بهمن 1391 - شماره 453
یک فیلمساز موفق عرصهی تلهفیلم: حجت قاسمزادهاصل، مرد قصهها و واقعیت
پوریا ذوالفقاری: رسیدن به جایگاه فیلمنامهنویس و کارگردانی صاحبسبک - چه در تلویزیون و چه در سینما - کار دشواریست و دشوارتر اینکه چنین جایگاهی در عرصهای به دست آید که به دلیل کیفیت متفاوت و حجم بالای تولید در آن، کسی جدیاش نمیگیرد. حجت قاسمزادهاصل دقیقاً چنین کاری کرده است. او سریال تلویزیونی هم ساخته اما با تلهفیلمهایش توانست نظر منتقدان و سینماگرانی را هم که معمولاً میگویند تلویزیون نمیبینند، جلب کند. اینکه خیلیها فیلمهای او را دیدهاند و به یادشان مانده نشان میدهد که قاسمزادهاصل توانسته بین تلهفیلمسازان به موقعیتی ویژه برسد. جالبتر اینکه او با وجود به دست آوردن چنین جایگاهی، هنوز به شکل جدی وارد سینما نشده و دغدغههایش را همچنان در تلویزیون پی میگیرد.
شاید روزی پشیمان شوم
از گفتوگو با حجت قاسمزادهاصل: در کنکور سال 66 برای رشتهی سینما دانشجو نگرفتند. من بهناچار تئاتر را انتخاب کردم اما دانشجوی بدی نبودم و اگر نخواهم دروغ بگویم دو سال اول دانشگاه، تئاتر برایم جدی نبود تا اینکه نمایش ازدواج آقای میسیسیپی (حمید سمندریان) را دیدم. برای منِ از اردبیل آمده، مثل برقگرفتگی شدید بود. تقریباً همهی اجراهایش را دیدم. ورودم به تلویزیون داستانی طولانی دارد. من و تعدادی از دانشجویان در آن سال به شکل مشروط ثبتنام شدیم. اواخر ترم اول هم همهی سیزده نفرمان را اخراج کردند. ولی پس از مدتی دوباره به دانشگاه برگشتیم. سالها بعد فهمیدم که اخراج من به خاطر گزارش عجیب یک همکلاسی دبیرستان اتفاق افتاده بود؛ چون خودش در دانشگاه قبول نشده بود! سال 74 آن همکلاسی سابق در صداوسیما مدیر گروه شده بود و به تلافی کار زشتش در گزینش دانشگاه، شرایطی برایم فراهم آورد که وارد صداوسیما شوم! یک سال بعد یا بیشتر بود که سریال ثقهالاسلام را ساختم. دوست ندارم بگویم چه دردسرها و سختیهایی کشیدم اما خیلی چیزها یاد گرفتم؛ بسیار بیشتر از دانشکدهی سینما. همانجا یاد گرفتم که وقتی نویسندهی فیلمنامه خودت باشی همیشه چند قدم جلوتر از حوادثی...
جشنوارهی کوچک من: ناز قلمت
احمد طالبینژاد: یکی از عیبهای من این است که هنگام دیدن یک فیلم خوب یا خواندن یک مطلب خوب، به سازنده یا نویسندهاش حسودی میکنم. کیومرث پوراحمد از جمله کسانی است که نوشتههایش اغلب حسادتم را برمیانگیزد و با خود میگویم ایکاش این مطلب را من نوشته بودم. بس که ساده، روان، پرمغز و جذاب مینویسد. نثرش چیزی است شبیه آواز پرندگان بر روی شاخهها که روح آدم را سرمست میکند. یک جور نثر مسجع مدرن. ایکاش او بیشتر بنویسد. هر دو مطلبی که او در شمارهی 450 ویژهی سیسالگی مجله نوشته، این ویژگی را دارند.
متن کامل گفتوگو با ماهنامهی «مهرنامه»، به مناسبت سیسالگی ماهنامهی فیلم: ریشهها
مسعود مهرابی: همکارانمان در شمارهی 27 «مهرنامه» پروندهای برای سیسالگی ماهنامهی «فیلم» منتشر کردهاند، سپاس از لطف و توجهشان. یک ماه پیش از انتشارش تماس گرفتند برای گفتوگو و به رغم کمرغبتیام، پرسشها را فرستادند. بعد از دیدن پرسشها تماس گرفتم و گفتم ده سال پیش در ویژهنامهی بیستسالگی ماهنامهی «فیلم» در مقالهای به بیشتر آنها پرداختهام، اجازه دهید خلاصهای از آن را - که هنوز زنده است و نفس میکشد - با مقدمهای تقدیمتان کنم. مقبول نیفتاد و با تغییر تعدادی از پرسشها، گفتوگو انجام شد. هنگام فرستادن ایمیلِ ویراستاریشدهی گفتوگو تقاضا کردم «جز در مورد رسمالخط "مهرنامه" در آن دست برده نشود و اگر نکتهای هست، لطفاً باخبرم کنید.» پذیرفتند. اما بیخبر، گفتوگو با حذف بخشهایی از آن چاپ شد! این متن کامل آن گفتوگوست؛ چراغی که در این «خانه» میسوزد.
فاجعهی کانتیکات و پیامدهای سینماییاش: ترکشهایی که به سینما اصابت کرد
در چهاردهم دسامبر 2012، مرد بیست سالهای با تیراندازی در دبستانی در نیوتاون کانتیکات آمریکا، بیست کودک و شش بزرگسال از کارکنان مدرسه را کشت. او پیش از آمدن به این محل، مادرش را هم کشته بود و پس از کشتار، با شلیک گلولهای به سرش خودکشی کرد. این ماجرای تلخ و وحشتناک طبعاً در عرصهی سینما هم تأثیرگذار بوده؛ از جمله اینکه سوگواری ملی حاصل از آن، باعث به تعویق افتادن نمایش افتتاحیهی چند فیلم بسیار مهم هالیوودی شد. جنگوی زنجیرگسستهی تارانتینو که از قرار معلوم مثل اغلب آثار این فیلمساز، خیلی خشن است یکی از این فیلمها بود.
حقایقی دربارهی نامزدهای هشتادوپنجمین دورهی اسکار: گسترش چشماندازها
اسامی نامزدهای هشتادوپنجمین دورهی اسکار روز دهم ژانویه اعلام شد و مثل همیشه با نکتههای غافلگیرکنندهای، مثبت و منفی، همراه بود. از جمله چند انتخاب نامتعارف و موفقیتهایی برای فیلمها و سینماگران مستقل و خارجی. پس از لینکلن، فیلم زندگی پای آنگ لی با نامزدی در یازده رشته که باز هم از آنچه پیشبینی میشد بیشتر است قرار دارد و پس از آن دو فیلم بینوایان تام هوپر و کتابچهی راهنمای خوشبینی با نامزدی در هشت رشته.
نقد فیلمهای خارجی: جانوران حیات وحش جنوب (بن زیتلین): گاومیشها خواهند آمد
کیومرث وجدانی: قصه در لوییزیانا رخ میدهد، اما اینجا جهانی است جدا از زندگی دهقانی و بیپیرایهی لوییزیانای فلاهرتی. برعکس، اینجا طبیعتی وحشی و مهاجم دارد که آدمها را مجبور به جنگ برای ادامهی بقا میکند. فیلم در جنوبیترین نقطهی لوییزیانا، بر دلتای رودخانهی میسیسیپی با آن باتلاقها و لجنزارها و زمینهای وسیعی که آب با پیشروی در خشکی، کلبههای زهواردررفتهی واقع در آنها را به شکل جزیرههایی از هم جدا کرده است میگذرد. مردم مجبورند برای ارتباط با هم سوار قایقها و بلمهای دستساز شوند. دوربین تمام این واقعیتهای خشن را به تصویر درمیآورد و از دل زشتیهای محیط، زیبایی شاعرانهای بیرون میکشد. اینجا منطقهای مصیبتزده است اما مردم شادند.
هاراکیری: مرگ یک سامورایی (تاکاشی میکه): باید و نبایدهای سامورایی بودن
جواد رهبر: تاکاشی میکه، کارگردان پُرکار و جنجالی ژاپن در آستانهی پنجاهسالگی هاراکیری (ماساکی کوبایاشی، 1962) دست به بازسازی یکی از بزرگترین آثار سینمای کشورش زد. داستان همان داستان است: روایت تقابل ساموراییهای بدون ارباب و اربابان و ساموراییهای پوشالیشان، ولی میکه ساختار متفاوتی برای فیلمش انتخاب کرده است. فیلم کوبایاشی ریتم پرتعلیقی دارد و با وجود فلاشبکهای متعددش کارگردان طوری از محل اصلی وقوع داستان یعنی حیاط خانهی اربابی به گذشته برش میزند و دوباره به همانجا برمیگردد که هیجان داستان از بین نرود.
خانهی انتهای خیابان (مارک تاندیرِی): کلاه غافلگیری
مهرزاد دانش: فیلم اگرچه خیلی زود وارد متن اصلی میشود، اما به هر حال موفق میشود به رغم بهکارگیری کلیشههایی مستعمل، همراهی مخاطب را با موقعیت الیسا جلب کند. مشکل اساسی فیلم، مربوط به موقعیتی است که میخواهد پا بر جای پای آثار شاخصی همچون روانی هیچکاک بگذارد و روابط الیسا و رایان را در کنار دلهرهای که از موجود مبهمی همچون خواهر رایان شکل گرفته، به عنوان پایهی اصلی ترسآفرینی داستان شکل دهد. فیلم با نمایش قتل والدین رایان به دست خواهر رایان شروع میشود و حتی در این سکانس، پدر صریحاً با همسرش از مشکلات دخترشان میگوید.
قطار افسارگسیخته (آندری کُنچالوفسکی): من یک انسانم...
مسعود ثابتی: از بهترینهای زیرگونهی فرار از زندان که نقطهعطف کارنامهی آندری کُنچالوفسکی بود و نظیر آن دیگر هرگز در کارنامهی این فیلمساز روس تکرار نشد. فیلمی مهیج و پرتنش که پیش از هر چیز، اقتباس فیلمنامهاش از فیلمنامهای نوشتهی کوروساوا جلب توجه میکند. نقل قول داستایفسکیوار پایان فیلم از نمایشنامهی ریچارد سوم، که مفهوم بنیادیاش در سرتاسر فیلم جاری و مبنای شخصیتپردازی شخصیت اصلی با بازی درخشان جان وویت است، همچون مهر شخصی کوروساوا و نشانگر ارادت همیشگی او به دنیا و فضای ذهنی شکسپیر و داستایفسکی است.
آی وِیوِی: بدون تأسف (الیسن کلیمن): گربهها بر خلاف آدمها درها را نمیبندند!
آرمین ابراهیمی: چند ماه پیش ویدئوکلیپی پخش شد به نام «سبک گنگنام». خوانندهاش مرد کُرهای فربهی است به اسم «پیاسوای» یا «سای». «سبک گنگنام» به لحاظ موسیقایی اساساً مجموعهای از چند Sample Track الکترونیک است (قابلدریافت در سادهترین برنامههای ساخت موسیقی) و خواننده، مجموعهای از واژههای حقیقتاً بدون معنا را (مخلوطی از انگلیسی و کُرهای) روی آنها سر میدهد.
کلمات (برایان کلاگمن، لی استرنْتال): کتاب گمشده
هوشنگ گلمکانی: داستان اصلی اگر به شکلی کلاسیک روایت میشد، مثلاً میتوانست تأثیر یکی از ملودرامهای اخلاقی موفق دهههای 1930 و 40 و 50 سینمای آمریکا را داشته باشد، اما سازندگان جوان فیلم، گویی طبق مد روز سعی کردهاند فیلمشان را چندلایه کنند و با شکستن زمانها دست به بازیهای فرمی رایج - آن هم از نوع نهچندان پختهاش - بزنند. و از طرفی با وارد کردن نویسندهی اصلی کتاب به فیلم، احتمالاً مضمون «ارتباط هنرمند و اثرش» را هم به لایهای از فیلم تبدیل کنند. این تلاش اخیر که بهکل ناکام است.
تقدیم به رم با عشق (وودی آلن): عشق و مالیخولیا: زنی که آنجا نبود
رضا کاظمی: برای دوستداران وودی آلن که مدتهاست فیلمی از او غافلگیرشان نکرده، حضور آلن در فیلم خودش بزرگترین موهبت است. شش سال پس از خبر داغ (2006) و تماشای پنج فیلم بدون حضور آلن، تقدیم به رم با عشق فرصتی دوباره برای دیدار با پرسونای همیشگی آلن و درنگ بر چیستی این شمایل است. در تمام قلمروی اندیشه و فرهنگ معاصر، آلن یکی از آشکارترین مصداقهای مفهوم رو به زوال «مؤلف» به همان معنای اصیل «اقتدار» است.
آواز زیر دوش
مهرزاد دانش: ریچارد ال. مودی در کتاب همه میگویند دوستت دارم (انتشارات چشمه، ترجمهی شعله آذر، ۱۳۹۰) دربارهی پارادوکسی بنیادی در آثار وودی آلن سخن میگوید که البته نه به معنای تناقضی آفتگونه بلکه به مثابه یک ویژگی پستمدرنیستی است که دنیای تألیفی این هنرمند را دقیقتر نشان میدهد. این پارادوکس عبارت از کشمکش میان تأیید و رد خود یا دیگران است. به عبارت روشنتر، وودی آلن شخصیتهای اصلی فیلمهای خود را (که سایهای سنگین از منویات و شخصیت خود او هستند) وامیدارد تا در گروههایی با ویژگیهای متمایز از خودشان وارد شوند یا برای این کار بهشدت تلاش کنند، ولی به موازات همین تلاش، فیلمساز دست به نفی و رد لزوم این پذیرش میزند.
کمی سس مخصوص سرآشپز لطفاً!
آرامه اعتمادی: تقدیم به رم با عشق روایت خیالپردازانهای است از زندگی و رؤیاها و دغدغههای آدمهایی که بیرون از جهان خیالیشان زندگی میکنند، اما هنر وودی آلن به عنوان فیلمساز در این است که چنان ظریف و هنرمندانه به موضوع نزدیک میشود که بهسختی میتوان متوجه عنصر خیال شد. در واقع آلن با لحن و رویکردی طبیعی به روایت موقعیتها و روابطی غیرعادی میپردازد. کارش شبیه کسی است که با چشمهای باز خواب مییند.
گفتوگو با وودی آلن: دربارهی عشق هرگز چیزی یاد نگرفتهام
تخیل در فیلم امکانپذیر است. زندگی واقعی بیشتر وقتها به طور اجتنابناپذیری خستهکنندهتر و غمانگیزتر است. در فیلم میشود همه چیز را کنترل کرد. حتی میتوان با جالبترین، عاشقانهترین و خیالبافانهترین احساسات هم شوخی کرد. به همین دلیل فیلمسازی وسوسهانگیزترین و خوشایندترین شغل است. چون در دنیای واقعی زندگی نمیکنی. صبح از خواب بیدار میشوی و سر کار با افراد زیبا و بااستعداد و جذاب، با لباسهای جذاب و موسیقی زیبا محاصره میشوی.
مستندی دربارهی جوزپه تورناتوره: آپاراتچی عاشق
محسن بیگآقا: فیلمهای زیادی دربارهی سینما و سالنهای سینما ساخته شده؛ اما چرا سینما پارادیزو از همه موفقتر بوده؟ رازش را خود تورناتوره چنین برملا میکند: «من هم مثل آلفردو و توتو آپاراتچی سینما بودم!» سالن سینمایی که در فیلم میبینیم جایی است که او یک سال تمام در دههی 1970 در آن به عنوان آپاراتچی کار کرده و به گفتهی خودش در شانزده سالگی بزرگترین درسها را همانجا از سینما گرفته و اصلاً سینما را از همان دریچه آموخته است.
وقتی بازیگران فرعی، اصلیها را از جلوه میاندازند: دومیها، بالاتر از اولیها
نقش دوم برای یک بازیگر میتواند توأمان هم موهبت باشد و هم نفرین. اگر بازیگر زیادی از خودش مایه بگذارد و ذهن مخاطب را از آنچه بر شخصیت اصلی فیلم میگذرد منحرف کند، آن وقت همه به او این انگ را میچسبانند که خواسته محوریت را از بازیگر اصلی بقاپد و توجه همه را به خودش جلب کند. اگر هم خیلی راحت و بیزحمت بازی کند که فراموش میشود و تحتالشعاع نقشهای جالبتر فیلم قرار میگیرد. نقش دوم فیلمها، طیف گستردهای، از بهترین دوست شخصیت اصلی تا شخصیت منفی اصلی فیلم را در بر میگیرد.
استادان زن سینما و سینمای زنان/ 2. آیدا لوپینو: مهمتر از طغیان
احسان خوشبخت: آیدا لوپینو (1918-1995) انگلیسی است ولی بر خلاف ستارگانِ زن بریتانیایی که در هالیوود همیشه با اتکا به خصلتهای انگلیسیشان نقش گرفتند – مثلاً گریر گارسون – او برای بازی در نقشهای کاملاً آمریکایی ستاره شد. زنی سخت و حساس، همپایِ همفری بوگارت و جان گارفیلد و آمادۀ زدن به کوه و دشت - یا معادلِ امروزیِ آن، بزرگراه - با آرایش و لباسی سادهتر از حد معمولِ ستارهای هالیوودی.
نمایش «دیوار چهارم» (امیررضا کوهستانی): یک خوانش: سرگشتههای باغ تماشا
ایرج کریمی: از جامعۀ ایران در طول صد سال گذشته با عنوان جامعهی در حال گذار از سنت به تجدد یا مدرنیته بسیار یاد شده است. ولی طبیعتاً معنای آن این نیست که مثلاً بقال قدیمی سر کوچه اسم دکانش را گذاشته باشد سوپرمارکت و در فاصلهی راه انداختن دو مشتری بنشیند فوکو و هابرماس بخواند تا تکلیف خودش را با مدرنیته روشن کند. واقعیت این است که تجددگراهامان هم در یک سطح وسیع همچه غلطهایی نمیکنند. بیاینکه آرزو کرده باشیم ـ یا به سخن دیگر چه بخواهیم چه نخواهیم ـ قلبهایمان توی سینههای همدیگر میتپد؛ در حالی که شکافهای بزرگ و حتی هولناک فکری و فرهنگی و عقیدتی بینمان فاصله انداخته است.
رابطهی «عشق/ نفرت» خارجیها با ژاپن: تعظیم 90 درجه، تعظیم 45 درجه
هوشنگ راستی: یکی از مسائلی که برای خارجیها بهخصوص آمریکاییها و اروپاییها هم درکش و هم انجامش سخت است نشستن خاص ژاپنیهاست. ایرانیها در این مورد مشکلی ندارند منتها با یک تفاوت؛ در فرهنگ ایرانی چهارزانو نشستن نوع مؤدبانه نشستن است. همیشه پدرها و مادرها به بچهها تشر میزدند که «چهارزانو بشین!» در حالی که چهارزانو نشستن در ژاپن مؤدبانه نیست مگر اینکه مافوق یا صاحب مجلس یا صاحبخانه اجازه بدهد که راحت باشید.
پنجاهوسومین جشنوارهی تسالونیکی: همیشه پای کیارستمی در میان است!
محمد محمدیان: افتتاحیه با اجرای یک موسیقی و صحبتهای بسیار کوتاه دیمیتری ایپیدس (مدیر جشنواره) و شهردار تسالونیکی برپا میشود. تا این لحظه رکورد کوتاهترین افتتاحیهای که در آن حضور داشتهام متعلق به همین دوره بوده با 27 دقیقه! درستش هم همین است. علاقهمندان از آن سر دنیا نیامدهاند که حرف این مدیر و آن مدیر را گوش کنند. فیلم افتتاحیه موتورهای مقدس (لئو کاراکس) محصول فرانسه و آلمان است که در جشنوارهی کن مورد توجه قرار گرفته اما من به دلیل خوابآلودگی روز اول سفر حتی با چوب کبریت هم نتوانستم چشمانم را باز نگه دارم و نمیمانم.
گزارش سیوششمین جشنوارهی انیمیشن اتاوا: در ستایش زندگی
رامین صادقخانجانی: انیمیشن (پویانمایی) به معنای بخشیدن جان است و به عبارت دیگر راندن نیستی. اگر گاهی از فیلم به خاطر قابلیتش در ثبت و ضبط لحظهها به عنوان وسیلهای برای رسیدن به جاودانگی تعبیر شده، انیمیشن از این هم فراتر میرود، چرا که این لحظهها را با به جنبش درآوردن اشیا یا طرحهای بیجان خلق میکند. انیمیشن گویا نیرویی شفابخش دارد که افرادی را که روزمره با آن سروکار دارند تحت تأثیر قرار میدهد، افکار منفی را از ذهنشان میزداید و شور زندگی را جایگزین آن میکند.
نقد فیلم - من و زیبا (فریدون حسنپور): دوریان گری اسبها
نیما عباسپور: ایدهی اولیهی فیلم، تیتراژ ابتدایی آن و تصویرهای غیرکارتپستالی محمدرضا سکوت تنها امتیازهای فیلماند. در حالی که سکوت بهراحتی میتوانست اسیر و مجذوب زیبایی و سرسبزی شمال شود و مانند تمام فیلمبردارانی که در این خطه کار کردهاند فقط تصویرهای خوشآبورنگ و چشمنواز ثبت کند و تحسین شود، ذوقزده نشده و ترجیح داده در خدمت فیلم باشد و همه چیز را همان گونه که هست به تصویر بکشد. اما مشکل و تناقض ماجرا اینجاست که اتفاقاً تصویرهای کارتپستالی میتوانستند به کمک فیلمی بیایند که چیزی در چنته ندارد و کمبودهای آن را تا حدی جبران و حداقل از لحاظ بصری آن را قابلتحمل کنند.
یه عاشقانهی ساده (سامان مقدم): این یک نقد نیست
پوریا ذوالفقاری: سامان مقدم هم مثل هر کارگردانی، در کارنامهاش فیلمهای خوب و بد دارد و در بلندمدت بر اساس نسبت همین فیلمها، دربارهی جایگاهش داوری خواهد شد. یه عاشقانهی ساده جزو دستهی دوم از فیلمهای سامان مقدم است. ایرادهای فیلم از جنسی نیستند که بگوییم کارگردان آن ها را نمیدانسته و ما کشفشان کردهایم. داستان در زمانی نامشخص میگذرد. شخصیتها تهرانی حرف میزنند و تکیهکلامهای امروزی به کار میبرند ولی در قهوهخانه، آوازی از گلپا پخش میشود و روی دیوار دلناز (مهراوه شریفینیا)، عکسهایی از جوانی گوگوش نصب شده است.
گیرنده (مهرداد غفارزاده): موضوع جذاب، پرداخت گسسته
مهرزاد دانش: انتخاب سوژهای جذاب و بکر، که شاخص مهمش علاوه بر بهروز بودن و به تبع آن ملموس بودن فضای کلی متن، داشتن پتانسیلی قوی برای شکلگیری یک کمدی شلوغ و تعقیبوگریزی است، بارزترین ویژگی مثبت گیرنده به حساب میآید؛ ضمن آنکه نویسنده و کارگردان تلاش وافر داشته تا دربارهی مضمونی که بهشدت مستعد فرو غلتیدن در مناسبات شعاری مورد پسند لایههای رسمی جامعه است، لحنی بیافریند که نهتنها ستایشگر این فضاها نباشد، بلکه برعکس، در بطن خود انتقادی جامعهشناسانه را هم به ذهن مخاطب متبادر سازد مبنی بر اینکه در یک جامعهی استاندارد، اصولاً نباید چنین هجوم و اصراری برای نامهنگاری به رییس دولت شکل بگیرد؛ چه آنکه اگر ساختار اداری همین قوه بهسامان باشد، پیگیری مشکلات از شیوههای متداول انجام خواهد شد و نیازی به چنین موجهای تراکمی نخواهد بود.
گفتوگو با مهرداد غفارزاده کارگردان «گیرنده»: راه رفتن روی آتش
سعیده نیکاختر: گیرنده به عنوان یک فیلم اول توانست برندهی یکی از سیمرغهای جشنوارهی سیام شود. این اتفاق چه تأثیری روی اکران گذاشت؟
غفارزاده: در تمام دنیا جشنوارهها نقش اعتباری دارند و عموماً فیلم برندهی جایزه پس از جشنواره مورد توجه و حمایت قرار میگیرد؛ چه در زمینهی اکران، چه در زمینهی حمایتهایی هنگام تولید فیلم بعدی کارگردان؛ در حالی که برای گیرنده و فیلمهایی مثل آن چنین اتفاقی پس از جشنوارهی فجر نیفتاد. جایزهها فقط حالت نمادین دارند که داغی و اهمیت خود را زود از دست میدهند و بهسرعت سرد میشوند. در واقع جشنواره بههیچوجه اعتبار و امنیت آتی را برای فیلم و صاحبانش به وجود نمیآورد.
گفتوگو با سعید راد: نفر اول
شاهین شجریکهن: فیلمنامهی گیرنده ویژگیهای مورد نظر شما را داشت؟
سعید راد: زمانی که مهرداد غفارزاده فیلمنامه را فرستاد شمال بودم. پیش از این هم سابقهی همکاری با کارگردانهای فیلماولی را داشتم و فکر میکنم این دوازدهمین تجربهام باشد. خیلی برایم جذاب بود که مایههای کمیک فیلمنامه روی سفرهای استانی رییسجمهور متمرکز بود. قبل از هر چیزی به این فکر افتادم که چنین طرحی اصلاً چهطور مجوز گرفته.
نقد فیلم مستند – آرشیو متروک (مهرشاد کارخانی): دنیای خاکستری یک عاشق
جواد طوسی: احمد جورقانیان برای علاقهمندان سینمای همنسل ما آدم شناختهشدهای است. اگر صبح جمعه فیلم دیدن ما در سینماهای بولوار و پلازا و بعضی سهشنبهشبها در سینما تختجمشید در اواخر دههی 1340 و نیمهی اول دههی پنجاه تبدیل به خاطره شده، آن را مدیون جورقانیان و «تلاشفیلم» او هستیم. بخشی از این فیلمهای خارجی، رنگوبوی سیاسی و اجتماعی داشت و تعداد دیگرشان جزو آثار خوب فیلمسازان صاحبنام آمریکایی و ایتالیایی و روسی بود.
گفتوگو با فریدون جیرانی به بهانهی اکران «من مادر هستم»: گاهی تاریکی زیباست
نیما حسنینسب: زیاد شنیدهایم که میگویند جیرانی خیلی از فیلمنامههای سینمای ما را درست کرده، اما فیلمنامههای فیلمهای خودش را خراب کرده!
فریدون جیرانی: اینکه میتوانی فیلمنامه بنویسی و فکر کنی هر زمان بخواهی میتوانی تغییرش بدهی، خیلی احساس غلطی است. این احساس که الان میروم سر صحنه و هر وقت بخواهم هر چیزی را در قصه تغییر میدهم، اشتباه بزرگ فیلمسازهای فیلمنامهنویس است. آب و آتش پایانبندی فوقالعادهای داشت که اگر آن شکلی میساختیم چیز کاملی میشد. چیزهایی سر صحنه تغییر میکرد و همان لحظه گرفته میشد که مسیر فیلم را عوض کرد. مثل شام آخر پایان خوب و تأثیرگذاری داشت. سر صحنه چیزی را که قبلاً نوشته شده تغییر دادم و بعدها فهمیدم چه اشتباهی کردم.