بهمن 1389 - شماره 421
چشم انداز ۴۲۱
رویدادها | در آستانهی جشنوارهی بیستونهم فجر: اعداد
اینها را که کنار هم میگذاریم به این نتیجه میرسیم که امسال نیز قرار است مثل سالهای گذشته شاهد بینظمیهایی در برگزاری جشنواره باشیم؛ بینظمیهایی که به گفتهی مسعودشاهی، پس از نزدیک سی دوره برگزاری جشنواره، تبدیل به نظم شدهاند! از قبل گفته میشود که میخواهیم برای جشنواره دبیرخانهی دایمی تشکیل دهیم و فیلمها اگر تا دو ماه مانده به جشنواره ارائه نشوند، مطلقاً پذیرفته نخواهند شد و حرفهایی از این دست. اما در عمل کار به جایی میرسد که مدیر جشنواره «نوید» میدهد که اگر فیلمی تا روز شروع جشنواره آماده نباشد، از پذیرفتن آن معذور خواهیم بود. البته کسانی که سابقهی حضور در جشنواره را دارند، حتی روی این حرف هم حساب نمیکنند. زمانی که برگزارکنندگان جشنواره، در جدول روزهای نمایش، چند جای خالی میگذارند و در آن جملهی «بعداً اعلام میشود» را مینویسند، هیچ تضمینی وجود ندارد که فیلمی هم که آماده نشده، از حضور در جشنواره محروم بماند.
درگذشتگان | حسین باغی (1389-1329): صدایش همچنان «باغی» خواهد ماند
ابوالحسن تهامینژاد: آخرین باری که دیدمش در روزهای پایانی فروردین 89 بود که برای ضبط یک آگهی به استودیوی آوا آمده بود. از اتاق ضبط بیرون آمد، به او سلام کردم. با فروتنی همیشگی با همان خوشرویی که از اولین دیدارمان به یادم مانده بود به طرفم دوید تا با من دست بدهد. دستش بهشدت میلرزید. با کمی لکنت زبان تبریک عید گفت و من هم متقابلاً به او تبریک گفتم. کوشید دستش را در دستم بگذارد. من زودتر دستش را گرفتم و فشردم. و او پس از خداحافظی زود از استودیو بیرون رفت.. اکنون او رفته، از بستر رنج و بیماری رهیده، اما صدای باقدرتش هنوز در بعضی آنونسها و آگهیها شنیده میشود. تنها صداست که میماند؟ و شاید خاطرات هم. خاطرات خوب و خاطرات ناخوب. و او مردی خوب بود، بسیار خوب و مهربان. از او پسری و دختری بازماندهاند. زندگی اینان دراز باد و روان او شاد.
دیدهبان | ای کاش قضاوتی در کار بود...
سعید قطبیزاده: خواستهی اصلی خانهی سینما، همچنان که تا کنون بارها مطرح شده، دریافت بودجه از وزارت ارشاد است و انتظار معاونت سینمایی، که هیچگاه روشن بیان نشده، حضور بیشتر در امور خانهی سینماست. معاونت، بر اساس یکی از بندهای اساسنامهی خانهی سینما که این خانه را زیر نظارت وزارت ارشاد میداند، انتظار همکاری و تعامل بیشتری از مدیران صنف دارد؛ مثلاً اگر دربارهی انتخابات آزاد در مجمع عمومی، فرد یا جریانی حق اظهارنظر و دخالت را ندارد، اما طبق یکی دیگر از بندهای اساسنامهی خانهی سینما، انتخاب مدیرعامل باید با مشورت معاون امور سینمایی وزیر ارشاد باشد که در وقایع اخیر، این اتفاق نیفتاد... سینمای ایران در وضعیتی است که تداوم این دودستگی میتواند بنیانهای آن را بیش از پیش، متزلزل و آسیبپذیر کند. در هیچ دورهای از تاریخ سینمای ایران، حداقل از نظر اقتصادی، این سینما چنین در شرایط احتضار نبوده است. نگاهی به فروش فیلمها نشان میدهد که در شرایط امروز، ماهواره، تلویزیون و شبکهی نمایش خانگی تا چه اندازه مردم را از سالنهای سینما دور کرده است. بدون سیاستهای دوراندیشانه و فارغ از مناسبات سیاسی و صفبندیهای موجود، مطمئناً سال آینده به همین وضعیت کنونی نیز غبطه خواهیم خورد.
در تلویزیون | دربارهی سریال «پرستاران»: سرِ شب بیمخاطب
فرزاد پورخوشبخت: اختصار، درهمتنیدگی و تقاطع ماجراها و دیالوگها یکی از مهمترین وجوه ضرباهنگ پرستاران است. ریتم مجموعه چنان سریع است که باورمان نمیشود چندصد قسمت از سریال با همین شتاب و همین استراتژی و منطق مینیمال ساخته شده است (قابل توجه بسیاری از مجموعهسازان ما که ساختههای حداکثر سیچهل قسمتیشان به لحاظ ریتم چنان کند است که حتی نمیتواند جورکش بیبضاعتی و خلوت روایی اثر باشد). اگر بخواهیم به تعریفی ساده و دمدستی از ریتم برسیم شاید بشود آن را مجموعهای از عناصر بیانی اثر دانست که حس تماشاگر را نسبت به گذر زمان شکل میدهد. به بیان بهتر همهی آنچه که سبب میشود تلقی ما از روند پیشرفت ماجرا، به قضاوت منجر شود، بیکموکاست به ضرباهنگ اثر برمیگردد. شالودهی مجموعههایی چون پرستاران بر حفظ یکدستی و دوام ریتم آن در هر قسمت و تداوم این منطق در کل قسمتهای مجموعه استوار است. گویی تعدد قصهها به عنوان مصالحی اولیه، تنها بهانهای برای چالش در ریتم و نمایش مهارت نویسنده و کارگردان در به تعادل کشیدن آنهاست.
نمایش خانگی | تحققق یک آرزو: مجموعهی دیویدی «قصههای مجید» منتشر شد
هوشنگ گلمکانی: یکی از آرزوهای سینماییام برآورده شد: مجموعهی کامل سریال قصههای مجید با کیفیت نسبتاً خوب، پس از بیست سال روی دیویدی درآمد! انتشارات سروش هم بالاخره یکی از کارهایی را که از آن انتظار میرفت انجام داد. سروش چند سال پیش در یک اقدام «ازسربازکنی» مجموعهای از نُه ویسیدی قصههای مجید را منتشر کرد که میتوان آن را یک تجربهی شکستخورده خواند: چون قرار بوده سریال در یک بستهی نُهتایی عرضه شود، دو قسمت را حذف کرده بودند و چند قسمت دیگر هم کوتاه شده بود که هر قسمت از سریال، در یک سیدی جای بگیرد. بدون اصلاح کیفیت رنگ و تصویر و صدا، و بدون هیچ افزودهای برای سریالی این قدر مشهور و مهم و محبوب. این بار، سروش بیش از دفعهی قبل مایه گذاشته. بستهی جدید، اولاً فرمت دیویدی دارد نه فرمت منسوخ ویسیدی. ثانیاً زیرنویس انگلیسی دارد. ثالثاً همهی قسمتها در این بسته هست و نسخهی کاملشان هم هست. یک دیویدی حاوی مستندی دربارهی سریال است و کیفیت تصویر و صدا هم بد نیست؛ هرچند که به نظر میرسد اصلاح کیفی روی آن انجام نشده است.
سینمای خانگی | بنجامین باتن: رشد معکوس و اعجاز چهرهپردازی
بهزاد عشقی: ما از نظر چهرهآرایی اغلب همچنان در عصر دکتر اسماعیل کوشان و فیلمهای پارسفیلم متوقف شدهایم. منتقدان معمولاً فیلمهای تاریخی پارسفیلم را به خاطر دکورهای مقوایی و چهرهآرایی نقاشیشده و متصنعش به ریشخند میگرفتند. این مشکل همچنان در مورد پارهای از فیلمهای ایرانی، و بهخصوص فیلمهای تلویزیونی، به قوت خود باقی مانده است. کتایون ریاحی در مجموعهی یوسف پیامبر، به هنگام پیری زلیخا، چنان چهرهآرایی مضحکی پیدا میکند که حتی بینندگان غیرحرفهای میتوانند ردپای قلم گریمور را در چهرهاش ببینند. در واقع خانم ریاحی به جای آنکه پیر شود، زشت و کریه میشود. علی حاتمی در کنار صحنهآرایی و طراحی لباس به چهرهآرایی نیز اهمیت زیادی میداد و برای همین در فیلم سوتهدلان از گریموری خارجی دعوت کرد تا کلهی خربزهایشکل مجید را طراحی کند. آن گریم عجیب به قدری طبیعی از کار درآمده بود که به جزیی جداییناپذیر از شخصیت مجید بدل شده بود و او را در نقش جوانی که دچار معلولیت جسمی و ذهنی بود کاملاً باور میکردیم. اما در حوالی همان دوران، گریم سید در گوزنها چندان طبیعی از کار درنیامده بود و بازیگرش با کنشهای طبیعی، این ضعف را جبران میکرد.
سینمای جهان | دیداری با راجر ایبرت: مردی که میخندد، ولی با چشمها و دستهایش
(ترجمهی شهزاد رحمتی): ما در مورد مشاهیری که بیمار میشوند - مثل محمدعلی کلی و کریستوفر ریو - تمایل شدیدی به پرسوزوگداز شدن داریم و از آنها قدیس میسازیم. با این حال تقریباً محال است که کنار راجر ایبرتی که برگهای آبیرنگ دفتر یادداشتش را به سرانگشتان ظریفش میگیرد بنشینی و این احساس به تو دست ندهد که او به چیزی فراتر از آنچه بود تبدیل شده است. او آن دستها را دارد و آن چشمهای گشاده و پراحساسش به رغم همه چیز تقریباً همیشه خندان هستند. روزی پس از آنکه کسی که پیشش است موقع خداحافظی، کمی غمگین نگاهش میکند، روی تکه کاغذی مینویسد: «لازم نیست دلتان به حال من بسوزد. ببینید چهقدر خوشحالم.» در واقع هم ایبرت از آنجا که بخشهایی از آروارهاش و بخشی از ساختار پسِ چهرهاش را از دست داده کاری جز لبخند زدن نمیتواند بکند. اینکه میگویند اخم کردن، عضلههای بیشتری را به کار میگیرد حقیقت دارد، و این عضلهها را ایبرت دیگر ندارد. حتی موقعی هم که واقعاً عصبانی است لبخند گشادهاش تأثیر آن را از بین میبرد
بازگشت به آینده: ده فیلم کنجکاویبرانگیز سال 2011
(ترجمهی سوفیا مسافر): پوستی که در آن ساکنم (پدرو آلمودووار): این فیلم که بر اساس یک رمان فرانسوی به اسم تارانتولا ساخته میشود دربارهی یک جراح پلاستیک (آنتونیو باندراس) است که میخواهد انتقام هتک حرمت دخترش را بگیرد. در رمان، این شخصیت عمل تغییر جنسیت انجام میدهد که معلوم نیست در نسخهی سینمایی هم خواهد بود یا نه، گرچه قطعاً این یکی از موضوعهای مورد علاقهی آلمودووار است. آلمودوار در گفتوگویی با یک روزنامهی اسپانیایی، فیلمش را به گونهی وحشت، منتسب کرده: «البته بدون جیغ و وحشت». آلمودوار گفته این خشنترین فیلمش است و باندراس نقش فردی حیوانصفت را در آن بازی میکند.
تلقین (کریستوفر نولان): روزی روزگاری، آمریکا
رضا کاظمی: نولان با احضار ناخودآگاه شخصیتهایش تصویری از واهمههای انسان معاصر به دست میدهد. جدا از کدهایی که ریشههای جهانبینی حاکم بر اثر را در جنبههای سیاسی آشکار میکنند، این فیلم تأییدی دیگر بر شکلگیری یا تحکیم یک گرایش اخلاقی در اندیشهی امروز غرب است؛ غربی که تمامیت خود را در خطر دستاندازی و هجوم بیگانه میبیند و این هراس و تمایل مفرط برای ساختن فیلمهای مربوط به آخرالزمان را در سالهای اخیر بارها شاهد بودهایم. شاید یک حسن همزمانی صِرف و شاید هم جزیی از بازی حکمت روزگار است که لئوناردو دیکاپریو در یک فاصلهی کوتاه زمانی، در دو فیلم از مارتین اسکورسیزی و کریستوفر نولان در قالب دو شخصیت با ویژگی و پرداختی متناظر و نه همسان، نقش آفرینی کرده است. در هر دو فیلم شخصیت اصلی قصه با بازی دیکاپریو متأثر از رخداد فاجعهآمیزی در گذشته است که در هر دو مورد، آسیب اصلی معطوف به کانون خانواده بوده و منجر به فقدان یک یا چند عضو خانواده شده است و این غیاب و فقدان در قالب رواننژندیِ شخصیتِ بازمانده بروز میکند.
تماشاگر | اگزوپری و سینما: طرحی حذفشده از شازده کوچولو
ایرج کریمی: جیمز دین واله و شیدای شازده کوچولو بود و دوست داشت فیلمی از روی آن بسازد. اورسن ولز هم در طول جنگ جهانی دوم، همین شیفتگی را با خواندن آن پیدا کرده بود. کتاب نخستین بار در آمریکا چاپ شد و خود اگزوپری هم، در حالی که کشورش فرانسه در اشغال آلمان نازی بود، به حال تبعید در آمریکا به سر میبرد. ولز به فاصلهی کوتاهی پس از انتشار شازده کوچولو آن را خواند و چنان به وجد آمد که شبانه شریک تجاریاش را بیدار کرد و او را واداشت که تا صبح آن را بخواند. ولز که یکیدو سال پیش از آن و هنوز در بحبوحهی جنگ دو کتاب دیگر اگزوپری، زمین انسانها (با عنوان باد، شن و ستارگان در آمریکا) و پرواز شبانه را به شکل نمایش رادیویی عرضه کرده بود خیال داشت شازده کوچولو را به شکل فیلمی زنده/ رئالیستی با شخصیتهای انیمیشن (کارتونی) بسازد. چند ماهی را به تلاش گذراند و حتی با کمپانی والت دیزنی وارد صحبت شد. اما کمپانی دیزنی خط تولید متعارف خود را دنبال میکرد و افزون بر آن، پروژهی ولز پرهزینه از آب درمیآمد. ولز ناکام ماند و رها کرد.
بازخوانیها | از لانگ به کینگ، از فلینی به فاسی: آیا سینما همان موسیقی است؟
احسان خوشبخت: آیا ضروری نیست که همپای نقد نمایشی و نقد ادبی، نقد موسیقایی آثار سینمایی را هم به رسمیت بشناسیم؟ نقدی که به جای روایت، خوب و بد بازیها، دکور یا میزانسن، با فیلم به مثابه یک قطعه موسیقی برخورد میکند. آیا در این چشمانداز تازه، فیلمهایی که در نقد ادبی/ نمایشی نادیده انگاشته میشوند احیا نخواهند شد؟ و آیا قادر نخواهیم بود توضیحی کوچک برای بعضی از توضیحناپذیرهای تاریخ سینما فراهم کنیم؟ منی فاربر، منتقد یاغی آمریکایی، بدون اینکه هرگز اشارهای به این مسأله کرده باشد، یکی از پیشگامان ناخودآگاهِ برخورد با آثار سینمایی به عنوان هنر نوا و سکوت در تصاویر و بیان احساسات به وسیلۀ ریتم ظاهر شدن نما روی پرده بود. سینما میتواند ابزاری برای بیان «مسایل»، از هر نوع متصور، باشد. اما در کنار آن ـ و برای بعضی بیشتر از هرچیز ـ هنر شرح احساساتی است که هرگز با هیچ وسیلهای، جز خود سینما، نمیتوان آنها را بیان کرد، هنری که مثل یک قطعه موسیقی وارد سر بیننده میشود و هرگز از آنجا بیرون نمیرود.
نقد فیلم | عصر جمعه (مونا زندیحقیقی): زنان تنها در آستانهی فروپاشی
آنتونیا شرکا: عصر جمعه با پنج سال تأخیر به نمایش عمومی درآمد اما بالاخره اکران شد و همین یک اتفاق خوب بلکه عالی در زمانی است که فیلمهای شریف زنانه، مهجور واقع شدهاند. در جایی که آرایشگاههای زنانه یکی از پررفتوآمدترین مکانهای زنانه است، آرایشگری شغلی کمابیش تضمینشده به حساب میآید که ممر درآمد بسیاری از زنانِ در جستوجوی مشاغل امن است، و پدیدۀ زنان«تنها» که سرپرست خانوادهاند - چه خوشمان بیاید چه نیاید - هر روز گسترش پیدا میکند، چه خوب که چنین فیلمی این مضمونهای فراگیر را در ابعاد مختلف خود به نمایش میگذارد.
جمعه روز بدی بود...
جواد طوسی: لحن اجتماعی عصر جمعه و اتفاق زشتی که هستهی مرکزی این تراژدی انسانی را رقم میزند (زنا با محارم) و وقفهی پنج ساله در نمایش عمومی فیلم، خوراک مناسبی هستند تا به جای نقد اثر به واقعهنگاری حواشی کار بپردازیم و در کنارش بخشی از نوشتهی خود را هم به یک قطعهی ادبی احساسی تبدیل کنیم. اما معتقدم از این زوایا نگریستن به عصر جمعه، جفا کردن به سازندهاش و نادیده گرفتن ظرافتهای بصری و ساختاری کارش است.
چراغ قرمز (علی غفاری): تفسیر به جای تغییر
شاپور عظیمی: اینکه اصلاً چنین فیلمهایی اکنون در سینمای ایران ساخته میشوند و به نمایش درمیآیند، بحث بسیار مهمتری است. اگر فیلمی با استانداردهای چراغ قرمز ساخته میشود، معنا و مفهوم آن این است که هنوز سازندگان چنین فیلمهایی باور دارند که تماشاگرانی برای تماشای فیلمهایی از این دست وجود دارد (که دارد). همینجا خیال خودمان و خوانندگان احتمالی این سطرها را هم راحت کنیم که این نوشتهها نیز نمیتوانند معجزهای کنند. این فیلمها تا ابد ساخته میشوند و مخاطبان خود را خواهند داشت. رویکرد ما در مواجهه با چنین فیلمهایی چه باید باشد که هم به وظیفهمان به عنوان منتقد عمل کرده باشیم و هم دچار این میل پنهان نشویم که اعلام کنیم جای چه فیلمهایی در سینمای ایران هست یا نیست.
طبقهی سوم (بیژن میرباقری): خانه امن نیست
نیما عباسپور: هنگام دیدن طبقهی سوم در کنار بازی تحسینبرانگیز پگاه آهنگرانی و بازی متفاوت مهناز افشار که بهترین بازی او تا امروز است، آنچه بیش از همه جلب توجه میکند، میزانسنها و حرکتهای پیچیدهی دوربین است که البته غیرمنتظره نیست، چون میرباقری در فیلمهای کوتاهش هم همین وسواس را در فیلمسازی نشان داده بود. فیلمهای کوتاه او بر خلاف اکثر همنسلانش تنها متکی بر ایده نبودند و پرداخت کارگردان سهم مهمی در موفقیت آنها داشت. او از معدود کسانی است که اعتقاد دارند ساختن فیلم کوتاه جدی است و تنها امکانی برای تجربه کردن فیلمسازی نیست. تأثیر این تفکر را در فیلمهای بلند میرباقری بهخوبی میبینیم؛ فیلمهایی که کارگردانی و میزانسنهای دقیق، فضاسازی متناسب با گونهی فیلم و هدایت بازیگری درستی دارند.
عروسک (ابراهیم وحیدزاده): وقتی کمدی نمیخنداند
رضا کاظمی: عروسک چندمین کمدی ناموفق ابراهیم وحیدزاده است. برای مخاطب پیگیر نقد فیلم در ایران ابراز امیدواری منتقدان برای برخی فیلمسازان بااستعداد، موضوعی آشنا و مرسوم است. مروری بر تاریخچهی نقد دوسه دههی اخیر این امر را در خصوص فیلمسازانی چون سعید ابراهیمیفر، علی ژکان، محمدعلی سجادی و... بهروشنی نشان میدهد. وحیدزاده هم از این دست فیلمسازان است که با آثار اولیهی خود سطح انتظار و توقع مخاطب و منتقد را بالا برده و در آثار بعدی نزولی پلکانی و گاه سُرسرهای داشتهاند. پس از تحفهها و بهویژه مجسمه که به گمان نگارنده کاملترین اثر سازندهاش است سیر کارهای وحیدزاده بیانگر چنین افت و نزولی است. اصرار برای فیلمسازی در ژانر کمدی را تنها دو گونه میتوان تفسیر کرد؛ یا فیلمساز خود را در این عرصه توانمند میبیند و احساس میکند هنوز حرفهای ناگفته و ایدههای رونکردهی زیادی در چنته دارد و یا اینکه از فیلم ساختن در قالب ژانرهای دیگر به هر دلیلی معذور است.
نفوذی (احمد کاوری، مهدی فیوضی): فرامتن غالب بر متن
مهرزاد دانش: امتیاز دیگر نفوذی، رعایت برخی جزییات سینمایی است که شاید در وهلهی نخست چندان به چشم نیایند، ولی مشخص است که سازندگان فیلم با درک درست از موقعیتسنجیهای دراماتیک و شخصیتیِ آنها در لابهلای کار تنیدهاند. مثلاً به نان و پنیر خوردن رییس اطلاعاتیها موقع اعتراض بازجوی اصلی فریدون به او دقت کنیم. ظاهر ماجرا نکتهی چشمگیری در بر ندارد، ولی در برانگیختن تلویحی یک حس همدلی و صمیمیت نسبت به رییس و در نتیجه، یک جور پیشآگاهی ظریف در خصوص مقاصد او مؤثر است. از این دست جزییات در فیلم کم نیست. به گوش رسیدن آهنگ «گنجشکک اشیمشی» فرهاد در اتاق پسر فریدون، استفاده از عنصر تسبیح به عنوان عنصر مشترک بین عراقیها و جورابچی، ایدهی بامزهی اقتباس از لقب شخصیت «مهدی کافر» در فیلم ایرانی پخششده در اردوگاه برای ابداع صفت «فری کافر»، و بهرهگیری از موتیف نابینایی برای ماشاالله و داریوش به عنوان قرینههایی که کموبیش همزمان نیز وارد روایت میشوند از این دست نمونهها هستند.
فرود در غربت (سعید اسدی): سقوط آزاد در غربت
شاهین شجریکهن: فرود در غربت فیلم فقیرانهای است که با امکانات اندکی ساخته شده و این فقر امکانات در خیلی از نماهای فیلم بازتاب یافته است. سلیقهای که در ساخت فیلم به کار رفته، کهنه و ازمدافتاده به نظر میرسد. مثلاً در بیشتر صحنههای فیلم، موسیقی پرسوزوگدازی به گوش میرسد که قرار است وجه ملودراماتیک داستان را پررنگتر کند و تماشاگر را فوری تحت تأثیر قرار دهد. این شیوهی استفاده از موسیقی را مقایسه کنید با فیلمهای متأخر کارگردانهای پیشروی سینمای ایران. البته استفادهی کم یا زیاد از موسیقی به خودی خود دلیل یا حتی نشانهی خوبی یا بدی یک فیلم نمیتواند باشد، اما از این مقایسه میتوان مفهوم ویژگیای را که در سطرهای بالا آمد، فهمید: ازمدافتاده. همین نگرش در سایر اجزای فیلم هم کموبیش به چشم میخورد. تدوین فیلم چندپاره است و تلاشی که برای افزایش سرعت و شتاب دادن به ریتم انجام شده، به جای آنکه هیجان را بالا ببرد در مسیر داستان پرش ایجاد کرده و به آشفتگی ساختار فیلم انجامیده است. داستان فیلم هم دوپاره است.
خاله سوسکه (نادره ترکمانی): قصه ای فولکلوریک با روایتی کند
امیر فرضاللهی: عنوان خالهسوسکه برای همهی ما در هر مقطع سنی، خاطرهانگیز است و این اولین امتیازی است که فیلم میتوانست برای جلب مخاطب از آن بهره بگیرد. نادره ترکمانی با رجوع به فرهنگ فولکلوریک و قصههای اصیل ایرانی، خواسته با روایتی جذاب از این نوع قصهها، مخاطب سینمای ایران را به شوق آورد؛ شوقی که با موفقیت این اثر میتوانست یادآور دوران طلایی سینمای کودک در کشورمان باشد؛ دورانی که اینگونه فیلمها خانوادهها را به سینما میکشاندند، به طوری که تهیهکنندگان فیلمهای بزرگسالان و سینمای بدنه هم ترغیب به تولید فیلم در این ژانر میشدند و در موارد زیادی متأسفانه با سوءاستفاده از محبوبیت آثار شاخص این ژانر، به عرضهی کارها کمارزشی پرداختند که بهتدریج دلزدگی در مخاطبان ایجاد کرد و باعث فراری شدن آنها از سینمای کودک و در نهایت از رونق افتادن آن شد.
موسیقی فیلم | نگاهی به موسیقی سه فیلم: وداع با موسیقی ملودرام
سمیه قاضیزاده: از جمله نامهای ماندگار و صاحبسبک در موسیقی فیلم پس از انقلاب وجود، بیشک محمدرضا علیقلی است. یک شنوندهی حرفهای موسیقی فیلم بهراحتی میتواند او و سبک کارش را از دیگران تشخیص دهد. نوع سازبندی علیقلی خاص خودش است و عناصر موسیقایی آثارش کار او را از دیگران جدا میکند. هرچند طی این چند سال در مقایسه با سالهای گذشته او در زمینهی موسیقی فیلم کمتر کار کرده، اما هیچگاه کاملاً از این حوزه دور نبوده است. یکی از عناصر خاص یا ویژگیهای سبک علیقلی استفاده از ساز «زنگ» یا «زنگوله» است که نهتنها به نوعی تبدیل به امضایش شده بلکه موسیقی ارکسترال او را به سمت موسیقی شرقی سوق میدهد. صدای زنگ که بیشتر تداعیکنندهی کاروان است، یادآور جادههای کویری و روزگاران قدیم است که ناخودآگاه چیزی جز موسیقی شرق را به ذهن نمیآورد. این صدای خاص که علیقلی از آن در اکثر آثارش بهره میگیرد بسیار کاربردی است. گاهی برای ساختن فضا و تم غربت در داستان از آن استفاده میکند، گاه برای کوچ. حتی در لحظههای شادی هم از آن با ریتم تندتری بهره میگیرد.
بیست سال پیش در همین ماه | شمارهی 101 ماهنامه فیلم، بهمن 1369
مسعود پورمحمد: انتشار کتاب چندجلدی «تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم» از زنده یاد جعفر شهری، که یک واقعهی مهم ادبی و تاریخی آن زمان بود، مسعود مهرابی را به این فکر انداخت که خاطرات سینمایی این استادِ آن زمان 77 ساله نیز قطعاً جالب است و باید ضبط و ربط شود، این بود که سه نشست و در مجموع ده ساعت به گفتوگو با ایشان گذشت و دست آخر، خود استاد با قلمشان مطلب را به رشتهی تحریر درآوردند: «جناب مهرابی... دبه نموده مصاحبه را تبدیل به نوشتن فرمودند، در این سخن که خواستیم نثر خودتان باشد، که این رسانندهی حسن ظنشان بود، البته بیخبر از وضع روحی و جسمی و گرفتاریهای متعدد کامپیوتری پشت هم که یکی نرفته، دوتا جایش نشسته است. با این همه گفتم دوستی امری نموده باید اطاعت نموده، لااقل دو صفحه از برخورد با سینمای شصتوچند سال پیش را تحریر بکنم. هرچند که خیال کردند تحفه مینویسم.». البته مطلب شادروان شهری نشان میدهد که واقعاً هم تحفه مینوشتهاند!