مرداد ۱۳۹۸ - شماره 560
چشمانداز ۵۶۰
راهنمای جنجالی بودن: سینمای ایران: رویدادها و حاشیهها
پوریا ذوالفقاری: نمیدانم دلیلش ناامیدی معترضان اکران از تحقق عدالت بود یا غلبهی خستگی و بیحسی ناشی از فرا رسیدن گرمای طاقتسوز آغاز تابستان. هر چه بود، از جدالهای اکران و رقابتها و مصاحبههای انتقادی کاست و آرامشی موقت بر سینمای ایران حاکم کرد. آرامشی که فقط برای بیگانگان با سرشت این سینما میتوانست خوشبینی به دنبال آورد. کیست که نداند سینمای ایران سالهاست که بیجنجال کارش پیش نمیرود. طوری که با وام گرفتن از اهل منطق باید گفت حاشیه از امری «عرضی» به عنصری «ذاتی» در سینمای ما تبدیل شده و یک جورهایی هویت این عرصه را ساخته است. جنجالهای تیر خیلی زود خوشبینی سادهدلان را پس زدند...
شبی برای بزرگداشت بزرگان: فردوس کاویانی، چهلسالگی یک خاطرهی خوب
برگزاری آیینهای بزرگداشت برای قدیمیها و پیشکسوتان سینمای ایران طرح تازهای نیست، و نمونهاش را سالی چند بار، دستکم در حاشیهی جشنوارههای رسمی و آیینهای بزرگ سینمایی شاهد هستیم. در شمارهی گذشته هم گزارش کوتاهی داشتیم دربارهی شرکت مستقلی که اساساً برای برنامهریزی و اجرای چنین آیینهایی راهاندازی شده و وظیفهاش حمایت مالی و معنوی از پیشکسوتان سینماست. اما در اغلب آیینهای اینچنینی، همهچیز جنبهی رسمی دارد و صرفاً مراسمی برگزار میشود و لوح تقدیر و جایزهای داده میشود که صورت ظاهر حفظ شود...
دیدهبان: آیینهای فرش قرمز و پزهای عالی!
شاهین شجریکهن: در چند سال گذشته برگزاری آیینهای نمایش خصوصی (با عنوان «اکران مردمی») و برپایی فرش قرمز برای ستارهها، به سنتی همهگیر تبدیل شده و حتی فیلمهای بیستاره هم به هر ضرب و زوری که هست بازیگرانشان را بزک میکنند و روی فرش قرمز میفرستند. بهتازگی در قرارداد بعضی بازیگران هم بندی ذکر میشود که ستارهی جاسنگین و بدقول را از پیچاندن صاحبان فیلم بازدارد و امکان آفتابی نشدن در شب نمایش خصوصی را به صفر برساند...
تصویرهای روزگار نو...: دربارهی سر و شکل تازهی فیلمهای این سالها
محسن خادمی: این نگرش عمومی که ایده و طرح فیلمنامه باید «امکان اجرایی» داشته باشد در درازمدت این تصور را در فیلمسازان وطنی نهادینه کرد که خارج از چارچوب محدود و امتحانشده فکر نکنند و ایدههای بزرگتر را از همان ابتدا در ذهنشان سرکوب کنند. اما امروز فیلمهایی مثل مسخرهباز (همایون غنیزاده)، شبی که ماه کامل شد (نرگس آبیار) و سرخپوست (نیما جاویدی) ساخته میشوند. یا مثلاً طیف رنگهای متری شیشونیم (سعید روستایی) و طلا (پرویز شهبازی) طوری طراحی میشود که بافت تصویری مشخصی که مد نظر کارگردان است بیکموکاست اجرا شود...
ابزار صنعت سرگرمی: عصر جدید تازه شروع شده
هوشنگ گلمکانی: گرچه در برنامهی عصر جدید رقابتی جریان دارد اما نمیتوان آن را در قالب برنامههای مسابقهای تلویزیون دستهبندی کرد. «مسابقه» محور و موضوع مشخصی دارد که شرکتکنندگان در آن حول پرسشها و اعمال و فعالیت مشخص و مشابه و واحدی با هم رقابت میکنند. وزنهبردار با شطرنجباز مسابقه نمیدهد و نابغهی ریاضی رقابتی با یک شعبدهباز ندارد. سازندگان عصر جدید در واقع رقابتی میان آدمها و گروههای نامتجانس شرکتکننده ابداع کردهاند تا بودجهی اسپانسر را به مصرفی برسانند. این بیشتر مسابقهی شرکتکنندگان با داوران برای متقاعد کردن آنها و مجاب کردن تماشاگران برای رأی گرفتن از آنهاست تا از امتیازهای ارتقا به بخشهای بعدی برنامه برخوردار شوند...
دوران جدید: مروری بر چهار دهه مسابقهی تلویزیونی به بهانهی پخش مسابقهی «عصر جدید»
مازیار معاونی: پخش مسابقهی تلویزیونی عصر جدید از کانال پربینندهی سه، بهانهای است برای مرور تاریخچهی مسابقههای تلویزیونی به عنوان یکی از محبوبترین برنامههای تلویزیون. از مسابقههای تلویزیونی پیش از انقلاب در آرشیوها اطلاع چندانی در اختیار نیست و قاعدتاً از اندازههای متناسب با سالهای ابتدایی فعالیت تلویزیون فراتر نمیرفتهاند، ولی به هر حال فضایی پرانرژی بر کلیت برنامههای تلویزیونی آن دوران حاکم بوده که بهخصوص در برنامههای زنده بسیار به چشم میآمده و برای مردم عادی جذاب بوده است. در دههی شصت اولین نسل مسابقههای تلویزیونی پس از انقلاب بر مبنای فرمول سادهی سؤال و جواب شفاهی از شرکتکنندگان طراحی شد و...
واقعنمای واقعگریز: همهچیز دربارهی تلویزیون واقعنما، ژانر محبوب دو دههی اخیر
حمیدرضا مدقق: در ستایش یا نکوهش عصر جدید میتوان نوشت که یک برنامهی استعدادیابی تلویزیونی است و بعد هم آن را با نمونههای خارجیاش مقایسه کرد و نقاط قوت و ضعفش را برشمرد. این رویکرد مرسومی است که ابداً هم نادرست نیست اما در عمل، از درک سپهر گستردهای که عصر جدید و همتایانش به آن وابستهاند بازمیماند. به بیان دیگر برای شناخت بیشترِ این نوع برنامههای تلویزیونی، تبیین ویژگیها و مؤلفههایشان و درک انتقادهایی که به آنها وارد است باید در کهکشان عظیم صنعت تلویزیون پیشتر رفت تا به سیارهی بزرگ و پرزرقوبرقی رسید که در افزون بر دو دههی گذشته با محصولات پرشمار و متنوعش، چهرهی کهکشان را دگرگون ساخته است: تلویزیون واقعنما (Reality TV)...
هفتادسالگان در آفتاب: چرا فیلمسازان ایرانی از میانسالی به بعد فرسوده میشوند؟
بهزاد عشقی: چرا بسیاری از فیلمسازان خلاق و اندیشمند ایرانی، پس از شصتسالگی کم میآورند و بهناگاه دچار پیری زودرس میشوند و فیلمهایی میسازند که در خور کارنامهی هنری آنها نیست. مسعود کیمیایی مدتهاست فیلم خوبی نساخته، آخرین فیلم بهرام بیضایی در ایران، وقتی همه خوابیم، برای بسیاری نومیدکننده بود. آخرین فیلمهای داریوش مهرجویی، نارنجیپوش و آسمان محبوب و چه خوبه که برگشتی و اشباح، را خیلیها شکست ارزیابی کردند. پروندهی سینمایی ناصر تقوایی به نظر میرسد که پس از کاغذ بیخط (1380)، بسته شده است. تقریباً تمام فیلمهایی که کیومرث پوراحمد پس از شصتسالگی...
سینمای جهان - نتفلیکس: از تأسیس تا رسیدن به یک قدمی تسخیر جهان
نیوشا صدر: داستان شکلگیری و موفقیت نتفلیکس، داستان چگونگی بدل شدنش از یک کسبوکار نوپا ( اجاره دیویدی به واسطهی ایمیل) به یک غول انقلاب دیجیتال که در بیشتر نقاط جهان چشمها را به تلویزیون خیره کرده تا حدی به قصههای پریان شبیه است. از یک سو داستانیست الهامبخش که میشود برای بازار مساعد این روزها یک کتاب انگیزشی آبکی از دلش بیرون کشید و از سوی دیگر، نمایانگر این است که خلاقیت و دانش و پشتکار، در یک محیط اقتصادی کارآمد و باثبات تا چه اندازه میتواند نتیجهبخش باشد. قصه از جایی شروع میشود که...
فیلمهای روز - پدلتون (الکس لِمان): سایهی روبهرو
آرامه اعتمادی: موضوع مواجههی آگاهانه و ارادی با مرگ، در سینما و ادبیات بارها بهانهی قصهگویی بوده و بهخصوص در سالهای اخیر که بحث اُتانازی بالا گرفته، خیلی از فیلمها به این سوژه نزدیک شدهاند. اکنون در خیلی از کشورها، از لحاظ حقوقی این امکان فراهم شده که فرد بتواند با میل خودش به زندگیاش پایان دهد و مثلاً از تحمل رنج و عذاب یک بیماری کشنده شانه خالی کند. طبیعتاً دربارهی چنین موضوعی به این سادگی نمیتوان حکمی قطعی صادر کرد و دیدگاههای مختلفی وجود دارد که از زوایای اخلاقی و حقوقی، اُتانازی را تقبیح یا تحسین میکند. ولی...
پادشاه یاغی (دیوید مکنزی): قلعهی سنگباران
شاهین شجریکهن: تاریخ و قصههای زندگی پادشاهان و شوالیههای مشهور، منبع جذاب و پرمایهای برای داستانپردازی و خلق موقعیتهای دراماتیک است و به همین دلیل از ابتدای شکلگیری سینما، همیشه فیلمهایی با تصویر کردن ماجراهای تاریخی و روایت داستانهای پرجاذبه و دلکش، مخاطبانی از سراسر جهان را به سالنهای سینما کشاندهاند. اما اغلب این فیلمهای تاریخی، بیتوجه به اطلاعات و اسناد تاریخی مورد اعتماد، صرفاً پوستهی ظاهری را آراستهاند و با سرهمبندی صحنه و استفاده از نازلترین امکانات، سابقهای منفی در ذهن دوستداران جدیتر سینما ثبت کردهاند...
ددوود: فیلم سینمایی (دانیل میناهان): زود رسیدی، حیف...
کوثر آوینی: شبکهی اچبیاو در دوران کاری حرفهای خود، کم کارهای عجیب نکرده است. از ادامه دادن سریال خون واقعی گرفته تا پنبه کردن هر آنچه در سریال بازی تاجوتخت بافته بود. اما شاید ننگینترین اقدام عمرش را در سال 2006 مرتکب شد، وقتی ساخت سریال ددوود را ناگهان متوقف کرد. بدون هیچ توضیحی. در چند سال اول مرتب بحث ساخت فصل چهارم مطرح میشد، و تا پیش از آنکه دکور فوقالعادهی سریال را جمع کنند، کماکان امیدش در دل هواداران زنده بود...
عکاس ماوتهاوزن (مار تارگارونا): آگاهی از رنج بشری
دامون قنبرزاده: عکاس ماوتهاوزن بیش از آن که فیلم موفقی باشد، سند مهمی از تاریخ را پیش چشمهای ما میگذارد تا رنجهای بشری را بار دیگر به یاد بیاوریم و عکسهای فرانسیسکو و نگاتیوهایی که نجات داد، برگی دیگر از وحشیگری آدمیزاد را ورق میزنند. برگی که طبیعتاً نباید پوشیده میماند. ما هیچگاه رنج آدمهایی را که در اردوگاه ماوتهاوزن یا اردوگاههای دیگر نازیها بودند، درک نخواهیم کرد اما لااقل «باید بدانیم» که آنها رنج کشیدهاند و ما هیچگاه نمیتوانیم مانند آنها رنج بکشیم. در یکی از معروفترین عکسهای فرانسیسکو بُوآ از ساعات پس از سقوط رایش سوم و آزاد شدن زندانیها، دو زن زندانی را میبینیم که...
خاکستر خالصترین سفید است (جیا ژانکه): سوختن بدون خاکستر
شهرزاد امیرشاهکرمی: سلاح در هر دو فیلم نشانهی مستقیم خشونت است اما در خاکستر خالصترین سفید است عامل جدایی و نشانهای بر ناممکن بودن رابطه میان چیائو و بین است. سلاحی که چیائو در ابتدا از به دست گرفتن آن گریزان بود، تبدیل به شیء شومی میشود که سرنوشت تراژیک مرد و زن را رقم میزند. در فصل حضور چیائو و بین در کوهستان مشرف به کوه آتشفشان، مکالمهای میان آن دو صورت میگیرد و چیائو به بین میگوید: «تو که سلاح داری نباید از چیزی بترسی.» اما همین سلاح است که سبب ترس و گریز بیانتهای آن دو میشود...
لورو (پائولو سورنتینو): بیشرمی کافی نیست
علیرضا اکبری: اگر گمان کردهاید که فیلم تازهی پائولو سورنتینو دربارهی سیلویو برلوسکونی قرار است تصویر او را از آنچه در این سالها در رسانهها نمایانده شده هم سیاهتر کند سخت در اشتباهید. سورنتینو در لورو (آنها) سعی کرده برلوسکونی را بیرتوش در قامت یک انسان به بیننده نشان دهد، نه شبیه آن عروسک بزکشدهی تهیمغزی که در این سالها رسانهها تصویرش کردهاند. سورنیتنو با آن طنز ظریف و کنترلشدهی مألوفش توانسته سیمایی بسیار جذاب و در عین حال باورپذیر از این غول رسانهای و اقتصادی که در ضمن بازندهای سیاسی هم هست ترسیم کند...
فانوس جادویی (امیر نادری): شمایلی سرگردان در تسخیر ارواح فیلمهای قدیمی
رسول نظرزاده: این فیلم نشان میدهد هنوز امیر نادری از ایدهی فیلمهایی که داخل ایران ساخته فراتر نرفته است؛ هرچند جغرافیا و نقشها و آدمها را تغییر داده باشد و هرچند با سفر به کشورهای مختلف خود را در حال کشف دنیاهای تازه ببیند، همچنان آبشخور فیلمهایش در خارج از کشور همان ایدههاییست که در داخل ایران به دست آورده و حالا کاملتر یا گستردهتر شدهاند. با همهی تلاش قابلستایش نادری هنوز شناخت او از زندگی آدمهای خارج از کشور کامل نیست و آدمها بیشتر به شکل شمایل/ نشانه یا نماد دیده میشوند. اگر...
سریالهای طنزآمیز فمینیستی
حمیرا افشار: حدود چهار سال از روزی که پاتریشیا آرکِت روی صحنهی اسکار همهی زنان همصنف و غیرهمصنف خود را به جوشوخروش و دفاع از حق خود خواند میگذرد. پس از آن که او دربارهی تبعیض جنسیتی در تعیین حقوق بازیگران زن در هالیوود صحبت کرد، مریل استریپ چنان او را تشویق و همراهی کرد که تعجبی همگانی را برانگیخت که مگر ممکن است این ستارهی بیبدیل بازیگری نیز نسبت به همبازیهای مذکر روبهرویش حقوق کمتری دریافت کند؟...
سریال روز: «چرنوبیل»روایتی از یک فروپاشی
هوشنگ گلمکانی: سریال چرنوبیل که در همین مدت کوتاه پخش آن موضوع بحثها و مناقشهها و اختلافنظرهای فراوانی بوده و بهخصوص در زمینهی درستی یا نادرستی فکتهایی از آن و همچنین اهداف سیاسی محتمل در پس ساخت آن نظرهای ضدونقیضی ابراز شده، البته از حیث روایت و تأثیرگذاری سینمایی شاهکار بیبدیلی نیست بلکه تأثیرش بیشتر حاصل مهارت فنسالارانهای است که سازندگانش با موقعسنجی سیاسی و اجتماعی، بدون تلاشهای اغراقآمیز و گلدرشت از قابلیتهای موضوع تکاندهندهاش بهخوبی استفاده کردهاند. برخی از ناظران ساخته شدن این سریال (محصول مشترک آمریکا و انگلستان) را تلاشی در جهت افشاگری دنیای سرمایهداری غرب علیه دشمن دیرین و سنتی کمونیستیشان ارزیابی کردهاند...
لحظهی وقوع حادثه توی دستشویی چه غلطی میکردی رفیق دیاتلوف؟
مازیار فکریارشاد: چهاردهساله بودم که فاجعهی چرنوبیل رخ داد. بخشهای خبری تلویزیون پس از اخبار فعل و انفعالات جنگ، مدتی طولانی به این موضوع میپرداختند و با دستمایهی تصویری بسیار اندک (ثانیههایی از یک نمای هوایی که محل راکتور در حال سوختن چرنوبیل را از فاصلهای حدود پنجاه متری نشان میداد) ساعتها گزارش خبری تولید و پخش کردند که بهمرور از قالب خبری و اطلاعرسانی فاصله میگرفت و تحلیلی میشد. تحلیلها بیشتر به سمتی میرفت که نهفقط اشتباه انسانی بلکه خطای سیستم سیاسی روز اتحاد جماهیر شوروی و اساساً اردوگاه بلوک شرق را مقصر میدانست...
دروغ مختص آدمهای یک منطقه نیست: گفتوگویی با خالق و نویسندهی چرنوبیل
ترجمهی مریم شاهپوری/ کریگ مِیزین:برخی جنبههای داستان را همه پذیرفتهاند و همانها برای من به اندازهی کافی هراسانگیز و تکاندهنده بودند. پس هر جا تناقضی وجود داشت، روایتی را انتخاب میکردم که کمتر دراماتیک، شوکآور و احساساتی باشد چون به قدر کفایت داشتم؛ و هر بار که میخواهید با این چیزها تماشاگر را ترغیب کنید و خودی نشان بدهید، در واقع اصل قضیه را به خطر میاندازید. از سوی دیگر، ما با یک تاریخ شفاهی عظیم طرفیم. مصالح مکتوب زیادی هست که گاهی با هم تناقض دارند. این ماجرا در یک جامعهی بسته روی داده. کار نگارش فیلمنامه را در 2016 شروع کردم و...
نمای درشت - «پاپیون»: مقایسهی دو نسخهی 1973 و 2017
مهرزاد دانش: نسخهی جدید به کارگردانی میکال نوئر، بیش از آن که به اقتباس از کتاب بماند، گویی از همان فیلم شافنر اقتباس شده و صرفاً تغییراتی در شروع و پایان و حالوهوای موقعیتها رقم خورده که نهتنها به روانی متن کمکی نکرده که برعکس، تماشاگر را با اثری خنثی و بیحال و ایستا مواجه ساخته است. نوئر ظاهراً با خیال راحت کتاب را کنار گذاشته و پایهی درام فیلمش را پاپیون شافنر قرار داده است. همان فرارها، همان رفاقت مداوم بین دگا و پاپیون، همان رودرروییها با مسئولان زندان و... این میان تنها تفاوت بارز، آغاز و فرجام ماجرا است...
مرد آزاد؛ استیو مککویین: خطی عمودی در میانهی قاب مستطیل
امیر قادری: روح آزاد و ناآرام مککویین، بهترین موقعیت بروز را در اقتباسی از رمان هیجانانگیز آنری شاریر، پاپیون، یافت. حکایت مردی در فرار دائمی. پرسونای ستاره، اینجا به اوج رسید، و در اقتباس سینمایی قصه، با فیلمنامهای از دالتن ترومبو و لورنزو سمپل جونیور، به کارگردانی فرانکلین جی شافنر، حالوهوای رادیکال اساساً ضدتمدنی یافت. مککویین هیچوقت موفق نشده بود به اندازهی فرو رفتن در نقش پاپیون، به آرزویش برسد و از جامعهی اطرافش فاصله بگیرد. به عنوان یک محکوم در جزیرهای در دوردست، او از انسانها میگریخت و تنها جایی که آسایشی گذرا یافت، جزیرهی جذامیهای تبعیدی بود...
فرازونشیبهای ساخت یک اثر کلاسیک
ترجمه و تألیف رضا حسینی: آنری شاریر معروف به پاپیون (1973-1906) یک خلافکار خردهپا و سارق گاوصندوق بود که در پاریس 1931 به قتل یک قواد متهم شد و با اینکه همیشه میگفت برایش پاپوش دوختند اما به حبس ابد در زندان گویان فرانسه محکوم شد. او در 1933 در اولین اقدام جدیاش برای فرار با دوستان زندانیاش، کلوزیو و ماتورت به کلمبیا رسید. در فیلم، شاریر مدت کوتاهی را با سرخپوستان کلمبیا میگذراند (که به عنوان قبیلهی گواهیرا شناخته میشوند) اما در واقعیت، او هفت ماه پیش آنها بود و دو همسر اختیار کرد. شاریر پس از ترک دهکده، توسط راهبهای تحویل پلیس شد و به گویان برگردانده شد و دو سال را در انفرادی گذراند...
نکتههایی دربارهی نسخهی جدید «پاپیون»
فیلمبرداری در نقاط مختلفی از اروپا انجام شد از جمله مونتهنگرو، جمهوری مالت و بهخصوص پایتخت صربستان، بلگراد. یوریک ون واگِنینگِن که نقش باروت، رییس زندان، را بازی کرده دربارهی فیلمبرداری فصلهای زندان در مونتهنگرو میگوید: «ابتدا قرار بود چند هفته در آنجا باشم اما به خاطر شرایط جوی بد که لجنزاری بزرگ را به وجود آورد، دو ماه در محل فیلمبرداری بودم.» از سختیهای نقش پاپیون برای بازیگرش چارلی هانم این بود که برای بازی در فصلهای مربوط به زندان انفرادی تا چهل پوند (بیش از هجده کیلو) وزن کم کرد...
نقد فیلم - ایدهی اصلی (آزیتا موگویی): «بیپول باش، اما باعزت!»
دامون قنبرزاده: ایدهیاصلیجزو فیلمهایی خواهد بود که به موضوع ثروت، فارغ از همان فرهنگ رسوخکرده در ذهن و روح ایرانیها میپردازد و در دام شعارزدگی هم نمیافتد. یعنی شخصیتهای داستانش را به واسطهی پولدار بودن توبیخ نمیکند، زجر نمیدهد و به سبک همیشگی دچار پشیمانیشان هم نمیکند. فیلم پر است از آدمهای جذاب با لباسهای تروتمیز و خانههای خوشمنظره و تماماتوماتیک (در یکی از صحنههای فیلم، رؤیا/ مریلا زارعی درِ کابینت آشپزخانهاش را با فشار یک دکمه میبندد!) و اتومبیلهای چند میلیارد تومانی که شاید سالی یک بار هم نشود یکی از آنها را در خیابان دید. آدمهایی که خوب میخورند و خوب تفریح میکنند و...
یک تراژدی اشرافی
مازیار فکریارشاد: ایدهی اصلی میکوشد مانند تریلرهای خوشساخت تجاری هالیوود، فیلمی جذاب و سرگرمکننده باشد و در عین حال تنوع لوکیشن داشته باشد. در این امر هم بیشوکم موفق عمل کرده است. آزیتا موگویی با توجه به تجربهی بالایش در حوزهی تولید، فیلمی شستهرفته و استاندارد ساخته که هم تصاویر شکیل و زیبایی دارد، هم پیرنگ اولیهاش جذابیت لازم برای درگیر کردن ذهن مخاطب را دارد و هم داستانش در لوکیشنهایی متنوع (جزیرهی هندورابی، کیش، قبرس، اسپانیا و کانادا) میگذرد. به این ترتیب و بر خلاف نمونههای اندک مشابه در سینمای ایران، فیلم شعور مخاطبش را دستکم نمیگیرد...
ظرفیت اشتباه کردن ندارم!: گفتوگو با آزیتا موگویی
پوریا ذوالفقاری: گفتوگو با آزیتا موگویی دو دلیل داشت؛ نخست اکران دومین فیلمش، ایدهی اصلی، که سند یک تلاش است و این تلاش در جشنواره پشت برچسبهای «فیلم لوکس» و «لاکچری» و سروصداهای چند فیلم دیگر نادیده ماند و دوم توفیق موگویی در تولید این فیلم با هزینهای که همخوانی چندانی با ابعاد اثری ساختهشده در چند کشور و با چند ستاره ندارد. در واقع حتی اگر ایدهی اصلی را دوست نداشته باشیم، نمیتوانیم در دوران عادی شدن بودجههای نجومی و بیربط بسیاری از پروژهها، از مکانیسم تولیدش چشم بپوشیم...
راکوردت را حفظ کن!: گفتوگو با پژمان جمشیدی
پوریا ذوالفقاری: طنزی که در شخصیت نیما هست، از فیلمنامه ایدهی اصلی میآید یا از خودتان؟
جمشیدی: در فیلمنامه نیما طنازی هم داشت ولی قسمتهایی به پیشنهاد من پررنگتر شد. مثل سکانسی که نیما داخل جکوزی نشسته و با سعید دربارهی کار و همکاران خانمشان صحبت میکنند. یا رفتار نیما روی تختخواب و پیش از بیدار شدن در صبحی که خبر تقلبی بودن مدارک به آنها داده میشود. پیشنهادهای بیشتری هم داشتم که تعدادیشان سر صحنه وتو شد و تعداد دیگر را آقای دهقانی لطف کردند و در تدوین درآوردند (میخندد.) این را هم بگویم که قطعاً اگر نقش راه ندهد، چنین پیشنهادهایی را مطرح نمیکنم.
کار کثیف (خسرو معصومی): دایرهی نیمبسته
شاهین شجریکهن: فیلم از لحاظ روایی ساختاری جالب دارد و روایتش را از نقطهی پایان قصه آغاز میکند. در طول مسیر، برای شخصیتهای مختلف فضای معرفی و بالیدن در نظر گرفته شده اما همچنان دربارهی شخصیت اصلی (فرهاد/ پدرام شریفی) اطلاعات زیادی به تماشاگر داده نمیشود؛ شاید به این دلیل که قرار است این جوان نمونهای تیپیک از آدمهای بیآینده و سرگشتهی جامعهی امروز باشد و فرقی نمیکند که چه مسیری را پیموده و از چه ایستگاههایی عبور کرده تا به این نقطه رسیده است...
اگر بگذارند...: گفتوگو با خسرو معصومی
معصومی: طیفی از مخاطبان فرهیختهی سینما که در دههی شصت با کیارستمی و مخملباف و تقوایی و خیلیهای دیگر، تربیت شده بود که فیلم خوب ببیند، از سینما قطع امید کرده. ولی هنوز کسانی هستند که فیلم باکیفیت و جدی را پیگیری میکنند.
من سیاهپوستم (رفیع پیتز): من اسپارتاکوس هستم
رضا زمانی: من سیاهپوستم با مصاحبهی کارگردان با یک شبکهی تلویزیونی و مخالفت صریحش با سیاستهای مهاجرتی آمریکا و کشیدن دیوار در مرز مکزیک آغاز میشود. افشا کردنِ داستان و مضمون فیلم در این بخش توسط خودِ کارگردان باعث میشود مخاطب جدی با آغاز فیلم اصلی، توجهش بر «چگونگی» رسیدن به چنین روند و نتیجهای جلب شود. رفیع پیتز در این مصاحبه از ایدهآلهایش میگوید و حتی برخی از بخشهای فیلم را تعریف میکند و در همین راستا فیلم با یک بیانیهی سیاسی آغاز میشود...
شهسوار (علی شاهمحمدی): زمانِ مردکُش نامردپرور
جواد طوسی: نمایش دو فیلم غلامرضا تختی (بهرام توکلی) و شهسوار (علی شاهمحمدی) در فاصلهی زمانی نزدیک به هم، جدا از وجوه کیفی و ساختاری متفاوتشان، میتواند زمینهساز یک مقایسهی تطبیقی در پُرترهنگاری سینمایی نسبت به شخصیتی واحد باشد. بدون تردید خصایل اخلاقی و محبوبیت و جایگاه مردمی تختی، از او یک شخصیت استثنایی در تاریخ معاصر ما خلق کرده که هم شمایل «قهرمان» برازندهاش است و هم ساحت پهلوانی. حال این سؤال مطرح میشود که آیا جامعهی به انفعال کشیدهشدهی این روزگار ما نیاز به الگودهی قهرمانانه دارد یا خیر؟...
ماهی که برنمیآید: نگاهی دیگر به «شبی که ماه کامل شد»
بهزاد عشقی: چرا عشق؟: چرا فائزه عاشق عبدالحمید شده است؟ البته عشق از جنس حال است و چرا ندارد و در عالم واقع انسان گاهی میتواند بیدلیل عاشق شود. اما در علم درام مخاطب میباید عشق عشاق را باور کند. مخاطب در سالن سینما هم کنجکاو است که بداند بعد چه میشود، و هم از خود میپرسد که چرا چنین شده است؟ دزدمونا که دختری زیبا و سفیدپوست و جوان است، عاشق مرد سیاهپوستی میشود که میتواند همسن پدرش باشد. چرا؟ شکسپیر در نمایشنامهی اتللو بهخوبی به این سؤال پاسخ میدهد و ابهامی باقی نمیگذارد...
من از آن روز که در بند توام، آزادم
محسن جعفریراد: فرم بصری فیلمهای سرخپوست و شبی که ماه کامل شد بهگواه اغلب منتقدان، مهمترین نقطهی قوت آنهاست. فیلمبرداری و طراحی صحنه و لباس، فرم بصری و دیداری یک فیلم را تشکیل میدهند و این فیلمهای نیما جاویدی و نرگس آبیار نمونههای مناسبی هستند که دو نوع فرم بصری متفاوت بررسی شود. در یکی دوربین ثابت است و با وقار و بهشدت با طمأنینه حرکت میکند و در دیگری دوربین روی دست است و تحرک و شادابی زیادی بهخصوص در نیمهی اول روایت دارد...
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: