مستند «آتلان» که به عنوان بهترین مستند جشنواره فیلم فجر و پیش از آن جشنواره سینماحقیقت سال گذشته مورد تقدیر و تحسین قرار گرفت، از 25 اسفندماه در سینماهای گروه «هنر و تجربه» روی پرده رفته است. به این بهانه گفتوگویی با معین کریمالدینی - تدوینگر، نویسنده و کارگردان فیلم - انجام دادهایم که آن را از نظر میگذرانید.
وقتی آتلان را دیدم فکر کردم کارگردان اهل همان جغرافیاست.
من سیرجانی هستم. اتفاقاً کسانی که فیلم را دیده بودند فکر میکردند من یا ترکمن هستم یا بچهی آن منطقه.
سوژه با توجه به آشنا نبودنتان با آن منطقه چهطور شکل گرفت؟
دانشجوی فیلمسازی بودم در دانشگاه صداوسیما. مشق کلاسی داشتیم. آن روزها با نگاتیو کار میکردیم و نگاتیو زیادی هم برای کار همه وجود نداشت. بنابراین در گروههای پنجنفره کار میکردیم. قرار شد فیلم مستندی ساخته شود درباره اسب ترکمن. در آن پروژهی دانشجویی، فیلمبردار بودم. با کارگردان سفری پژوهشی کردیم به ترکمنصحرا. آنجا بود که برای اولین بار با دنیای ترکمنها و آن اقلیم آشنا شدم.
چه سالی بود؟
سال 78 یا 79 بود. در آن سفر دیدم حضور یک اسب چهقدر میتواند در مناسبات عاطفی و اجتماعی و اقتصادی یک خانواده تأثیر داشته باشد. رابطهی یک اسب و مربیاش را در دنیای شخصیشان و در دنیای حرفهای کورس دیدم؛ و جغرافیای ترکمنصحرا و آن دشتهای سبز که تا افق کشیده میشد در ذهنم حک شد. من بچهی کویر بودم و برای اولین بار چنین طبیعتی میدیدم. در آن سفر با خانم لوییس فیروز آشنا شدم. یک پیرزن آمریکایی که چند دهه از عمرش را در ایران گذرانده بود و درباره اسب ترکمن تحقیق و پژوهش میکرد. زندگی بسیار جذابی داشت. آنجا بود که به فکر ساختن فیلمی درباره ایشان افتادم که هرگز محقق نشد و با مرگ خانم فیروز حسرتش بر دلم ماند. اما شوق فیلمسازی در آن جغرافیا در ذهنم ماند. بالأخره سال 90 تصمیم گرفتم به ترکمنصحرا بروم و فیلمی درباره یک مربی اسب بسازم. شرایط خیلی تغییر کرده بود و شیوههای اسبداری مدرن شده بود. با سیوچند مربی مصاحبه کردم و حتی به خانهی چند نفرشان رفتم ولی آن شخصیتی که میخواستم پیدا نمیشد؛ تا اینکه علی گوگنژاد را در اردیبهشت 91 پیدا کردم.
نزدیک شدن به مردمانی که زبان متفاوتی دارند کار بسیار سختتری است و رفتن به داخل حریم خانوادگی آنها چندان راحت نیست. چه فرایندی را طی کردید تا توانستید وارد حریم خصوصی آنها شوید و مقابل دوربینتان این قدر راحت و طبیعی باشند؟
حق دارند اعتماد نکنند. اما بخش مهمی از ساخت فیلم در این مرحله اتفاق میافتاد. باید اعتماد آنها را جلب میکردم تا میتوانستم با حضور در زندگیشان، داستانکهای فرعیام را در کنار روایت کلی فیلم پیدا میکردم. خوششانسیام این بود که علی بسیار انسان خونگرم و اجتماعی بود. اما مسأله فقط علی نبود. من با یک خانواده طرف بودم. پس باید زمان زیادی را صرف شناخت و پژوهش میکردم. رفتوآمد زیادی به ترکمنصحرا داشتم. با آنها حرف میزدم و زندگی میکردم تا با روحیات و خلقیاتشان آشنا شوم. از زمانی که علی را پیدا کردم تا زمانی که طرح کلی فیلمنامه آماده شد نزدیک به دوماهونیم زمان برد. فیلمبرداری از آذرماه 91 شروع شد و تا مرداد 92 ادامه داشت. اگر سفرهای پژوهشی را حساب نکنم، پانزده سفر تولید داشتیم و چهل جلسه فیلمبرداری. ترکمنهایی که کارشان اسب است شغل بسیار دقیقی دارند. اگر یک روز خوراک اسب کموکاستی داشته باشد یا مسافتی که اسب باید در روز طی کند کموزیاد شود خیلی چیزها به هم میریزد. آنها از ساعت چهار صبح که بیدار میشوند تا نه شب که میخوابند همه چیز زمانبندی شده است و اولین شرطی که این خانواده داشت این بود که فیلم من، اختلالی در کار و نظم روزانهشان به وجود نیاورد. بنابراین نباید طوری رفتار میکردیم که آنها احساس محدودیت بکنند. در کنار همهی این حساسیتها باید حواسمان به روند کلی داستان و مستندات هم میبود. به عبارت دیگر، اگر رفتار اشتباهی انجام میشد میتوانست تولید فیلم را مختل کند. در مجموع سختترین مرحلهی پروژه بود.
میخواستید درباره خود اقلیم ترکمنصحرا فیلم بسازید یا تحت تأثیر ارتباط یک مربی و اسبش قرار گرفته بودید؟
برای من بیشتر ارتباط یک انسان و حیوان مهم بود که حالا میشد یک مربی و اسبش. حتی نژاد اسب هم خیلی برایم مهم نبود. عشق و اصالت ارتباط انسان و حیوان برایم جالب بود. من در اینجا با یک مثلث طرف بودم؛ مثلثی که یک ضلعش انسان است، یک ضلعش اسب و ضلع دیگرش طبیعت. این مثلث بعضی جاها منطقی میشود، یعنی مثلاً مربی مجبور میشود به خاطر شرایط زندگیاش اسب را بفروشد یا اسبش را تنبیه کند. یک جاهایی این ارتباط شاعرانه و عاطفی میشود، یعنی کاملاً احساسی رفتار میشود؛ روزهایی میدیدم که این مربی ترکمن دارد در گوش اسبش نجوا میکند. بعضی جاها نیز این مثلث به سمت اصولی میرود که خارج از کنترل انسان است، یعنی طبیعتگرا و مبتنی بر غریزه میشود. تمام اینها یک پارادوکس است و زیباییاش هم به گمان من همین است.
در طول زمان ساخت فیلم سرکشی اسب اتفاق افتاد یا بازسازیاش کردید؟
نه این سرکشی اسب اتفاق افتاد و کاملاً خارج از پیشبینی ما بود. وقتی علی را پیدا کردم، او و اسبش در پنج مسابقه مقام آورده بودند و ایلحان از اسبهای مهم کورس بود. ته قصهی مستند ما باز بود؛ یعنی یا علی و اسبش در جریان تولید، برنده مسابقهها میشدند یا نه، و ممکن بود اسب آسیب ببیند. اما بهترین اتفاقی که اصلاً پیشبینی نمیکردم افتاد؛ البته به لحاظ درام فیلم عرض میکنم. اسب ناگهان تبدیل میشود به یک اسب سرکش و تمام پیشبینیها بههم میریزد. بنابراین طراحی از همان ابتدا به صورت کاملاً مستند شکل گرفت و من باید از این اتفاق به بهترین شکل ممکن برای فیلمم استفاده میکردم. طرح تغییر کرد و اتفاقهایی که افتاد بقیهی داستان را طراحی کردند.
این ترس را احساس نکردید که فیلم به جایی نرسد که میخواهید؟
چرا. خیلی از روزها نگرانیهایی در من ایجاد میشد. زندگی یک مربی اسب هم به خاطر اتفاقهای مشابه یکنواخت است. آن چیزی که درام میآفریند حاشیههای این زندگیست. هر اتفاقی که برای ایلحان میافتاد آمادگیاش را داشتم. اصلاً از نیمهی فیلمبرداری این آمادگی را داشتم که هر اتفاق پیشبینینشدهای روی دهد. ممکن بود ایلحان مصدوم یا مریض شود. ممکن بود چگونگی مسابقه دادنش به خاطر یک بدهبستان و شرطبندی، تحت تأثیر قرار بگیرد. عملاً هر چیزی ممکن بود. مدام به خودم میگفتم هر کدام از این اتفاقها اگر بیفتد باید چهگونه رفتار کنم و فیلم را چهگونه به پایان برسانم که در پایان از دغدغهی اصلی خودم هم عقب نیفتم.
موسیقی «آتلان» تأثیرگذار و زیباست. کار آریا عظیمینژاد بهخوبی با تصاویر فیلم هماهنگ است. چهطور شد که تصمیم گرفتید برای این مستند آهنگساز داشته باشید و نوع ارتباطی که با او برقرار کردید چهگونه بود؟
مدتهاست آریا عظیمینژاد را میشناسم. هم آریا زبان تصویر من را میشناسد و هم من به موسیقی او دلبستهام. آشنایی ما برمیگردد به کلیپهایی که با هم کار کردیم. راستش از لحظهای که نگارش یک طرح سینمایی یا مستند را آغاز میکنم به موسیقیاش میاندیشم. اصلاً لحظههایی را برای موسیقی او خلق میکنم. خیلیها گفتند که موسیقی «آتلان» زیاد است. اما به نظرم سلیقهای در شکل آهنگسازی و موسیقی مستندهای ما به وجود آمده است که نتیجهی سلیقهی جشنوارههای خارجی و بهخصوص اروپایی است؛ یعنی هرچه موسیقی کمتر باشد و فضا فقیرانهتر باشد انگار فیلم اصیلتری است. اصلاً به چنین نگاهی اعتقاد ندارم. از زمانی که تصمیم گرفتم راجع به این سوژه فیلم بسازم با آریا حرف زدم. او از پیشتولید در جریان ساخت فیلم بود و قرار بود با هم چند سفر به آن منطقه برویم که نشد. نمیخواستم از موسیقی فولکلور ترکمن استفاده کنم. البته اولین فکر در مورد ساخت مستند در منطقهای که خودش موسیقی شناختهشدهای دارد، استفاده از موسیقی بومی آنجاست. اما میخواستیم موسیقی جهانشمولتر باشد و فقط رنگوبویی از موسیقی ترکمن داشته باشد.
تصاویری در فیلم دارید که از نظر بصری کاملاً غنی و گویا هستند؛ و بهنوعی تأثیرشان به اندازة یک سکانس پردیالوگ است. به عنوان مثال بعد از اولین اتفاقی که اسب به وجود میآورد، پلانی دارید که اسب در دشت تنهاست و ابرهای بالای سرش، بریدهبریدهاند. در این صحنه به طرز عجیبی احساس میشود که چهقدر ایلحان تنهاست. انگار آدمی است که هیچ کس دردش را نمیفهمد. تصویر غریب و شاعرانهایست.
به سکانس خوبی اشاره کردید. آن پلان تنها پلانی است که با لنز واید فیلمبرداری شده است. حتی در پلانهای لانگشات هم از این لنز استفاده نشده است. از این تصویر خیلی حسابشده استفاده کردیم. ما از پنج صبح کار را شروع میکردیم تا حدود ده صبح. بعد کار را متوقف میکردیم و طبق قراری که با فیلمبردار گذاشته بودم حتی اگر اتفاق جالبی هم رخ میداد و نور بد بود، آن را ثبت نمیکردیم. این تصویر بعد از قطع شدن باران ثبت شد.
«آتلان» مستند داستانگویی است و شما با وجود تمام لحظهها و اتفاقهای پیشبینینشدهای که افتاده، به شکلی فیلم را پیش بردهاید که ریتم و ضرباهنگ یک اثر داستانی را داشته باشد.
«آتلان» قبل از هر چیز، به روایت به عنوان ساختار اصلی یک فیلم وفادار است. من پرریسکترین شیوهی روایت برای یک مستند را انتخاب کردم. بهراحتی میتوانستم شیوههای معمول و متداول را در این بستر پیاده کنم. مدام با شخصیتهای اصلیام در لوکیشنهای مختلف مصاحبه کنم؛ از علی درباره خودش، خانوادهاش و همچنین از خانوادهی علی درباره او و سایر اتفاقهای حاشیهای سؤال کنم و با آنها فیلم را پیش ببرم. آن وقت فیلم تبدیل میشد به مستندی که خیالتان هم بابت داستان راحت بود. اگر کمی باهوش باشید میتوانید از همین مصالح فیلمی آبرومند بسازید. من تمام این امکانات را فراموش کردم و اولشخص را به عنوان راوی انتخاب کردم. سعی کردم از تمام ابزارهای سینما استفاده کنم. روایت من از همان ابتدای کار دچار تنش شد و سعی کردم بر اساس اتفاقهای جدید پیش بروم. وقتی در جریان کار اسب فروخته و به جای دیگری منتقل میشود، کاری از دست من ساخته نیست، اما میتوانم از محل جدید اسب در کنار دریا به نفع فیلمم استفاده کنم. اگر شما امروز حس میکنید روایت فیلم درست شکل گرفته، به خاطر پژوهش طولانی مدتی بود که روی سوژه داشتم. سعی کردم بر اساس همان مثلثی که به آن اشاره کردم، لحن شاعرانه را نیز در تمام طول فیلم حفظ کنم.