگدازی در دنبالهسازی به طمع پول و نابود کردن خاطرات خوش سینمایی دارد که همین متوسط از کار درآمدن قسمت دوم احمق و احمقتر، آن هم پس از بیست سال، مایهی دلگرمی است. انگار همین که به عنوان یک کمدی کمابیش توان خنداندن مخاطبانش را دارد، رسالتش را به انجام رسانده است. هر چهقدر جیم کری و جف دانیلز چین بر سر و صورتشان افتاده باشد و پیری از سر و رویشان ببارد، هنوز هم شیمی رابطهشان روی پرده، به عنوان دو احمق بالفطره – که نمیدانی کدامشان احمق است و کدامشان احمقتر – جواب میدهد؛ و احتمالاً برای «احمق و احمقتر»دوستان همین کافی است. (امتیاز: 5 از 10)
دوباره شروع کن / Begin Again
نویسنده و کارگردان: جان کارنی، مدیر فیلمبرداری: یارون اورباک، تدوین: اندرو مارکوس، موسیقی: گرگ الکساندر، بازیگران: مارک رافالو (دن)، کایرا نایتلی (گرتا)، هیلی استینفلد (وایولت)، محصول 2013 آمریکا، 104 دقیقه.
برخورد اتفاقی یک تهیهکنندهی بدنام صنعت موسیقی با زن جوانی که خواننده و ترانهسرا است، و تازه وارد منهتن شده، نوید یک همکاری موفق بین این دو استعداد را میدهد.
حال خوب و فیلم خوب
عاشقان سینهچاک موسیقی و آنها که معتقدند هنوز هم با یک ترانه میشود تغییری در این دنیای جبار و سازوکارش ایجاد کرد هرگز نباید فرصت تماشای دوباره شروع کن را از دست بدهند. جان کارنی ایرلندی که پیش از این با یک بار (2006) نشان داده بود چه زلال و بیآلایش شیفتهی موسیقی است و چه هنرمندانه میتواند آن را با عشق دو انسان به یکدیگر پیوند بزند، دوباره فیلمی ساخته که امتیاز اصلیاش را همان مؤلفههای قدرتمند یک بار تشکیل میدهد. او در یک بار نشانمان داده بود که وقتی موسیقی با تمام قدرت حضور دارد میتواند تمامیت یک فیلم را هم تحت تأثیر قرار بدهد و آن را مال خود کند؛ تا حدی که نیاز نباشد حتی اسم مرد و زن اصلی درگیر در قصه را بدانیم. یک بار تنها و تنها با تکیه بر ترانهها و موسیقی دلانگیزش به فیلمی درجهی یک تبدیل شد؛ با اینکه خط اصلی داستانیاش آگاهانه نحیف و معمولی انتخاب شده بود. خوشبختانه اوضاع کلی دوباره شروع کن هم همین است. یک خط اصلی داستانی معمولی و ایبسا کلیشهای دارد که فقط با نوای شنیدنی ترانه است که جان میگیرد و به پیش میرود. آن بازیهای زمانی نیمهی ابتدایی هم بیهوده و اضافی است. جنس این فیلم طوری نیست که برای بهتر شدن به این تمهیدهای روایی نیاز داشته باشد. هرچه هست ساز و آواز است و هر زمان که آوای موسیقی در فیلم شنیده میشود اوج میگیرد. خوشبختانه تعداد این صحنهها و لحظهها در دوباره شروع کن کم نیست اما هر جا که ترانهخوانی متوقف میشود فیلم افت میکند و پیشبینیپذیریاش کمی توی ذوق میزند؛ اتفاقی که در یک بار هرگز نمیافتاد چون قصهاش بسی سادهتر و بیپیرایهتر از این بود که صفت «پیشبینیپذیر» برایش کاربرد داشته باشد و در دنیایش تعریف شود.
نکتهی مهم دیگر پیشنهاد نوین و هیجانانگیزی است که این فیلم و یک بار به ژانر موزیکال میدهند. کارنی با این دو فیلم ثابت میکند که یک فیلم موزیکال حتماً نباید غیرمنطقی هم باشد؛ یعنی نیازی نیست که هر لحظه گروه ارکستری از ناکجاآباد شروع به نواختن کنند تا بازیگران بیمقدمه بزنند زیر آواز و روایت را به پیش ببرند. در این دو فیلم که به معنای واقعی کلمه «موزیکال» هستند و روایت و پرورش شخصیتها در آنها با تکیه بر ترانههای پرشماری که در آنها به گوش میرسد به انجام میرسد، هرگز منطق سینمایی قربانی اقتضاهای ژانر نمیشود. ترانهها به این دلیل به گوش میرسند که شخصیتهای اصلی خواننده یا نوازندهاند و ساز زدن و شعر سرودن و آواز خواندن با زندگی روزانهی آنها عجین شده است. کار بزرگی که کارنی در این دو فیلم کرده این است که تمهیدهای مناسبی اندیشیده و به کار بسته تا باری دراماتیک به زندگی روزمرهی شخصیتهای هنرمندش ببخشد و از ترانههایی که اجرا میکنند در راستای پیشبرد روایت فیلمهایش استفاده کند. البته این نوع فیلمسازی خطر مخصوص به خودش را هم دارد؛ در این روش، تمام سرمایهی یک فیلم ترانههایش است. دیگر همچون سایر موزیکالها، طراحی صحنه و لباس و حرکتهای موزون یا فیلمبرداری درخشان نمیتوانند به داد فیلمساز برسند. اگر ترانهها خوب باشند و کار کنند و حال فیلم را خوب کنند که هیچ، وگرنه کار فیلم تمام است. کارنی با همین دو فیلم نشان داده که مرد این میدان است و ترانههایش آن قدر گوشنوازند که میتوانند کمبودها را جبران کنند. میشود منتظر ماند تا او شاهکاری را که هنوز نساخته در نهایت بسازد. (امتیاز: 6 از 10)