خرداد 1394 - شماره 492
چشمانداز ۴۹۲
محمدعلی سپانلو (1394-1319): دستمال عطرآگینی از نفس او چند؟...
خدایار قاقانی: هنگام تحقیق دربارهی عمارت مستوفی برای ساختن مستند خونه، وقتی شخصیتهایی را که باید جلوی دوربین میآمدند فهرست میکردم، با خودم شرط میبستم که مثلاً فلانی نمیآید. شناخت حضوری از چند نفر نداشتم. یکی از آنها محمدعلی سپانلو بود. اما با گرمی و خوشرویی آمد. آن قدر گرم بود که ایدههای جذابی را خودش به کار اضافه کرد و متناسب با آنچه مشغول تصویربرداری بودیم، جلوی دوربین قرار میگرفت. چون...
«اپرای سعدی»، از تاریخ و ادبیات تا سینما: مرد نکونام
احمد طالبینژاد: غریبپور برای من نمادی از مثبتگرایی و میل به تحول است. بیآنکه دچار فوران احساسات و شیفتگی مبالغهآمیز شوم، باید بگویم که در تاریخ اجتماعی ما کم داریم آدمهایی که فارغ از گرایش سیاسی، باعث و بانی تحول در جامعه شده باشند. منظورم انسانهای بزرگی همچون امیر کبیر و ملکالشعرای بهار است که در دل نظامهایی که بویی از دموکراسی نبرده بودند، همت کردند و...
دیدهبان: یکی میمرد ز درد بینوایی...
شاهین شجریکهن: این روزها هر سایت و روزنامهای را مرور کنید به خبری دربارهی برگزاری یک جشنوارهی سینمایی (و البته جشنوارههای متعدد دیگر در حوزههای مختلف که موضوع بحث ما نیست) برمیخورید. همان قدر که خبرها و یادداشتهای هشداردهنده دربارهی رکود و ورشکستگی سینما و اوضاع نامناسب اکران در کشورمان فراوان است، خبرهای پرآبوتاب دربارهی راهاندازی یا برگزاری جشنوارههای ریز و درشت دائمی و موقت هم...
در تلویزیون: بهار پرحاشیه
احسان ناظمبکایی: ششمین ماه مدیریت محمد سرافراز با سه رویداد عمده همراه شد. یکی پخش نشدن سری جدید رادیو هفت، دیگری آغاز پخش برنامهی خندوانه و سومی پایان پخش سریال در حاشیه بعد از ۲۸ شب. در واقع سریالی که قرار بود در نود شب و تا آغاز ماه رمضان روی آنتن باشد ناگهان از نیمه قطع شد و...
کانالباران صداوسیما و ترافیک ماهوارهی داخلی: کانالهای متورم و بحران مالی و ریاست جدید
بهزاد عشقی: از اوایل دههی ۱۳۷۰ به منظور مقابله با کانالهای ماهوارهای، کانالهای تازهای تأسیس شد و به دنبال آن تأسیس کانالهای استانی نیز در دستور کار قرار گرفت. استان گیلان یکی از نخستین مراکزی بود که از نیمهی دوم ۱۳۷۰ صاحب کانال استانی شد. هدف از تأسیس کانال استانی این بود که مردم هر منطقه دغدغهها ودلمشغولیهای خود را در آینهی کانال محلی بازیابند و برنامهسازان به فرهنگ و سنتهای زایندهی خود بپردازند...
سریال طنز «شمعدونی»؛ برگ سبز بهار تلویزیون: تمرین لقوه و صداوسیمایی که «کلش واس ماس»!
علیرضا حسنخانی: اعضای خانوادهی شمعدونی را میتوان بهنوعی نمایندهای از طیفهای مختلف جامعه به حساب آورد که بدون سنخیتی آشکار در یک همآمیزی جذاب اما گاه متفاوت (و حتی متضاد) موقعیتهای بامزهای میآفرینند. خانوادهی هوشنگ و عطا دو طیف کارمندِ تحصیلکرده و کاسبِ تازهبهدورانرسیده از طبقهی متوسط را نمایندگی میکنند. تضادها و تفاوتهای این دو طیف...
گزارش جشنوارهی بینالمللی فجر: دریای درون
محسن جعفریراد: پروندهی جشنوارهای که تعداد سخنرانیها و نشستهای دبیر و دیگر متولیانش بیشتر از تعداد فیلمها و نمایشهایشان بود، پس از هشت روز کمرونق بسته شد. آن هم در شرایطی که پردیس ملت به عنوان مکان اصلی برگزاری جشنواره، در مجموع سانسهایش، تعدادی کمتر از 1200 نفر گنجایش چهار سالنش را میزبانی کرد و...
یک روز در جشنوارهی بینالمللی فیلم فجر: اگر در بند «در» مانند...
پوریا ذوالفقاری: در طبقهی پایین یکی از منتقدان قدیمی را میبینم. از او دربارهی سه روزی که از جشنواره گذشته میپرسم. میگوید: «من هم اولین روزی است که آمدهام. شنیدهام فیلمهای فرانچسکو رزی را نمایش میدهند. ولی هرچه گشتم برنامهی جشنواره را پیدا نکردم. در نهایت از روی یک برنامهی چاپ شده روی کاغذ A4 که روی دیوار نصب شده، فهمیدم فیلمهای رزی را در موزهی سینما نشان میدهند. بیخود تا اینجا آمدم.»...
چرا «بینالملل» جشنوارهی فجر موفق نیست؟
هوشنگ گلمکانی: در سنت سرزمین ما، تماشای زمین خوردن بزرگان، بیآبرو شدن آبرومندان، به خاک سیاه نشستن توانمندان، خرابشدنها، به زیر کشیدهشدنها، بیاعتبارشدنها و اتفاقهایی از این دست، حال و لذتی دارد که نگو! فراموش نکردهایم که در آستانهی هر دورهی جشنواره و پس از آن، چهقدر آیهی یأس خوانده میشود؛ چه در مورد فیلمها و چه خود جشنواره...
سینمای جهان: به بهانهی شوخی بیمزهی یک وبسایت: واقعاً چه بر سر مریلین مونرو آمد؟
بهتازگی واقعهی دیگری پیش آمد که ماجرای مرگ مرموز مونرو را دوباره در رسانهها مطرح کرد. یکی از وبسایتها خبر بسیار جالب و تکاندهندهای را در این زمینه منتشر کرد: این که یک مأمور سیا در بستر مرگ، اعتراف کرده که او در دوران خدمتش 37 نفر و از جمله مریلین مونرو را به دستور سیا کشته است. ظرف چند ساعت، وبسایتها و وبلاگهای مختلف به بازتاب دادن این قضیه پرداختند اما...
برایان کرنستن پس از «زدن به سیم آخر»: از والتر وایت تا دالتن ترومبو
در سال 2015 هم دوستداران کرنستن میتوانند او را روی پرده ببینند، آن هم در قالب بازیگر اصلی فیلم: در فیلم ترومبو (جِی روچ) که ششم نوامبر امسال اکران عمومی میشود کرنستن نقش دالتن ترومبو را بازی کرده؛ فیلمنامهنویس بسیار معروف و برجستهی هالیوودی که البته رماننویس هم بود و به عنوان کارگردان هم فیلم تحسینشده و کوبندهی جانی تفنگ به دست گرفت را در کارنامه دارد که...
نمای درشت: بردمن (آلخاندرو گونزالِس ایناریتو): بزن لایکو!
رضا کاظمی: ایناریتو در بردمن با انتخاب هوشمندانهی مایکل کیتن(بازیگر دو فیلم از سری فیلمهای بتمن) چالش میان اشتیاق تودهها برای ابرقهرمان و تمنای یک بازیگر برای رها شدن از این سیماچهی تحمیلی و غیرانسانی را در قالب ذهنیت اسکیزوفرنیک و توهمزدهی قهرمان فیلمش به تصویر کشیده است. ریگان نمیخواهد قهرمان باشد اما نمیتواند از چنان وسوسهای چشم بپوشد، هرچند که...
عشق و... مرگ؟
جواد رهبر: آلخاندرو گونزالس ایناریتو در بردمن پروتاگونیستی را در جهانی سرشار از عدم قطعیت قرار میدهد که نمونهی بارز شخصیتهای سرگردانی است که شاید تعامل با آنها در دنیای واقعی دشوار و کلافهکننده باشد اما در عالم سینما بهراحتی میتوان با آنها همذاتپنداری کرد و حتی دوستشان داشت...
گفتوگو با آلخاندرو گونزالس ایناریتو: گلهی فیلها روی سیم
بردمن از ور زیبای وجود من میآید؛ از بخش مرتبط با درستکاری و تسلیم. به من آموخت که گاهی تسلیم برخی چیزها شوم. برای ساختن این فیلم واقعاً کلنجار رفتم چون افراد زیادی حاضر به سرمایهگذاری نبودند. تنهایی زیر بار این کار نرفتم. وا ندادم. هر گز ناامید نشدم و برایش هم نجنگیدم. تسلیم شرایط بودم چون شرایط را میپذیرفتم. کمکم عناصر خودشان جور شدند، نه با اجبار یا کنترل من...
همچنان آلیس (ریچارد گلاتزر، واش وستمورلند): مقایسهی تطبیقی فیلم و رمان: انحراف ساختاری
مهرزاد دانش: خواندن کتاب همچنان آلیس همچنان رضایت بیشتری در مخاطب ایجاد میکند تا تماشای فیلم؛ ولو آنکه برخی لحظههای فیلم بهتر ترسیم شده باشند؛ مثل نقطهی شروع فیلم که جشن تولد پنجاه سالگی آلیس است و با ظرافتهای مناسبی همچون تداعی خواهر به جای دختر برای آلیس، به عارضهاش که هنوز هیچ کس، حتی خود او و نیز تماشاگر، از آن آگاهی ندارند به طور تلویحی اشاره میشود. از این دست ظرافتها در فیلم کمتر وجود دارد...
زیر پوست (جاناتان گلِیزر): زیبایی هیولا
رامین صادقخانجانی: زیر پوست که بیتردید آن را باید یکی از برترین دستاوردهای سینمای معاصر به حساب آورد نهتنها به لحاظ رویکرد متفاوتش به سینمای عملیخیالی از طریق درنوردیدن مرزبندیهای متداول ژانری و بسط هرچه بیشتر حوزهی این گونه، قابلبحث است بلکه تلاش موفق و شایستهی تحسینی را در استفادهی مؤثر و بسنده از قابلیتهای بیانی سینما...
نگاهی به برجستهترین مستندهای سینمایی سال 2014: در جستوجوی درام
آرامه اعتمادی: سال گذشته برای سینمای مستند سال پربار و بزرگی بود. دهها فیلم مهم در نمایشهای متعدد جهانی، توجه زیادی برانگیختند و چندتایی از آنها را میتوان شاهکارهای سینمایی نامید. ویژگی مهم مستندهای برتر 2014 (لااقل آنهایی که به عنوان مستندهای سینمایی بلند شناخته میشوند و در این مطلب بررسی میشوند) کیفیت بصری چشمگیر و غنای تکنیکی و انسجام ساختاری است...
شهروندچهار (لورا پویترس): همه زیر نظر هستند
پرویز شفا: شهروندچهار فقط در مورد ادوارد اسنودن است و از افراد بسیار دیگری که پیش از او خطرِ درافتادن با دولت را به جان خریدهاند و دست دولت را رو کردهاند، صحبت چندانی به میان نمیآید. فیلم به معرفی این جوان ۲۹ ساله میپردازد که با کلی مدارک و شواهد به هنگ کنگ میگریزد و...
قصهها (رخشان بنیاعتماد): شهرزاد
مهرزاد دانش: قصهها فیلمی است که روح زمانهاش را در فرم ساختاری خود منعکس کرده است. نوع دکوپاژ و میزانسن فیلم، در فضاهایی همچون موقعیتهای شبانه، مکانهای سربسته و دربسته، زاویههای اغلب بستهی دوربین، محدودههای اغلب تکنفره و دونفرهی قاب تصویر، و بازی با حرکتهای دوربین و نمای سوبژکتیو دوربین تصویربرداری، قالبی ساختاری است که بهشدت با درونمایهی زمانی/ مکانی اثر همخوان است...
بازگشت درخشان
فریدون شفقی: آثار بنیاعتماد گرچه اغلب بیانگر تصویر واقعگرایانهی رنجهای قشر محروم جامعه یا یک وضعیت مشقتبار انسانی است اما او همیشه هم تماشاگرش را در عمق تاریکی رها نمیکند، سرخی پرتقالها در نمای پایانی خونبازی را یادتان هست؟ یا همین رابطهی شیرین و دوستداشتنی سارا و حامد که شاید بتوانند عشق را، در میان آدمهای نگونبختی که انگار به آخر خط رسیدهاند، پیدا کنند...
لکهای از نور روی چادر سایه
شاهین شجریکهن: فیلمساز واقعیتها را چنان که هست، و چنان که با چشمهایش دیده و با عقل و جانش تجربه کرده، در قالب داستانهایی جاندار و واقعی و بیتعارف به تصویر میکشد و «آنچه هست» را پیش چشم تماشاگر میگذارد، اما در عین حال موضعش این نیست که در دل این تیرگی سرنوشت محتوم همه نابودی است و راه نجاتی وجود ندارد...
گفتوگو با باران کوثری: آتش پنهان
گفتوگو کننده: هوشنگ گلمکانی - کوثری: تلاش مذبوحانهای است که از قرار گرفتن زیر سایهی پدر و مادرم فرار کنم. از زیر پوست شهر به بعد حس میکردم وارد عرصهی حرفهای سینما شدم و بعدش در کارهای کارگردانان دیگر بازی کردم. کمکم دیگران هم پذیرفتند که آمدهام تا بمانم و روی پای خودم بایستم. در خانوادهای بزرگ شدم که همیشه یاد گرفتم در قبال اطرافم مسئولیتی دارم. به عنوان سینماگر و به عنوان کسی که تریبونی دارم و باید از آن استفاده کنم...
من دیگو مارادونا هستم (بهرام توکلی): فریاد سیزیف و خدایان کشتار
پوریا ذوالفقاری: دلبستگی بهرام توکلی به نمایشنامههای مدرن دارد بیشتر خودش را نشان میدهد. از نزدیکتر (مصطفی احمدی) که او فیلمنامهاش را نوشته و (بدون ارزشگذاری) شبیه ترجمهی نمایشنامهای از سام شپارد، هارولد پینتر یا حتی یاسمینا رضا بود، تا من دیگو مارادونا هستم که همهی علایق نمایشی توکلی وسط آن همه شلوغی و خلخلبازیاش خود را نشان میدهد...
تنها صداست که میآزارد!
فرزاد پورخوشبخت: ساختهی تازهی بهرام توکلی پیش از هر چیزی یک اعتراض است! در بیشتر لحظاتش و بر خلاف پیشفرضی که تماشاگر از یک فیلم کمدی با خود به سالن سینما آورده، در حال تعرض به درونِ شاید آرامِ مخاطب و به چالش کشیدن ذهنیت و تصور او از دنیای پیرامونش است...
دو روی واحد سکهی عقل و جنون
مهرزاد دانش: در من دیگو مارادونا هستم نوسانهای عین و ذهن همچنان وجود دارد، اما تفاوت مهمی که در بستر آن جاری است، به ژانر فیلم برمیگردد. انتخاب لحن کمدی برای این موتیف آشنای فیلمهای توکلی، جدا از آنکه تنوعی برای تماشاگرهای پیگیر آثار این کارگردان است، تمهید کارآمدتری در طرح دغدغههای مربوط به خیال و واقعیت و مجاز و حقیقت به نظر میآید...
نگاهی به شخصیتهای فیلم: خیال، تنها راه زنده ماندن است
محسن جعفریراد: یکی از روشهای توکلی برای شخصیتپردازی، طراحی نوعی بیزمانی و بیمکانی در موقعیتها و روابط شخصیتهاست. مثلاً میزانسنها طوری طراحی شدهاند که زمان و مکانشان ناپایدار و نامشخص جلوه کند، که این ناپایداری از آدمها به مکان و زمان سرایت پیدا میکند. حتی گاهی در شناخت زمان و مکان دچار ابهام میشویم...
بازتاب روزگار: ابسورد هستم، پس هستم
هوشنگ گلمکانی: افزایش ابسوردیته و موقعیتهای جفنگ و نامتعارف در فیلمهای چند سال اخیر سینمای ما، و پذیرفته شدن این داستانها و موقعیتها از سوی تماشاگران، حاصل همین دورانی است که در آن زندگی میکنیم. ده سال، بیست سال، سی سال پیش، این گونه داستانها و موقعیتها تماشاگر را گیج میکرد اما حالا خود آنها هستند که این موقعیتها را میسازند...
گفتوگو با بهرام توکلی: فضای نقدمان مانند فضای فیلمسازیمان شوخیست
گفتوگو کننده: مسعود مهرابی - توکلی: اولین فیلمهایی که تأثیر بسیاری بر من گذاشتند، برایم شبیه به رؤیا بودند. هیچوقت سینمای مطلقاً رئالیستی را دوست نداشتم. مثلاً یادم هست که «معجزه در میلان» خیلی شگفتزدهام کرد... مسیری را که زمانی آقای مهرجویی میرفت مسیر خیلی درستی میدانم. هر نوع سینمایی را که برایش جالب بود دنبال میکرد. مثلاً یکی از بهترین کمدیهای تاریخ سینمای ما ساختۀ کسی است که به معنای عام طنزپرداز نیست...
با بابک حمیدیان: آن سنگ خیالی!
گفتوگو کننده: نیکان نصاریان- حمیدیان:الگویی که پیمان بر پایۀ آن ساخته شده الگوییست که در ذهن توکلی بود. من هنوز هم یکی از بزرگترین رؤیاهای زندگیام بازی در نقش یک معلول جسمی است. مثل نقشی که دانیل دیلوییس در پای چپ من بازی کرد؛ آن جنس معلول جسمی که بتوانم ماهها دربارهاش تحقیق کنم و حتی برای فهم درست زندگی آدمهای واقعی، مدتی با آنها زندگی کنم...
با ویشکا آسایش: بازیگر ریسکپذیری هستم
آسایش: در صحبت با بهرام توکلی به این نتیجه رسیدیم. نکتهای که توکلی مدام یادآوری میکرد این بود که «فکر کن همیشه سردرد داری! طوری که انگار در اوضاعی غیرقابلتحمل هستی و از زندگی توقع بالاتری داری.»
با سهیبانو ذوالقدر: آهسته در هیاهو
گفتوگو کننده: پوریا ذوالفقاری- ذوالقدر: خوششانس بودم که نخستین همکاریام با خسرو شکیبایی بود. ایشان روزی به من گفتند تلاش کن کارت را خوب انجام بدهی. تعریف کرد که تا پیش از بازی در هامون گاه سه ساعت در دفتری مینشسته و کسی تحویلش نمیگرفته است...
گفتوگو با سعید آقاخانی؛ به بهانهی نمایش «من دیگو مارادونا هستم»: دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است!
گفتوگو کننده: شاهین شجریکهن - سعید آقاخانی: ما دانشجوی دانشکدهی هنرهای زیبا بودیم. من و عطاران در دانشگاه تهران درس میخواندیم و بچههای دیگر از فرهنگسرای نیاوران و جاهای دیگر سابقهی تئاتری داشتند. من و مدیری و عطاران و فرهاد اصلانی در هملت (قطبالدین صادقی) همبازی بودیم و همدیگر را از آنجا میشناختیم. از سال 69 به بعد تا مدتی کارهای تئاتری میکردیم. با عطاران و اصلانی دو نمایش برای آزیتا حاجیان بازی کردیم و...
کپی برابر اصل (عباس کیارستمی): دو تکه نانِ نخورده بعد از ناهارِ بههمخوردۀ پانزدهمین سالگرد ازدواج
امیر پوریا: شخصیتهای فیلم از سه تبار انگلیسی، فرانسوی و ایتالیاییاند. اما فقط بابت این تبار نیست که باند صدای فیلم با هر سه زبان پر شده، بلکه گاه مانند سکانس رستوران، مرد به انگلیسی پرخاش میکند و زن به فرانسه با غرولندهایش پاسخ میدهد. ناهمزبانی در کپی برابر اصل کارکردی جدا از درونمایۀ کلاسیک «همدلی برتر از همزبانی» در فیلمهایی چون باشو غریبۀ کوچک بیضایی یا توهم بزرگ ژان رنوآر دارد...
مردی که اسب شد (امیرحسین ثقفی): مسلخِ مسخشدگان
یاشار نورایی: مردی که اسب شد با نمای پنجرهای شروع میشود که از دریچهاش زنانی پشت به دوربین و چشم به دریا دیده میشوند. تصویری است زیبا که کلیت فیلم یعنی مجسمه شدن انسان و مسخ شدن در فضایی را نشان میدهد که با یک انتظار ابدی توأم است. از همین نمای اولیه متوجه میشویم که مانند فیلم قبلی امیرحسین ثقفی (همه چیز برای فروش) قرار است با فیلمی آرام، متکی به زیبایی بصری و تأثیرگرفته از سینمای غرب مواجه شویم...
پنج تا پنج (تارا اوتادی): جزیرهی سرگردانی
سعید قاضینژاد: نمونههای اقتباس از نمایشنامه در سینمای ایران متأسفانه انگشتشمارند. پنج تا پنج اقتباسی از نمایشنامهی پنچری (فردریک دورنمات) است البته بدون اینکه در عنوانبندی اشارهای به این موضوع شده باشد و علتش هرچه باشد، پذیرفتنی نیست. چنین اقتباسهایی سینمای ایران را متوجه منبعی مهم و عظیم میکند و...
نگاهی دیگر به «استراحت مطلق»: سونات بهاری
فرزاد پورخوشبخت: استراحت مطلق برای دوستداران آثار کاهانی کمی غریب و ناآشنا جلوه میکند. سهگانهی مهم او (یعنی هیچ، اسب حیوان نجیبی است و بیخود و بیجهت) واجد یک ویژگی منحصربهفردِ فرمی است که در فیلم آخر فیلمساز بهکلی و البته عامدانه نادیده انگاشته شده. کاهانی با استفاده از کمترین مصالح داستانی، موقعیتهای ایستایی خلق میکرد که...
به بهانهی اکران «رخ دیوانه»: نوگراییهای تجملی و تجربهگرایی تجربهشده
بهزاد عشقی: انتخاب روایتهای مدرن و تجربهگرا و گذشتن از جزمهای کلاسیک، میتواند یکی از راههای آشناییزدایی از کلیشهها محسوب شود. اما آیا فیلمهایی که در سینمای ایران تجربی خوانده میشوند، به معنای واقعی تجربیاند؟ چنین نیست و بسیاری از فیلمهای بهاصطلاح تجربی در واقع تجربههای تجربهشده را دوباره مورد آزمون قرار میدهند یا...
چهارراه حوادث: قوری گلقرمز
هوشنگ گلمکانی: «گروه سینماهای هنر و تجربه» هم شده موضوع مناقشهی سر چهارراه. کسی نیست بگوید کل طرحی که بودجهاش به اندازهی هزینهی یک فیلم معمولی است، چه ضرری برای کی دارد؟ این همه سال به مسئولان سینمایی ایراد گرفته میشد که حمایت مالی از فیلمها در مرحلهی تولید فسادآفرین است و باعث میشود کسانی با حسابسازی رقم بودجهی فیلمها را بالاتر از واقعیت نشان بدهند و سودشان را در همان مرحلهی تولید ببرند و اکران فیلمها هم اصلاً اهمیتی برایشان نداشته باشد...