شمارهی ویژه بهار - شماره 508
چشمانداز ۵۰۸
پروندهی سریال «شهرزاد»: یک قصه بیش نیست غم عشق...
هوشنگ گلمکانی: ترکیب مطالب و ساختار این پرونده، هرچند که قالب متعارف و آشنای پروندههای ماهنامهی «فیلم» را دارد، اما یک ویژگی اساسیاش برای ما این است که آن را شهرام جعفرینژاد تدارک دیده است. خوانندگان قدیمی مجله، این نویسندهی خوشذوق و توانا و جدی را خوب میشناسند، درست سی سال پیش، او جزو استعدادهای جوانی بود که پس از یکیدو «نقد خوانندگان» به همکاری حرفهای و مداوم در مجله دعوت شد و با جدیت و علاقه، بدون حاشیه و جنجال، در کنار تحصیل در رشتهی معماری از پرکارترین و خوشقلمترین نویسندگان مجله بود که تقریباً در همهی زمینهها مینوشت اما البته تخصص و تمرکزش نقد فیلم بود. تعدادی از نقدهای ماندگار و بهتعبیری آموزندهی مجله در دهههای 1360 و 70 کار اوست...
صبح میآید
شهرام جعفرینژاد: «دلم میخواست صدایی داشتم که همه میشنیدن. داد میزدم میگفتم ما در یه جای غریبی از تاریخیم...» چه ستایشی از فرهنگ، هنر و روشنگری از این بالاتر که در مطلع شهرزاد، فرهاد دماوندی (نمایندهی نسل جوان روشنفکر پس از کودتای 28 مرداد 1332)، گردنبندی با نقش «مرغ آمین» – پرنده یا فرشتهای اسطورهای که بر فرازِ هر که بگذرد، آرزوهای او را برآورده میکند – بر گردنِ محبوبش شهرزاد (مظهر توأمانِ عشق و روایت، نماد باروری و زایش فرهنگی این سرزمین، به نوعی گوهر ملیت ما و به قول قدما «مامِ میهن») میآویزد و او را تا ابد، دور میدارد از هر چشمِ ناپاک؟ چه باک اگر این محبوبِ ازلی و ابدی گهگاه بازیچهی تقدیر میشود، به پیوندهای اجباری تن میدهد و سالها برای سربرآوردن از خاکسترِ ققنوسهای پیشین صبر میکند؟ اشتباه نشود. این تقدیر را...
گفتوگو با حسن فتحی: از عصیان تا عشق، شکست، طمع و حسادت
گفتوگو کننده: امید نجوان/ فتحی: ساخت شهرزاد برای من با چند چالش همراه بود. من قبل از این سریال هم کارهای پرسروصدایی ساخته بودم. بنابراین از جهاتی شاید بتوان گفت استقبال از آن سریالها بیشتر از استقبال از شهرزاد بود. پس استقبال عمومی از سریال شهرزاد نه برای من غافلگیرکننده بود، نه به وجدم آورد و نه باعث تغییری در من شد. این استقبال را به نوعی در ادامهی موفقیت سریالهای قبلیام به دست آورده بودم. زمانی که سریالهای پرمخاطبی نظیر پهلوانان نمیمیرند، شب دهم و میوهی ممنوعه را ساخته بودم خیابانها خلوت میشد اما در ساخت شهرزاد نکتهی مهم برایم این بود که هم به خودم و هم به مدیران تلویزیون ثابت کنم بیرون از این فضا و فارغ از امکانات و حمایتهای تلویزیون هم میتوانم سریال موفق بسازم...
گفتوگو با نغمه ثمینی، نویسندهی فیلمنامه: انبار باروت
گفتوگو کننده: هوشنگ گلمکانی/ ثمینی: واقعیت این است که هزارویک شب چنان تأثیر عمیقی بر من گذاشته که فکر میکنم هر کاری انجام بدهم، ناخودآگاه تحت تأثیر آن هستم. طرح اولیه این سریال از ابتدا وجود داشت و من فکر کردم ایدهی هزارویک شب را وارد قصه کنم. بعدتر بود که نام شخصیت اصلی به شهرزاد تغییر کرد و به تبع آن، نام شخصیت مرد هم فرهاد شد. قباد هم که از اول وجود داشت. به این فکر کردم که میشود قباد، ملِک جوانبخت باشد و شهرزاد هم مشغول قصهگویی و البته ظاهراً قصههای او تأثیری روی قباد ندارد؛ چون امروز دیگر نمیتوان کسی را بهسرعت قصه متحول کرد. شاید اگر شهرزاد زمان بیشتری داشت، به قباد، شجاعت نه گفتن و استقلال میبخشید... در مجموع، همهی آن چیزهایی که از هزارویک شب دوست داشتم وارد قصه اصلی شد. حتی در قصههای فرعی هم، خیلی آگاهانه، اقتباسهایی وارد این قصه کردم...
گفتوگوی رضا کیانیان با علی نصیریان: خیلی چیزهاست که آدم نباید بگوید...
عباس یاری: علی نصیریان با ایفای نقشِ بزرگآقا و ارائهی یک بازی گیرا و تاثیرگذار چنان احساسهای متفاوت را در نگاه، بیان و حرکاتش بازتاب داده که مشکل بتوان بازیگر دیگری را برای اجرای این نقش جایگزین او کرد. وقتی برای تهیهی این پرونده برنامهریزی میکردیم، یکی از بهترین گزینهها برای گفتوگو با ایفاگر نقش بزرگآقا، کسی نبود جز رضا کیانیان. او هم با اشتیاق بسیار در شرایطی انجام این مصاحبه را پذیرفت که به خاطر مسئولیتش در برگزاری جشنوارهی جهانی فیلم فجر بهشدت گرفتار بود. از طرفی، قرارمان با آقای نصیریان هم حدود ساعت هفت شب بود، من از یک ساعت قبل از زمانِ ملاقات در راهروها و طبقات این پردیس شاهد جنبوجوش برای برگزار کردن جشنواره بودم. در میانهی این شلوغی به استاد زنگ میزنم و اجازه میگیرم زمان گفتوگو را ساعتی به تعویق بیندازم. با خوشرویی میپذیرد... حدود هشت و نیم شب در میانهی ترافیکی جهنمی، به سوی خانه حرکت میکنیم...
نصیریان: در همان اولین جلسهای که با آقای فتحی داشتم، گفتم اگر قرار است یک پدرخواندهی ایرانی درست کنیم، باید شخصیتی شبیه یک پیرمردِ خنزرپنزری خلق کنیم. پیرمردی از جنس شخصیت مورد نظر صادق هدایت که تمامی آن رذالتها و جنایتها و نامردمیها و چیزهایی که در این طبقه و این جنس در هر دورهای وجود دارد، در او به تصویر کشیده شود. هدایت، این پیرمرد خنزرپنزری را بهخوبی نشان میدهد، اما ساختار قصه و فیلمنامه این جور نبود که بزرگآقا این طوری باشد. بنابراین کاملاً قانع شدم که آن را همان جوری که هست، اجرا کنیم. منتها نگاه من، نگاه ایرانی است. چون یکی از خصوصیات کاریام این است که به هیچ وجه، الگویی حتی از خودم ندارم. نه خودم را میبینم و نه به راشها نگاه میکنم. فقط خودم را موقعی که گریم میشوم در آینه میبینم. هیچنوع کنشی از خودم انجام نمیدهم، چون فکر میکنم این کار خیلی گمراهکننده است، به نقش لطمه میزند و...
گفتوگو با ترانه علیدوستی : شهرزادی که در من انتظار میکشید...
گفتوگو کننده: پوریا ذوالفقاری/ علیدوستی: برایم روشن بود که این زندگی برای هر زنی جهنم است. اینکه یک دختر دانشجوی عاشق و امیدوار با کمی دغدغههای سیاسی و اجتماعی را بهاجبار وادار به ازدواج با مردی کنی که زن دارد و بعد او را در خانهای نگه داری که همسرش هفتهای یک بار به آن سر میزند فقط برای اینکه از او بچه میخواهند خیلی دردناک است. ولی چرا رابطهی قباد و شهرزاد قشنگ درآمد؟ چون بنای ما ساختن کلیشه نبود. باید رابطهی تازهای میدیدیم که باز کردن کلاف قصه را اتفاقاً دشوار کند. هم آقای فتحی و هم من و شهاب حسینی این نظر را داشتیم که اینها تنها دو نفری هستند که در آن ساختار قدرت، دقیقاً یک بلا به سرشان آمده است...
گفتوگو با مصطفی زمانی: از تیرباران تا تغزل
گفتوگو کننده: شاهین شجریکهن/ زمانی: به نظرم فرهاد یک عاشق کلاسیک است و در عین حال انسان مدرنی است که بر اساس قواعد و باورهای شخصیاش زندگی میکند. چالش اصلی این بود که ذات جستوجوگر و عدالتخواه فرهاد را با دلدادگی و عواطف درونیاش تلفیق کنم و البته برداشت خودم این نبود که این دو وجه با هم تعارض دارند. فرهاد یکی از کسانی است که در دورهای تاریخی، در اوج بدویت و رشدنیافتگی جامعهی اطرافشان، تلاش میکردند آینده را بسازند و مردم را از وابستگی و عقبماندگی نجات دهند، اما واقعاً این کار از عهدهی اقلیتی کوچک خارج بود. به همین دلیل است که فرهاد هم مثل اغلب روشنفکرها دچار سرخوردگی و خستگی میشود و در نهایت به همان نقطهای میرسد که از آن شروع کرده بود...
گفتوگو با پریناز ایزدیار: همهی زنان و مردان شیریننما!
گفتوگو کننده: آرامه اعتمادی/ ایزدیار: مثل شیرین را واقعاً ندیدهام اما به هر حال آدمهای این شکلی زیادند. مثلاً آدمهایی که در لحظهی اول بعد از دیدار و بعد از سلام میگویند چهقدر پیر شدی! اصلاً چرا راه دور برویم؟ یک دور در فضای مجازی بزنید که میبینید چهقدر زنها و مردهای شیریننما وجود دارد. مثلاً بعضیها هستند که نقش را با خودت قاطی میکنند و به شخص تو فحاشی میکنند. مثلاً یکی برایم نوشته بود: «فکر کردی چی؟! فکر کردی خیلی قیافه داری؟ داری پیر میشی بابا! دست از سر قباد بردار!» اینها همان کاری را که شیرین میکند انجام میدهند! پس میان شیرین و آنها فرقی وجود ندارد...
گفتوگو با حسن روحپروری طراح صحنه و ژاله زکیزاده طراح لباس: ارتقای سلیقهی بصری مخاطبان
گلاره محمدی: از جمله عواملی که سریال شهرزاد را از سایر مجموعههای مشابه متمایز کرده، کیفیت بالای ساخت و تولید، حضور چهرههای حرفهای و مطرح، و نظم در توزیع است و بالاتر از همه اینکه مخاطب احساس میکند به شعور و سلیقهاش احترام گذاشته شده است. بیشک یکی از مهمترین عوامل ساختاری شهرزاد، فضای بصریِ کمنقص آن است که توسطِ طراحانِ باذوقِ صحنه و لباسِ آن، طراحی و اجرا شده است...
گفتوگو با افشین احمدی، مدیر فیلمبرداری: بافت تراژیک
گفتوگو کننده: علیاصغر کشانی/ احمدی: دوست داشتم داخل اتاق بزرگآقا را از نظر معماری به سبک آثار کلاسیک هالیوود بسازیم، جوری که قابل جابهجایی باشد. ما در سینمای کشورمان در هر شرایطی مجبوریم در فضای واقعی کار کنیم و این بسیار لطمهزننده است. خیلی از آن فضای متروک در باغ سلیمانیه ساخته شد. ابتدا میخواستیم باغ مستوفی در چهارراه گلوبندک تهران را جای اصلی قصه انتخاب کنیم که...
نگاهی به موسیقی «شهرزاد»: مغشوش اما دوستداشتنی
سمیه قاضیزاده: همکاری خلعتبری و فتحی سالهاست که وجود داشته و احتمالاً شهرزاد تنها موردی بوده که «به دلایلی» فتحی مجبور شده تن به کنار رفتن خلعتبری و علیرضا قربانی به نفع چاوشی بدهد. حواشی موسیقی شهرزاد هم از همین جا شروع شد. از قطع همکاری ناگهانی خلعتبری و کنار رفتن صدای قربانی که صدایش در موسیقی پایانبندی چند قسمت اول شنیده شد. قربانی که همکاریاش با خلعتبری و فتحی را از زمان سریال شب دهم آغاز کرده بود و بعد از آن در تمامی آثار فتحی حضور داشت برای شهرزاد ترانهی «مرغ آمین» را خواند که بهسرعت ترانهی محبوبی شد. بهخصوص که...
مخاطبشناسی سینمای نوروزی: این مشت نشانهی خروار نیست
سیدرضا صائمی: باید توجه داشت رفتارشناسی مخاطب ایرانی در اکران نوروزی یک رفتار پایدار و نهادینهشده نیست که بتوان آن را نشانهای محکم برای توجه به سینما و حل بحران مخاطب دانست. مخاطب نوروزی شبیه به انبوه جمعیت تودهای است که در یک مقطع زمانی مشخص مثل نوروز 95 بهواسطهی حضور برخی از عواملی که برشمردیم موجب رونق سینما میشوند اما بهعنوان یک الگوی رفتاری پایدار در طول سال استمرار ندارد. بنابراین بهنظر میرسد به جای ذوقزدگی و دلخوش کردن به این اتقاق باید از...
گفتوگو با دکتر نعمتالله فاضلی و دکتر حمیدرضا مدقق: قبض و بسط تئوریک مخاطب سینما
فاضلی: اگر ظهور سینمای جدید هنری و روشنفکرانه را به عنوان پاسخ نرمافزاری به این نیاز تازه بدانیم باید شکلگیری و ظهور پردیسهای سینمایی را پاسخ سختافزاری به نیاز مخاطب جدید تعریف کنیم. فلسفهی سیاسی حاکم بر جامعه را بر هویتبخشی مخاطب سینما نباید دستکم گرفت. اینکه چه سینمایی داشته باشیم قطعاً در اینکه چه مخاطبی داشته باشیم تأثیر میگذارد.
مدقق: در واقع تجربه هویتبخشی و تشخصطلبی اجتماعی به عنوان یکی از کارکردهای سینما غیر از فیلم دیدن و سرگرم شدن به شکلگیری گروه تازهای از مخاطبان متوسط شهری انجامیده که به نظر میرسد تقدیر سینمایی ایران را در دهههای آینده رقم میزنند.
سینماهای قدیمی در آخرین سالهای عمرشان: فیلم دیدن در ویرانهها
امید نجوان: ر و صدا) لذتبخش و مطلوب و دلنشین بود، در سالنهای فرسوده، قدیمی و در حال فروپاشیِ لالهزار، عذابآور، دشوار و آن طور که در ادامه توضیح خواهم داد حتی کمی ترسناک بود! در حقیقت در قانونی نانوشته، فیلمهای باکلاس و مطرحتر در «فرهنگ» به نمایش درمیآمد و فیلمهای نازل و سطح پایین در «کریستال» و «رودکی». به این ترتیب سینما فرهنگ میزبان نمایش مصایب مسیح (مل گیبسن)، اولیور توییست (رومن پولانسکی)، قول (شان پن)، بیل را بکش (کوئنتین تارانتینو) و دشت باز (کوین کاستنر) بود و فیلمهای عمدتاً گمنام و ناشناختهای نظیر شکستناپذیر (والتر هیل)، در جهنم (رینگو لام)، بچهجاسوسهای2 (رابرت رودریگز)، و...
خاطراتی از یک سینمای قدیمی: «مولنروژ» در مولنروژ: سینمایی با آسیاببادی
پرویز نوری: مولنروژ طی سال 1339 فیلمهای شاخص و قابلتوجهی را به نمایش گذارد. از بیلی وایلدر کمدی رمانتیک زیبای سابرینا را در سینما هما دیده بودیم و او را در این زمینه استاد میدانستیم. این بار کمدی رمانتیک بعدیاش عشق در بعدازظهر قصهای بکر و دلچسب داشت از ماجرای دختر یک کارگاه خصوصی (آدری هپبرن) که بر خلاف تصور به هنگام افشای خیانت یک تاجر عیاش میلیونر (گری کوپر) خود به دام میافتاد. صحنههایی بیلی وایلدری داشت با همان نوع طنز خاص او. پس از این فیلم، مولنروژ یک فیلم موثر از اتو پرِمینجر نشان داد به اسم مرد بازوطلایی با تیتراژ زیبای سال باس و موسیقی جاز المر برنستین و...
نقد - ازگوربرخاسته/ ازمرگبرگشته (آلخاندرو گونزالس ایناریتو): بازندهی هر دو جهان
جهانبخش نورایی: در ازگوربرخاسته یک ترانه و یک زمزمه هست که کلید درک سرشت حماسی فیلم است. در حالی که سرخپوست آواره دارد در برف و سرما سرپناهی از شاخههای درخت برای هیو گلس (لئوناردو دی کاپریو) میسازد، ترانهای به زبان بومی به گوش میرسد. جایی خواندم که ترجمهی ترانه این است: «غرقه در دریای پهناوری هستم که مرا چون پَر کاهی در رودخانهای عظیم با خود میبرد.» اما پس از این سرود نومیدی، زمزمهی زن ازدسترفتهی گلس روی چهرهی تبزدهی همسرش شنیده میشود که میگوید: «وقتی توفان میآید و تو در برابر درختی ایستادهای، اگر به شاخهها نگاه کنی حتم داری که خواهند شکست. اما اگر به تنهی درخت چشم بدوزی، پایداریاش را خواهی دید.» پایداری این پر کاه چیزیست که ازگوربرخاسته را تبدیل به داستان خیرهکنندهی دیگری از حماسهی مقاومت بشر در برابر نیروهای خردکنندهی طبیعت میکند و...
چنین اقتباس کنند بزرگان!: پیشدرآمدی با حضور کهنالگوها و نمادها
شهزاد رحمتی: اصرار داشتیم مطلبی متفاوت با انبوه مطالب منتشرشده دربارهی ازگوربرخاسته در منابع مختلف را ضمیمهی نقدها کنیم، و به نظرمان رسید که بد نیست بخشهایی از رمان ازگوربرخاسته: رمانی در باب انتقام نوشتهی مایکل پانکه را که فیلم از آن اقتباس شده به عنوان ضمیمه ترجمه کنیم؛ هم برای آشنایی با منبع اقتباس و هم برای رفع نسبی کنجکاوی طبیعی دوستداران فیلم و کارگردانش در باب رویکرد ایناریتو در فرآیند اقتباس: اینکه مثلاً کدام عناصر رمان را حذف یا خلاصه کرده و چه عناصری را تغییر داده و چه چیزهایی را بر آن افزوده است....
شبهوسترنهای برفی ایناریتو و تارانتینو: دو فیلم نامتعارف دیوانهوار: تجربهگری در قلب هالیوود
امیر پوریا: ماجرای «بازی با قاعدههای ژانر» هر دو فیلم هشت نفرتانگیز و ازگوربرخاسته را به وجه دیگری از بههم زدن نظام استودیویی میآراید. نمیشود با قطعیت حکم داد که این رفتار، در نقطهی مقابل «کوشش برای احیای ژانر» قرار میگیرد؛ ولی وقتی بیابانهای خشک و استپی وسترنهای تمام تاریخ سینمای کلاسیک را به یاد میآوریم و صخرههای سرخ و رُسیِ درهی مانیومنت را در پسزمینهی تصویرهای بهخاطرمانده از وسترنها میبینیم، این فضاهای برفی و لباسهای سنگین و پشمین شخصیتهای دو فیلم، همچون شیطنتی با بستر شکلگیری فضا و جامههای وسترن به نظر میآید. در آثار جان فورد، سکانسهای برفی جویندگان و بخشهایی از پاییز قبیلهی شاین، البته تصاویری با طیف سفید را جایگزین رنگ خاکی همیشگی وسترنها کردهاند. اما...
حرفهای ایناریتو دربارهی «ازگوربرخاسته» و برخی موضوعهای دیگر: کار من ممکن کردن ناممکنهاست
برای آدمهایی مثل ما که با بتن و تهویهی مطبوع و وای-فای احاطه شدهایم درک این افراد (شکارچیان پوست در مونتانای قرن نوزدهم) سخت است؛ درک نزدیکی آنها به طبیعت و موقعیتشان به عنوان ارگانیسمی در ماکروارگانیسمی که سیارهی زمین است. آنها به گونهای مستمر و مداوم، نسبت به طبیعت، حضور ذهن داشتند. بنابراین کاوش در این شیوهی حسی و غریزی از زندگی برای من خیلی جالب بود: انسان بهمثابه یک حیوان، یک موجود؛ و اینکه چنین تجربهای از زیستن چه حالوهوایی داشته. این موضوع برای من...
سینمای هایپرلینک، پیچیدگی در دنیایی پیچیده: دمیدن روح زمانه به کالبد سینما
شهزاد رحمتی: یکی از بهترین کلیدهای راهنما برای هر کسی که برای درک عمیقتر این فرهنگ و ملازمانش میکوشد، مفهوم «هایپر» است که در مقام پیشوندی آشنا و مکرر همیشه القاگر حالتها و شکلهایی از افراط، کثرت، فراتر بودن، بالاتر بودن و از این قبیل است و یکی از پرکاربردترین پیشوندها در قاموس سایبرکالچر است. عجیب نیست که پیشوند دیگری در همین مایهها یعنی «مولتی» هم جایگاه مشابهی در سایبرکالچر دارد، زیرا اساساً یکی از وجوه اساسی سایبرکالچر و فرهنگ کامپیوتری/ اینترنتی، «چندگانگی» و «چندکارگی» است. کامپیوتر شخصی در مدتی کوتاه و با آهنگی میتوان گفت برقآسا در بسیاری از خانهها و بهزودی در اغلب آنها به وسیلهای اساسی در حد تلویزیون و ضبط صوت و ویدئو تبدیل شد و اینک...
تجلیل پیتر باگدانوویچ از ارنست لوبیچ افسانهای: رستورانِ ارنست
پیمان دوستدار: این تجلیلی است که فیلمساز، ناقد و نویسندهی سرشناس، پیتر باگدانوویچ، از ارنست لوبیچ افسانهای کرده است؛ که در عین حال نکات قابلتوجهی را در توصیف سبک و دنیای او در بر دارد... نوشتهای از سر مهر دربارهی یک آفرینندهی متمایز سینما که واقعاً با درگذشت او سینمای خاصش نیز به پایان رسید و دیگر در کار هیچ فیلمسازی تکرار نشد. این مطلب از کتاب «نمایش فیلم» (Picture Shows) که مجموعهای از نوشتههای سینمایی است، گرفته و اندکی خلاصه شده است.
اندر حکایت دخالت نزدیکان و شخصی که فیلمی دربارهاش ساخته میشود: فیلمساختن دربارهی اشخاص اجازه میخواهد؟
ناصر صفاریان: ... جدیدترین موردهای پیشآمده هم مربوط به دو فیلم براساس زندگی دو شهید مشهور است. از این دو اعتراض، یکی مربوط به فیلمی ساختهشده و نمایشدادهشده و حتی تقدیرشده است و دیگری مربوط به فیلمی در حال ساخت. فیلم اول، ایستاده در غبار (محمدحسین مهدویان) است درباره حاجاحمد متوسلیان که در جشنوارهی فجر، جایزهی بهترین فیلم را هم گرفت. دومی هم یک فیلم ویدئویی است به نام خانم سادات (مریم ابراهیموند)؛ فیلمی با حضور بازیگران شناختهشده و از تولیدات دولتی و حمایتی دربارهی قاری بینالمللی قرآن که در حادثهی منا کشته شد. در هر دو مورد اعضایی از خانواده نسبت به تصویر ارائهشده از فرزند خانواده معترض هستند و معتقدند این تصویر واقعی نیست و...
نگاهی به برخی از آثار نسل جوان فیلمسازان سینمای ایران: غیبت سیاست و قربانیان غرابت
میلاد دارایی: این نوشته تلاشی است برای روشن ساختن برخی از جنبههای آثار فیلمسازان جوانِ اواخر دههی 1380 و اوایل دههی نود بهواسطهی مقایسهی فضای کلی حاکم بر فیلمهای آنها و آثار فیلمسازان مهم دههی 1360. مقایسهای که ممکن است، در نگاه اول، بیدلیل و بیمعنا به نظر برسد، اما آنچه آن را ضروری میکند، شباهتهای شرایط و تنشهای سیاسیاجتماعیِ همچنان موجود، و تفاوتهای ایدئولوژیک و استراتژیک این دو نسل از فیلمسازان ایرانی است. شباهتها و تفاوتهایی که میتوان از دل آنها، به نتایج جالبی رسید...
در توضیح یک حرفهی کمتر شناخته شدهی سینما: منشیصحنه؛ حافظهی صبور هر فیلم
قصیده گلمکانی: جدا از علاقه و کنجکاوی شخصی نسبت به این شغل، آنچه به نوشتن این گزارش ترغیبم کرد، مصادف شدن سؤالهایم با برگزاری نمایشگاهی در سینماتک پاریس با موضوع منشیگری صحنه بود که از اواخر تابستان سال گذشته آغاز شده و تا اوایل تابستان امسال ادامه دارد. بیش از نُه ماه... سینماتک پاریس، با آن پیشینه و اعتبار به حرفهای، چنین توجهی نشان داده است. در اینجا گزارشی از این نمایشگاه را میخوانید همراه با چند گفتوگو. این تلاشی برای ثبت تجربهها و «حافظهی» حرفهای است که شاید بعدها دریابیم در تاریخ سینمای ایران اهمیتی بیش از آنچه میپنداشتیم داشته است...
گفتوگو با گلنار افضل منشیصحنهی فیلم: آغاز در دههی چهل
ابتدا در فیلمهای کوتاه هژیر داریوش به عنوان منشیصحنه و بعد دستیار کارگردان و برنامهریز فعال شدم؛ مثل فیلم کوتاه حماسهی عشقی شب جمعه. تجربهی خوبی بود. بعد از آن هم با احمد فاروقیقاجار در چند مستند همکاری داشتم. کار با او آسان نبود. شخصیت جالبی داشت و رفتاری پیشبینینشده با ذهنی شاید بتوان گفت هنرمندانه. در کار با او مدارا و تحمل را به تجربهی کاریام افزودم...
میزگردی با حضور چند منشیصحنه: مریم هژیروند، پانتهآ پناهیها و نفیسه ذاکری: ناظر تداوم و درستی جزییات
ذاکری: اگر هر مشکلی از منشی صحنه باشد، می تواند باعث شود نماهای فیلم به هم نچسبد یا بد بچسبد و بخشی از فیلم از دست برود.
پناهی ها: الان که منشیصحنه نیستم،می توانم بگویم «بله، منشی صحنه ستون فقرات یک فیلم است که اگرسالم باشد فیلم سرپاست.»
هژیروند: منشی صحنه آدم مورد اعتماد کارگردان است ولی اگر درست شغلش را نشناسد، اطمینان از او سلب می شود و جایگاهش را از دست می دهد.
تکگوییهای ماندگار در فیلمهای متفاوت دهههای 30 تا 50: صدای درونی سینمای دیگر
رسول نظرزاده: میتوان گفت در فیلمهای متفاوت ایران در دهههای 1340 و 50 تکگویی درونی و «گفتار خاموش» بیشتری به چشم میخورد که از مواجههی خود با جهان بیرون و با تاریخ شکل میگیرد. گاه روایت فیلمها اصلاً بر مبنای این مواجهه شکل میگیرد. شاید به این دلیل که توجه به فردیت و بحرانهای درونی شخصی میان سنت و مدرنیته در این آثار بیشتر به چشم میخورد. ویژگی دیگر این فیلمها، اقتباسی بودن آنهاست که اغلب جهان ذهنی آنها از ادبیات داستانی برداشت شده یا کارگردان خود پیشتر دستی در داستاننویسی داشته است. شاید به این دلیل که...
گفتوگو با هوشنگ محبوبیان، تهیهکنندهی نخستین فیلم رنگی سینمای ایران، «گرداب»: سایه های تمام رنگی
گفتوگو کننده: فاطمه احمدی/ محبوبیان: همیشه میخواستم کارهای ابتکاری بکنم. به دکتر کوشان گفتم میخواهم با یک فیلم رنگی شروع کنم. پرسید تو اطلاعات رژیسوری داری؟ گفتم نه. خیلی برایش عجیب بود. آن موقع برای ایران عجیب بود. در خیلی از ممالک دنیا نمیتوانستند فیلم رنگی تولید کنند. گفتم میخواهم پایهگذار چنین فکری باشم. / تولید «گرداب» که شروع شد خیلی از بازیگرهای اسمورسمدار دلشان میخواست به نحوی در فیلم ظاهر شوند. / خارجیها سرمایههای عظیم در لابراتوارهای رنگیشان داشتند. ما فقط یک لابراتوار کوچک برای چاپ سیاهوسفید در پارسفیلم داشتیم که اغلب هم با دست کار میشد. / مهمترین مشکلمان صدا بود. دستگاه صدایمان آمریکایی بود و بقیهی دستگاهها آلمانی. متوجه نشده بودیم که از لحاظ تکنیکی، فرکانسهای اینها تفاوت دارد و وقتی روی فیلم ضبط میشود، دستگاه صدا آهستهتر ضبط میکند. مقداری از فیلمها این مشکل را داشت که صداها کشیده میشد.
لابراتوارهای فیلم در ایران، پژوهشی دربارهی آغاز و پایان یک دوران: تاریکخانهها
محمد تهامینژاد: واقعاً «فیلم» به تاریخ پیوست؟ خندهدار است فکر کنیم نام ماهنامهی «فیلم» هم به «ماهنامهی سینمایی دیجیتال» تبدیل خواهد شد. در واقع واژهی فیلم به عنوان «فعل» و هم در معنای تصاویر مجسم و متحرک، خود را در فرهنگ جهانی چنان جا انداخته که هیچگاه محو نمیشود؛ هرچند فیلم به عنوان مادهی خام جایگاهش را در تولید از دست داده است. این پژوهش برای مشایعت و احترام عمیق به خاطرهی کارکنان لابراتوارهای فیلم در ایران شروع شد و به جستوجو در بیش از یک قرن تاریخ تاریکخانهها کشید. فرض این است که دوران حفظ اسناد و تداوم بسیاری از دستاوردهای فنی و زیباییشناختی فیلم در عصر دیجیتال جدیتر شده است...