احسان ناظمبکایی: «بمیرد یا بماند؟ تصمیم با توست!» محور اصلی و سوژهی تکاندهندهی ملکه، چنین عبارتی است. عبارتی که در فیلمهای جنگی شامل حال دیدهبانان و آنهایی میشود که با دادن گرا و موقعیت افراد دشمن و فرمان آتش، حکم به نابودی افراد و تجهیزات میدهند. این خصلت، گرچه شامل حال تکتیراندازان و خلبانان و برخی فرماندهان هم میشود ولی فضای انفرادی، سکوت و تنهایی دیدهبان، فضایی منحصر به فرد و خاص ایجاد میکند که قابلیت و ظرفیت دراماتیزه کردن آن را تشدید میکند. باشهآهنگر در ملکه سراغ همین ظرفیت رفته اما در کنار این ظرفیت، چیزی که این ایدهی مرکزی را خاص کرده استفاده از فضای پالایشگاه مخروبه است. فرصتی که از جنبهی تبلیغی هم این ظرفیت را برای ملکه ایجاد کرده که این روزها در پمپهای بنزین و به بهانهی صد سالگی صنعت نفت، بیلبردهایی خاص نصیبش شود که تا به حال نصیب فیلم دیگری نشده اما این فرصت در خود فیلم هم جالب و کارساز است. فرصتی که قالب کلاسیک فیلمهای جنگی مثل قرارگرفتن طرفین درگیر در دو سوی سنگر و تیراندازی مستقیم و حرکت تانک و هلیکوپتر را شکسته و به فضایی وهمآلود با شخصیتهایی خاص رسیده. در کنار این مستقر شدن دیدهبان بر فراز یکی از برجهای متروک پالایشگاه و چرخش دوربین به اطراف و قابهای نامتعارف، از نظر تکنیکی هم فیلمبرداری زریندست به گونهای قدرتنمایی محسوب میشود.
اما ملکه با اینکه ایدهای تکاندهنده و فضایی خاص دارد، قصهی جانداری ندارد و به نظر میآید سازندگان آن، مبهوت موقعیت و برش خاص شخصیتها و فضای پالایشگاه شدهاند و قید پرداخت قصه را زدهاند. شاید برای همین هم هست که فیلم با وجود تدوین مجدد، همچنان ریتم کندی بهخصوص در بخش ابتداییاش دارد و تعداد شخصیتهای کم آن هم که زیر ده نفرند، آنچنان توسعهیافته پرداخت نشدهاند که بتوان مدعی شد برای بازی در هر نقشی، احتیاج به بازیگری خاص است. یعنی حمید آذرنگ میتوانست بهجای نقش سیفالله، نقش جمشید را بازی کند و یا برعکس، مصطفی زمانی میتوانست سیفالله باشد. چنانچه بازی همایون ارشادی در نقش سرهنگ عراقی هم که فقط با دوربین دوربرد دیدهبانی، دیده میشود را هم هر بازیگر دیگری میتوانست، جلوی دوربین ببرد. با این حال نمیتوان منکر این قضیه شد که باشهآهنگر در همین فضا و شخصیتپردازی، وجه دیده نشدهی دیگری از جنگ را نشان میدهد و آن هم سادگی و دم دست بودن مرگ در جنگ است. سه شخصیت اصلی فیلم به فاصلهی کوتاهی و با مهمات خودی کشته میشوند و بقیهی افراد هم بهراحتی با این ماجرا کنار میآیند و آن را بخشی از سرنوشت محتوم جنگ میدانند. فیلم ملکه حتی اگر برچسب ضد جنگ هم بخورد، فیلمی جنگی است که زیرمجموعهی اختصاصیترین ژانر سینمای ایران یعنی سینمای دفاع مقدس قرار میگیرد. فیلمی که نمای تازهای از هشت سال جنگ، رو میکند.
یکنیمهی کند؛ یکنیمهی جاندار
علی شیرازی: دشواریهای اکران، که حدود چهارده ماه است به جدیترین معضل سینمای ایران بدل شده، با نمایش ملکه (هرچند که فیلمی دولتی محسوب میشود و قاعدتاً نباید چنین آثاری با دستاندازهای مرسوم بر سر راه فیلمهای بخش خصوصی رویارو شوند) وارد بخش بهنسبت امیدوارکنندهی خود شد. همواره عادت کرده بودیم در فیلمهای ایرانی، عراقیها را موجوداتی کودن، خنگ، ناکارآمد در میدان جنگ و بیعاطفه به همراه تواناییهایی در حد بازیهای کودکانه ببینیم. معدود تلاشهایی از سوی کارگردانانی همچون کمال تبریزی که با پوشیدن «زره» ژانر کمدی توانست لیلی با من است را بسازد و حتی از سوی تماشاگران و بهویژه متولیان سینمایی مورد تشویق توأمان قرار بگیرد نیز به سبب وجود مخاطرات «نظارتی»، «امکاناتی» و از همه مهمتر «اکرانی» در طول بیش از یکدههونیم اخیر تقریباً راه به جایی نبرده یا به چشم نیامده است. به هر حال در همه این سالها متولیانْ بیشتر ارائهی تصویری آرمانی با چاشنی حماسی و اعتقادی از جنگ را تحت عنوان دولتساختهی «سینمای دفاع مقدس» مد نظر داشتهاند. طبیعیست هر نگاهی که اندک تفاوتی با این دیدگاه رسمی در سینما داشته کمی تا قسمتی با این تنگناها دست و پنجه نرم کرده است. ملکه نیز تا حدی در معرض سقوط به ورطهی بلاتکلیفی قرار داشت که خوشبختانه با نمایش عمومی آن، عجالتاً قضایا ختم به خیر شده است.
باشهآهنگر از طریق تفاوتی که در زاویهی دیدش با امثال تبریزی و لحن طنزآمیز او در لیلی با من است به کار بسته، با در پیش گرفتن لحنی جدی و حتی در بسیاری از صحنههای ملکه تراژیک، کوشیده است به وجوه انسانی آدمهای درگیر در میان جنگ نزدیک شود. از رخوت و کندی ریتم داستان و فیلمنامه در - حدوداً – نیمهی نخست فیلم که بگذریم بازیهای خوب بیشتر بازیگران (میلاد کیمرام، مصطفی زمانی، پدیدهای همچون حمیدرضا آذرنگ و حتی همایون ارشادی در حضور کوتاه ولی مؤثرش) به همراه موسیقی خوب استاد حسین علیزاده و کیفیت فنی و بصری فیلم که باشهآهنگر را مستعد پروازهایی با ارتفاع بالاتر در آثار بعدیاش نشان میهد، از ملکه اثری امیدانگیز و درخور توجه در سینمای اینسالها بهحاشیهرفتهی جنگ ارائه میدهد. فقط ای کاش باشهآهنگر که قطعاً از همان ابتدا میدانسته به سراغ چه تولید دشواری - با همین مقیاسهای سینمای ایران - رفته است، به ریتم فیلمش در نیمهی نخست بیشتر اهمیت میداد تا تمامی تماشاگران را همزمان با همدیگر درگیر موضوع شریف و انسانی فیلمش بکند و کسی از تداوم تماشای فیلم دست نمیکشید (موضوعی که حتی در سینمای خبرنگاران و منتقدان سینمایی نیز دیده شد و خوشبختانه باشهآهنگر برای نمایش عمومی فیلمش تا حدی در رفع این مشکل کوشیده است.