دو بار در طول دوران بازیگریاش نقش موسولینی را بازی کرد. ابتدا در آخرین روزهای موسولینی (کارلو لیتزانی، 1974) و سپس در شیر صحرا (مصطفی عقاد، 1980) یا همانطور که در اینجا آن را مینامیم: «عمر مختار».
رادنی استیون استایگر یا آنطوری که در عنوانبندی فیلمهایش آمده، راد استایگر در 1925 به دنیا آمد و مانند خیلی از بازیگران دیگری که گاهی بازی در یک فیلم میتواند آیندة کاریشان را رقم بزند، با بازی در نقش چارلی مالوی در بارانداز (الیا کازان، 1954)، نقش آدمبدهها را «به خود گرفت» و تقریباً تا پایان دوران بازیگریاش از چنین قالبی خارج نشد. او چارلی مالوری است. به نوعی وردست و آدم جانی (لی جی. کاپ) است. هر چند که سبعیت و خشونت نقشهای منفی آثار بعدی را ندارد و کازان مانع از این شده که استایگر مانند فیلم مارک رابسن عمل کند. در هرچه سختتر زمین میخورند (1956) در نقش نیک بنکو، او همچنان نقش منفی داستان را بر عهده دارد. نیک حاضر است برای پول بیشتر حتی روی جان آدمها هم سرمایهگذاری کند. استایگر نقش نیک را با اغراق فراوانی بازی میکند. از همان نخستین نمایی که ادی ویلیس (همفری بوگارت) وارد میشود و استایگر با دستهایی که در جیبش کرده و سینهای جلو داده، در برابر بوگارت عرض اندام میکند، متوجه میشویم که تفسیر او از شخصیت نیک به گونهای است که از متن جلو میرود. تقریباً در تمام سکانسهایی که نیک در برابر ادی ایستاده، استایگر چنین میزانسنی را در بازیاش حفظ میکند: اغراق در بازی. استایگر همواره و در هر صحنهای از فیلمهایی که بازی میکند، مایل است نسبت به دیگر بازیگران بیشتر دیده شود و بازی در نقشهایی که از نظر تاریخی وجود داشتهاند به او بیشترین کمک را میکند تا بازیهای اغراقشدهاش را به نمایش بگذارد. تفسیر او از نقش موسولینی در فیلمهای لیتزانی و مصطفی عقاد این گونه است. با سری تراشیده و دستکشهای سیاه و نگاهی عمیق به دیگران، همراه با مکثهایی که گاه برای تأثیرگذاری است، شاکلة تفسیر او از نقش موسولینی را شکل می دهند. او دست به کمر میزند. با طمأنینه قدم برمیدارد. ناگهان صدایش را بلند میکند. توجهی به سربازان کاخش ندارد که سلام فاشیستی به او میدهند و در میانة تحکمهایش سعی دارد، به طور ناگهانی آرام حرف بزند. او در نقش آل کاپون نیز بازی کرده و پرورش نقش را به گونهای انجام داده که حتی الگویی برای بازیگری مانند رابرت دونیرو میشود که او نیز در نقش آل کاپون در تسخیرناپذیران (1987) بازی کرده و میگوید که برای بازی در این نقش از راد استایگر الهام گرفته است.
استایگر برای بازی در نقش بیل گیلِسپی فیلم در گرمای شب (نورمن جیوسن، 1967) اسکار بهترین بازیگر نقش اول را گرفت. فیلمی که شاخصهاش مسألة نژادی و تفاوت میان سیاهان و سفیدپوستان در جامعة آمریکاست. در این نقش نیز استایگر سعی میکند که تفکر پلیسی مانند گیلسپی را نیز با اغراق نشان دهد. او حتی در دیالوگها دست میبرد تا بتواند نقش را ازآن خود بکند. وارت اوتس بازیگر نقش سام وود معتقد است که استایگر وقتی در صحنهای بازی داشت، اجازه نمیداد که بازیگر دیگری به جز او دیده شود. به سکانسهای حضورش در دکتر ژیواگو (1965) نگاه کنیم. او در برابر تام کورتنی (پاشا)، جولی کریستی (لارا) و عمر شریف (یوری ژیواگو) بازی دارد. نقش توماروفسکی پیشاپیش این فرصت را فراهم آورده که استایگر در قامت مردی جاهطلب که حتی خودش نمیداند چرا عاشق لارا شده، خواهان تصاحبش باشد اما او شجاعت سویدریگایلف در رمان جنایت و مکافات داستایفسکی را ندارد که بعد از اظهار عشق نافرجام به خواهر راسکلنیکف، خودش را از بین ببرد بلکه تمامقد از خودش و مواضعی که دارد دفاع میکند. در سکانسی که لارا و او در کافه هستند و پاشا هم به آنها ملحق میشود، بازی استایگر به گونهای است که تمام این صحنه را در دست میگیرد. او حتی از روی صندلیاش بلند نمیشود، در حالی که هم لارا و هم پاشا چنین میکنند. استایگر در این سکانس و سپس در سکانسی که یوری زخم دستش را پانسمان میکند، با آن نگاههای سرد آمیخته به سکوتش، نبض هر دو صحنه را در دست میگیرد اما این کار را با اغراق در بازیاش انجام میدهد، حتی زمانی که یوری به عنوان دستیار دکتر بر بالین لارا حاضر میشود و برای لحظهای کوناروفسکی و یوری چشم در چشم میشوند، تیزی نگاه استایگر و مکثی که انجام میدهد، این برتری را بهوضوح نشان میدهد. این ظن آن جا تقویت میشود که دیوید لین به عنوان کارگردانی که پیش از آن خودش تدوینگر بوده، این مکث در نگاه استایگر را حفظ میکند.
استایگر در دورهای از کارنامهاش ترجیح داد از تولیدات بزرگ استودیویی کنارهگیری کند و سراغ فیلمسازان ایتالیایی برود. او در فیلمهای فرانچسکو روزی، ارمانو اولمی، دوچو تساری، کتارلو لیتزانی و سرجو لئونه بازی کرد. او در یک مشت دینامیت (1971) که به لحاظ نوع روایت و شخصیتهایش اثر نامتعارفی از لئونه محسوب میشود، (نماهای درشت از دهانهای پر از غذا را به یاد بیاوریم) نقش خوان میراندا را بازی میکند که در عین بدوی بودن و عشق به پول و ثروت، به ناگاه در مسیر داستان به فرد دیگری با خصوصیات رفتاری و اخلاقی دیگر بدل میشود. استایگر در این فیلم یکی از بازیهای درخشان خودش را به نمایش میگذارد. با این که شخصیت خوان به گونهای ترسیم شده که به خودی خود اغراقآمیز جلوه میکند اما بازی استایگر کمتر نشانی از اغراقهای پیشین را در خودش دارد. چه از نخستین سکانسها که خوان با شمایلی به هم ریخته سوار آن دلیجان کذایی میشود و چه تا واپسین سکانس که نمای نزدیک صورت خوان را میبینیم؛ استایگر با نقش یکی شده و آن را نه بازی که انگار زندگی میکند.
راد استایگر یکی از بازیگران سرشناس سینمای کلاسیک محسوب میشود که دوران کاریاش تا یک سال پیش از مرگش در 2002 تداوم داشت و در برخی از آثارش با این که اصطلاحاً گل درشت ظاهر شده اما بازیگری است که توانست تکنیک در بازیگری را با حس و عاطفه و بازی با چشمان ترکیب کند و در ذهن مخاطبان سینما ماندگار بماند.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: