ماجرای نیمروز ۲: رد خون همان طور که از اسمش پیداست به لحاظ موضوع قرار بوده ادامهدهنده مسیر فیلم سوم مهدویان باشد اما تفاوتهای عمدهای دارد؛ تفاوتهایی چشمگیر که از چشم مخاطب پنهان نمیماند. رد خون عملاً فیلمی سنگینتر و حجیمتر از ماجرای نیمروز است، فیلمی پرزحمت و پرهزینه که آن را در زمره فیلمهای فاخر یا اصطلاحاً بیگ پروداکشن قرار میدهد. هرچه ماجرای نیمروز فیلمی ساده، بیتکلف و روان است، رد خون پیچیده و پرطمطراق و پرشاخه است.
ماجرای نیمروز داستان ترورهای سال 1360 را بازگو میکند که پس از پیروزی انقلاب اوج میگیرد و گروهی متشکل از سازمان اطلاعات کشور و اطلاعات سپاه در پی دستگیری اعضای مهم سازمان مجاهدین خلقاند. اتفاق اصلی داستان در یک نیمروز رخ میدهد؛ ماجرای دستگیری گروه تروریستی و کشته شدن موسی خیابانی. اسم فیلم وامدار این نیمروز است. اما انتخاب «نیمروز 2» برای رد خون فقط به خاطر حضور و فعالیت شخصیتهای داستان قبلی است. فیلم اتفاقات هفت سال بعد را روایت میکند و نیمروزی هم در کار نیست که در آن رویداد خاصی شکل بگیرد. سال 67 روزهای آخر جنگ است و منافقین مستقر در قرارگاه اشرف به رهبری مسعود رجوی، عملیات فروغ جاویدان را برنامهریزی میکنند که نهایتاً منجر به عملیات مرصاد میشود. بر خلاف ماجرای نیمروز، که روایتی خطی را دنبال میکند و شخصیتها یکی یکی بهوضوح وارد داستان و معرفی میشوند، رد خون روایتی غیرخطی دارد و داستانهایی فرعی به موازات هم دنبال میشود. فیلم پر است از خرده پیرنگهایی که از بس تعدادشان زیاد است، از روایت اصلی بیرون میزند و قابلکنترل نیست. یا شاید بشود گفت داستانکها بدون نخ اتصالاند و فقط پشت سر هم بدون یک منطق روایی مستحکم چیده شدهاند.
اگر خرده پیرنگها (داستانکها) را مهرههای شطرنج در نظر بگیریم، باید حرکت هر مهره پیرو تاکتیک حرکت مهره قبلی باشد. در حالی که حرکت اتفاقی خرده داستانها در فرم کنونی بدون علت است و انسجام ساختاری و روایی ایجاد نمیکند. مخاطب درک نمیکند که چرا باید برای شروع داستان اصلی اینقدر خردهداستان ببیند. حجم بالای داستانهای فرعی، باعث شده روایت از دست فیلمساز در برود و به همین دلیل تقریباً داستان اصلی در نیمه دوم فیلم شروع میشود و نیمه اول هنوز در مدخل یا ورودی میگذرد. فرض بر اینکه مخاطب با قصه و تاریخ روایت فیلم آشنا باشد، باید برای هیجانزده شدن و دیدن اتفاقات عظیم عملیات مرصاد یا همان «نیمروز» اصلی داستان، نیمی از زمان فیلم را تحمل کند یا انتظار بکشد. نمیشود گفت این به عدم آشنایی مهدویان با مؤلفههای قصهگویی برمیگردد. اتفاقاً او در فیلمهای قبلیاش نشان داده داستانگوی خوبیست و خیلی خوب مخاطب را سرگرم میکند، حتی اگر فیلمش سیاه و سفید یا مستندگونه باشد. معمولاً ساختارهای بزرگ این بلا را سر فیلم و فیلمساز میآورد. وقتی فیلم به سمت بزرگ شدن و حجیم شدن در ساختار نزدیک میشود و قرار است از تکنیکهای ویژه و خاص میدانی یا دیجیتالی استفاده شود، مسیر قصه از خط ساده خارج میشود و فیلمساز را به دردسر میاندازد. رد خون اولین فیلم عظیم مهدویان است که در این استانداردهای تولیدی ساخته میشود. وقتی قرار است قصه بزرگترین عملیات مجاهدین و گره خوردنش به عملیات مرصاد با تمام مقدمات و حواشیاش روایت شود، آن هم با حجم عظیمی از نمایش عملیات جنگی، ساختار و تکنیک بر داستان غلبه پیدا میکند. فیلمساز آنقدر درگیر تکنیک میشود که خط و ربط داستان گم میشود. بحث هزینههای نسبتاً سنگین تجهیزات و دکور و لباس هم مزید بر علت میشود. نشان دادن گوشهای یا داستانکی فردی در عملیات طبعاً سبکتر و کمهزینهتر از به تصویر کشیدن کل عملیات است. همه اینها کافیست تا ذهن فیلمساز را از خط اصلی داستان منحرف کند.
از تفاوتهای مشخص ماجرای نیمروز و رد خون، شیوهی هدایت بازیگران یا طراحی عمق شخصیتهاست. شخصیتها در فیلم اول به لحاظ تازه بودن نیاز به معرفی بیشتری داشتند و متن با جزییات بیشتری نوشته شده بود تا مخاطب با افراد آشنا شود. افرادی که ما به ازای خارجی داشتند و مخاطب نیاز داشت تا آنها را در ذهن خود معادلسازی کند؛ هم به لحاظ رفتاری و هم به لحاظ گریم. اتفاقی که در رد خون افتاده این است که فیلمنامه، گویا تا حدی عامدانه، نقشها را در سطح نگه داشته و قصه طوری گسترش مییابد که اجازه نمیدهد مخاطب به عمق شخصیتها نفوذ کند. فیلمساز فرض را بر این گذاشته که مخاطب با نقشها آشناست و نیازی به معرفی بیشتر نیست. اتفاقاً برعکس، مخاطب آمده که شیرینکاری بیشتری از کمال (هادی حجازیفر) ببیند تا قهرمان بودنش برایش ثابت شود. یا توقع دارد جواد عزتی که محور اصلی داستان است، مغز متفکرش را به کار بیندازد و ماجراجوتر از قبل روی پرده بیاید. اما ریزهکاریها و جزییات کمتر از قبل است و خیلی سرسری گرفته شده. انگار که اضافه شدن نقشهای جدید مجال پرداختن به جزییات را از نویسنده گرفته باشد. شاید اگر وقت و انرژی بیشتری برای نوشتن صرف شده بود، فیلمنامهنویس متوجه کمرنگ بودن شخصیتها میشد. حضور شخصیتهای اضافه بدون داشتن کوچکترین تاثیری در روند داستان به قصه اصلی لطمه زده. مثلاً حضور شخصیت شادکام با چند بچه و شهید شدنش در بغداد کمک چندانی به پیشرفت فیلم نکرده. همچنین سطحی بودن نقشها باعث شده که بعضی از دیالوگها به زبان شخصیتها ننشیند و بازیها قدری شعارزده و گلدرشت باشد، تا حدی که در لحظههایی از فیلم ممکن است مخاطب آن را باور نکند و صرفاً یک تبلیغ حساب کند. به عنوان مثال وقتی زهره (هستی مهدویفر) و لیلا (بهنوش طباطبایی) از دلتنگیها و دغدغههای شخصیشان با هم حرف میزنند که خلاف مقررات قرارگاه اشرف است، مابین حرفهایشان از ظلم حاکم و فضای اختناق قرارگاه میگویند بدون اینکه ما پیشفرضی ذهنی داشته باشیم که بتوانیم آن ها را باور کنیم.
در نتیجه، وقتی زمان فیلم یا مهارت فیلمنامهنویس، اجازه نمیدهد که مایههای روایی فیلم را باور کنیم، بهترین راهکار این است که یا از تعداد شخصیتها کم کنیم یا خرده داستانها، تا یک فیلم خوب و جمعوجورِ مرتب ببینیم. فیلمی که نشان بدهد فیلمساز روی تمام اتفاقاتش کنترل داشته و صحیح و سالم آن را روی پرده برده است. رد خون فیلم بدی نیست اما طویل و بیسامان است. فیلمی است که با وجود تولید بزرگی که داشت، نتوانست موفقیتهای قبلی را برای مهدویان کسب کند. مخاطبی که به شیوه خلاقانه سینمای مهدویان، مثل دوربین جستوجوگر یا روایت مستندگونه، عادت کرده بود، شاید توقع دیگری از او داشت و این بار دست خالی سینما را ترک کرد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: