سرزمین موعود Promised Land
کارگردان: گاس ون سنت. فیلمنامه: جان کرازینسکی، مت دیمن. بازیگران: مت دیمن (استیو)، فرانسیس مکدورمند (سو)، جان کرازینسکی (داستین)، هال هالبروک (فرانک)، رزماری دوویت (آلیس). محصول 2012، 106 دقیقه.
استیو که یک بازاریاب و فروشنده است برای یک شرکت معظم گاز کار میکند. او به شهرهای کوچک میرود و زمینهای مردم منطقه را با قیمتی پایین از صاحبانشان میخرد. اما ورود او به یک شهر کوچک که مردمش میخواهند جلوی ورود شرکت گاز ایستادگی کنند به تغییرهای مهمی در زندگی استیو منجر میشود...
شیفتهی ایده نشدن و با وجود داشتن یک خط داستانی جذاب با چند رویداد مهم دراماتیک، همچنان به جزییات پرداختن و در روایت داستان از تأکیدهای بیش از حد خودداری کردن، چنین نتیجهی درخشانی به بار میآورد. سرزمین موعود در نگاه نخست داستانی ساده را با دوسه غافلگیری مرسوم روایت میکند. اما با کمی دقت به آنچه در داستان میگذرد و تأثیرپذیری قهرمان از دیدهها و شنیدهها و رویدادها، متوجه فیلمنامه و اجرایی هوشمندانه میشویم.
در سکانس آغازین فیلم، انعکاس چهرهی استیو (مت دیمن) را در آب میبینیم. او صورتش را میشوید و به سمت میز قرار با نمایندگان شرکت گلوبال میرود. آنجا ظرف چند دقیقه با دیالوگهایی پیشبرنده، هم از پیشینهی خانوادگی او باخبر میشویم و هم از مأموریتش. او در پاسخ به چگونگی موفقیت خود در بستن قرارداد با مردم روستاها و بخشهای مختلف با پرداخت رقمی اندک، به گذشتهاش اشاره میکند؛ اینکه در الدریج به دنیا آمده و زندگی روستایی و خلقوخوی این مردم را میشناسد. استیو به دعوای خود با پدربزرگش بر سر انتخاب رشتهی دانشگاهی اشاره میکند. چون او بر خلاف روال رایج زندگی روستایی، نمیخواسته کشاورزی بخواند. او به یاد میآورد که یک کارخانهی پرورش کرم ابریشم در نزدیکی محل زندگیشان بوده و با تعطیلی این کارخانه، همهی رؤیاهای زندگی همشهریانش بر باد رفته و شرایط زندگی دشوار شده است. نکتهی مهم در این سکانس، صداقت استیو است. او دوران زندگی سنتی را سپریشده میداند و در واقع دلیل موفقیتش، نهفقط تسلط به روشهای چانهزنی که ایمانش به تزلزل زندگی روستاییست که بر کشاورزی بنا شده است.
از اینجا استیو به همراه دوستش سو (فرانسیس مکدورمند) عازم مأموریت میشود. آنها پیش از ورود به شهر، از فروشگاهی لباسهایی متناسب با تصورشان از زندگی مردم آنجا را تهیه میکنند. در گفتوگوی آنها سو، کفشهای کهنهی استیو را مسخره میکند و استیو با خنده اشاره میکند که آن کفشها متعلق به پدربزرگش بودهاند. همین نماد کوچک، اشاره به سهم گذشتهی استیو در شخصیتش دارد. او هنوز از زندگیای که غلطش میداند، نبریده است. مأموریت آغاز میشود. در نخستین دیدار استیو با یکی از ساکنان، اتفاق ظریف و گذرایی میافتد. صاحبخانه در حالی که با استیو به سمت خانه میرود، اتیکت لباس او را جدا میکند. استیو میخندد که خودش قبلاً باید این کار را میکرده. مرد میگوید: «کفشهای قشنگی داری.» همین. تلاش استیو برای همرنگ شدن با جماعت، به نتیجه نرسیده و نو بودن لباسهایش لو میرود اما آن کفشهای پدربزرگ، آن میراث گذشته، بی هیچ تلاشی او را به همین نتیجه میرساند. استیو و سو جداگانه با تعدادی از مردم محل دیدار میکنند و حرفهای همیشگی بازاریابی را تحویل آنها میدهند. تصویر آیندهای روشن و اشاره به ضرورت تصمیمگیری هرچه زودتر برای فرزندانشان. استیو حتی پیش از رأیگیری محلی برای اعلام موافقت، رشوه هم میپردازد. او تا اینجا کارش را درست پیش برده. در پایان روز اول، سو از راحت بودن کار میگوید.
نخستین مانع در روز رأیگیری ظاهر میشود. مردی به نام فرانک از خطرناک بودن این کار و احتمال آلوده شدن آب شهر حرف میزند. بازی بههم میخورد. حالا قهرمان قصه باید برای رفع این مانع بکوشد. اما پیش از شروع تلاشهای او، یکی از حامیان محیط زیست با نام داستین هم به شهر میآید. هرچه استیو بیشتر تلاش میکند، کمتر به نتیجه میرسد. کار به احتمال برکناری او از سوی شرکت گلوبال هم میرسد. استیو در موقعیتی دشوار قرار دارد. حرفهای فرانک و داستین نهتنها استیو را در رسیدن به هدفش با مشکل روبهرو کردهاند، بلکه او کمکم در نظر مردم به مردی منفور و نمایندهی شرکتی مخوف که هدفش کسب درآمد بیشتر به قیمت زندگی و سلامت آنهاست، بدل شده است. (این را هم با دو برخورد متفاوت دختر کافهدار درمییابیم). آن هم درست در شرایطی که استیو جدا از کار، رابطهای عاطفی با یک معلم مدرسه به نام آلیس هم پیدا کرده است. از اینجا بخش مهم داستان آغاز میشود. استیو باید نهتنها درست بودن فعالیتش که صداقت خود را ثابت کند.
وضع به نفع استیو پیش نمیرود. داستین توانسته توجه مردم را به خود جلب کند. استیو دو بار در برخورد با آلیس تأکید میکند که آدم بدی نیست. هوشمندی مت دیمن و جان کرازینسکی در مقام فیلمنامهنویس جایی خود را نشان میدهد که حس میکنیم استیو با وجود سرزنش مردم به خاطر خودداری از تضمین آیندهشان، ناخواسته تحت تأثیر آنها قرار گرفته است. یکی از درخشانترین نشانههای این تأثیرپذیری، جاییست که استیو مشغول بستن قرارداد با یکی از روستاییان است و داستین هم در مدرسه، روند نابود شدن زمین را به زبان ساده برای دانشآموزان توضیح میدهد. مرد از استیو میپرسد چه خواهد شد؟ و استیو از پاسخ دادن طفره میرود. دیگر از قاطعیت ابتداییاش خبری نیست. سکوت او به توضیحهای داستین برای بچههای مدرسه کات میخورد. گویی تصویری که داستین از آیندهی هولناک آن سرزمین در صورت اجرای طرح گلوبال میسازد، همان چیزیست که در آن لحظه در ذهن استیو میگذرد و باعث میشود به گفتن همین جمله کفایت کند: «به نظرم تو خوششانسی.» او بهوضوح میبیند مردم چهقدر روی حرفهایش حساب میکنند و در واقع نه سخنان مخالف داستین و فرانک، که صداقت موافقان او، باعث عذاب وجدانش میشود. دومین نشانهی این اتفاق، وقتی آشکار میشود که استیو به خانهی آلیس میرود تا او را هم برای امضای قرارداد قانع کند. استیو آن قدر طفره میرود که آلیس از او میخواهد حرفش را بزند. پیش از شروع صحبت، استیو دربارهی آموزش کشاورزی به بچههای مدرسه از آلیس میپرسد و او با خنده پاسخ میدهد که به بچهها کشاورزی نمیآموزد بلکه به آنها یاد میدهد چهگونه از چیزی (میراثی) مراقبت کنند. این همان نکتهایست که استیو پس از لو رفتن هویت داستین و اعادهی حیثیتش، تکرار میکند. پیش از سخنرانی نهاییاش، ساعاتی را نزد فرانک گذرانده و فرانک هم جملهی او را برایش تکرار میکند: «تو آدم خوبی هستی. خصوصیتهایی داری که این روزها خیلی بهشون نیاز داریم.»
همه چیز برای پیروزی استیو آماده است. حتی اگر سخنرانی نکند، با توجه به خرابکاری داستین، نتیجهی رأیگیری به نفع او خواهد بود. اما استیو که فهمیده تا اینجا بازیچهی گلوبال و داستین بوده (جملهای که داستین هم به او میگوید: «کاری بیشتر از چیزی که ما خواستیم نکردی. ولی خوب انجامش دادی.»)، تصمیم میگیرد یک بار «نه» بگوید. سکانس آغازین تکرار میشود. دوباره انعکاس چهرهی استیو را در آب میبینیم. صورتش را میشوید و عازم مأموریت جدیدش میشود. سخنرانی صادقانه برای مردمی که به او اعتماد دارند. او در سخنرانیاش از ضرورت حفظ آنچه دارند، از روزهای زندگی با پدربزرگش و از خطر احتمالی اجرای طرح گلوبال میگوید. در این سکانس وقتی استیو میگوید: «فکر میکردم پدربزرگم کلهشق و مغرور است ولی فهمیدم او فقط میخواست به من بگوید مراقبت کردن از چیزی یعنی چه.» دوربین روی آلیس توقفی کوتاه میکند. او بود که ناخواسته و با شوخی از اهمیت مراقبت کردن از داشتهها سخن گفته بود. همین ریزهکاریها و اشارههای گذرا، روند آرام تغییر قهرمان را شکل میدهند. طرح خردهداستانهایی که با ظرافت در کنار هم نیروی محرکی برای سوق دادن قهرمان به سوی تصمیم جدید را ایجاد میکنند و تصویر اجرای این تصمیم، بدون تأکیدهای توضیحدهنده یا حرکتهای پیچیدهی دوربین، سرزمین موعود را به فیلمی یکدست با ظاهری ساده و روایتی روان بدل کرده است. (امتیاز: 8 از 10)