
لویی (2010 تا ...) Louie
خالق، نویسنده و کارگردان اصلی: لوییس سی.کی.، بازیگران: لوییس سی.کی. (لوییس)، هدلی دلانی (لیلی)، اورسلا پارکر (جین) و...، تهیهکنندههای اصلی: سی.کی.، دیو بکی، بلر بریئرد، تونی هرناندز و...
لوئیس کمدین کافهها (کسی که پشت میکروفن قرار میگیرد و برای بقیه جوک تعریف میکند) است. او که از زنش جدا شده و دو دختر دارد، باید برای گذران زندگیاش سخت تلاش کند و با آدمهای مختلفی سروکله بزند.
کمدی فلاکت
لوییس سی.کی. به ترکیب خلاقانهای از اجرای برنامه به عنوان کمدین کافهها و همنشینی آن با واقعیتهایی از زندگی روزمره رسیده است؛ زندگی پرفرازونشیبی که بستر بیرحمی برای پرورش این شوخیها است. در واقع با ایدهی احمقانهی تصویری کردن شوخیهایی مواجهایم که شاید شنیدنشان بینهایت خندهدار باشد اما دیدنشان بیشتر به یک شکنجه شباهت دارد. بنابراین با سریالی طرف هستیم که هر بار در مدت زمان کوتاهش (کمتر از بیست دقیقه) بهسادگی از دو لبهی طنز و تراژدی سقوط میکند و دوباره به مسیر اصلیاش باز میگردد. در قسمتهای متعددی از این سریال، شاهد بدترین اتفاقهایی هستیم که ممکن است برای کسی روی بدهند؛ به گونهای که احساس ناشی از این وقایع، تماشاگر را به یاد فیلمهای میشائیل هانکه میاندازد: دو دزد در خیابان، جلوی چشم دختران کوچک لویی، او را تحقیر میکنند؛ پسر نوجوانی با استفاده از قدرت و شور جوانیاش لویی را به آشولاش کردن تهدید میکند و شرط عملی نکردن این قصد را بیان «غلط کردن» از طرف لویی میگذارد؛ یا دوست قدیمی که برای خودکشی پیش لویی میآید... و اینها تازه قسمتهای برجستهی داستانها هستند. لویی با ظرافت از قسمتهایی از زندگی شخصی و تجربههای انسانیاش الهام میگیرد و با قساوت آنها را به بخشی از هنرش تبدیل میکند. این گونه است که مرز قایل شدن میان لویی که در سریال میبینیم با لویی واقعی بسیار سخت است. ترجیعبند تمام جوکهایی که لویی میگوید این است: «من لویی هستم. چهلودو سال دارم. تازه طلاق گرفتم. دوتا دختر دارم. چاقم و یادم رفته چهطور با زنها برخورد کنم و...» لویی در مقابل چشمان ما یاد میگیرد چهطور با تغییرهای زندگیاش برخورد کند آن هم تغییرهایی که بعد از چهلسالگی بروز کردهاند.
لویی دربارهی از بین رفتن است: از بین رفتن زندگی مشترک؛ از بین رفتن جوانی، انگیزهی حیات، کار، سلامتی، شهامت و دردآوردتر از همه، نابودی عشق. لوییس سی. کی. درست همین جا که حقیقت تلخی خودش را به زندگی لویی تحمیل میکند، از سورئالیسمی کمتر دیدهشده بهره میجوید تا نشان بدهد همچنان باید زندگی کرد. صحنههای عجیبی مثل مواجه نشدن با پدر؛ خواب بنلادن؛ اردک نجاتبخش در میدان جنگ؛ یا حتی سفر خیالی ناگهانی به چین، همگی بخشهایی از زندگی لویی هستند که شاید در ذهن او ترسیم شده باشند اما تصویری کردن و رنگ واقعیت بخشیدن به آنها، باعث ایجاد تأثیری عمیق در بینندهای میشود که خود را در زندگی و تجربههای لویی شریک مییابد؛ یا شاید در بیعشقی و بیانگیزگی مفلوک!
لویی رویهمرفته برای تلویزیون یک تجربهی جسورانه است. از آن دست سندهایِ تصویری که سالها بعد میتوان به آن رجوع کرد و از حسوحال نیویورکیهای این سالها سر درآورد؛ آدمهایی که خیلی وقتها از فضای دموکراتیک دههی اول قرن بیستویکم به ستوه میآیند و از نام «اوباما» به عنوان ناسزا استفاده میکنند!
*
پارکها و سرگرمی (2009 تا ...) Parks and Recreation
خالقان و نویسندههای اصلی: گرگ دانیلز و مایکل شور (تا حالا 112 قسمت)، کارگردان: دین هالند (24 قسمت)، مایکل شور (7 قسمت) و ... بازیگران: ایمی پولر (لزلی نوپ)، عزیز انصاری (تام هاورفورد)، نیک آفرمن (ران سوانسن)، آبری پِلازا (اِپریل لاجِت)، کریس پِرَت (اندی دوایر) و... تهیهکنندهها: دانیلز، شور، هالند، پولر و...
لزلی نوپ معاون رییس بخش «پارکها و سرگرمی» است. او در پی درخواست پرستاری با نام آن پرکینز برای رسیدگی به گودال ساختمانی خطرناکی که جنب خانهاش بلاتکلیف رها شده، تصمیم میگیرد این محوطه را به یک پارک تبدیل کند تا دیگر خطری ساکنان محلی را تهدید نکند. اما رییس بخش ران سوانسن، که یک اختیارگرای ضددولت است مخالفت میکند. لزلی با وجود مشکلهای متعدد از جمله کاغذبازیهای زمانگیر اداری، با گروهش وارد عمل میشود...
فرایند دموکراتیک پارکسازی!
روابط و مناسبات جاری در شورای شهر و شهرداری پانی، یک شهر کوچکِ خیالی در ایالت ایندیانای آمریکا، بهانهایست تا شاهد روند دموکراتیک وقوع اتفاقها و به ثمر نشستن پروژههای شهری باشیم. در این مسیر با آدمهایی آشنا میشویم که در کشوری زندگی میکنند که هر جای دنیا هر کاری دلش بخواهد میکند اما برای ساخته شدن یک پارک، آن هم در یک گودال، باید نظر آدمهای خانهبهدوش و کارتنخوابها را هم تأمین کند. در یکی از قسمتها، هیأتی از ونزوئلا برای بازدید امکانات وارد شهر میشوند. لزلی (اِیمی پولر) و دوستانش که مثل همهی آمریکاییها فکر میکنند ونزوئلاییها جهانسومی هستند و شهرندیده، سعی میکنند فروتنی کنند و زیاد پُز شهرشان را به آنها ندهند. از این بگذریم که از نظر هیأت ونزوئلایی، پاونی شهر بسیار حقیرانهای است! مهمترین نکته اشارهی مستقیم آنها به موضوع اصلی سریال است: یافتن راههای دموکراتیک برای احداث یک پارک، آن هم در سیستمی که به این راحتیها پولش را خرج هر فکری نمیکند. وقتی لزلی شیوهی کاریاش را برای هیأت ونزوئلایی تشریح میکند، دلیل ساخته نشدن پارک را کمبود بودجه میداند و توقع دارد با همدردی آنها مواجه شود، اما رییس هیأت ونزوئلایی خیلی ساده میگوید که آنها با مفهومی به اسم کمبود بودجه آشنایی ندارند چون روی نفت خوابیدهاند؛ پس تنها کار مهمشان تصمیمگیری برای انجام هر کاری است.
وقتی قرار است با زندگی روزمرهی کارمندان سازمانهای آمریکایی روبهرو شویم، بخش زیادی از جذابیت و خندهدار بودنِ پارکها و سرگرمی بهخصوص برای بینندهی ایرانی، دیدن همین تفاوتها و شباهتهاست؛ چرا که احتمالاً فکر میکنیم چنین مناسباتی در کشور پیشرفتهای همچون آمریکا باید حل شده باشد. از لزلی، که اعتراف میکند با پارتیبازی مادرش سر کار آمده، بگیرید تا تام (عزیز انصاری) که به گفتهی رییساش هیچ کار مثبتی انجام نمیدهد و در واقع مثل کارمندهای اداری خودمان همیشه در حال وقتکُشیست؛ یا حتی خود رییس که مهمترین استراتژی مدیریتیاش رد کردن پروژههاست؛ چون در غیر این صورت مجبور است آنها را بررسی کند!
شخصیت اصلی داستان در چنین ادارهای میکوشد کاغذبازیهای همیشگی را دور بزند و پارکی را در یک منطقه احداث کند؛ که البته قرار است سکوی پرتاب او برای رسیدن به سمتی بالاتر باشد. لزلی تصاویر زنهای موفق را بر در و دیوار خانه و اتاقش نصب کرده و آنها را الگوی خود قرار داده است تا روزی آرزوهای بزرگش محقق شوند. البته مهمترین مشکل لزلی در این راه، همچون تمام زنان عالم، عبور از مناسبات مردانهای است که پیرامونش را فرا گرفتهاند. پارکها و سرگرمی را میتوان نمایش اولیهی شکلگیری یک زن موفق سیاسی در جامعهی آمریکا هم تلقی کرد.