چهطور با مادرت آشنا شدم How I Met Your Mother
پدیدآورندگان: کارتر بِیز، کرگ تامس. کارگردانها: پاملا فرایمن (180 قسمت)، راب گرینبرگ (7 قسمت) و مایکل جِی. شی (4 قسمت). نویسندگان: کارتر بِیز و کرگ تامس (هر کدام 192 قسمت)، کریس هریس (17 قسمت) و... بازیگران: جاش رَدنار (تد)، جیسن سِگِل (مارشال)، کُبی اسمالدِرز (رابین)، نیل پاتریک هریس (بارنی)، آلیسن هَنیگان (لیلی). تعداد فصلها: تا اینجا 9 فصل. سال شروع پخش: 2005. زمان هر قسمت: 25 دقیقه.
تد در نیویورک زندگی میکند و به دنبال پیدا کردن همسری ایدهآل است. او در این راه از کمک و همراهی چهار دوست صمیمیاش هم بهرهمند میشود...
ضرباهنگ سریع داستانها، استفادهی حداکثری از فلاشبکها و فلاشفورواردهای تودرتو، توقع بالا از بیننده برای همراه شدن با تداخل روایی ماجراها در کنار راوی شوخوشنگ و بعضی وقتها دروغگو، از چهطور با مادرت آشنا شدم سریال سرحالی ساخته که هرچند به لحاظ موضوعی تا میانههای خود حرف تازهای برای گفتن نداشت اما سبک بصری خود را از همان آغاز شکل داد و هر فصل نکتههای خاصی را به آن افزود. به اینها اضافه کنید مفهومها و عنوانهایی که با چهطور... به وجود آمدهاند و دیگر لازم نیست توضیحشان داد. از «افسانهای شدن» و «کتوشلوار بپوش» بگیرید تا «روز سیلیزنی»، «رابین بودن» یا تعریف کردن ماجراها به روش بارنی.
چهطور... با تأکید و تعصب فراوان سریالی «نیویورکی» است. میزان ارجاعها به مکانها و فیلمهای نیویورکی از حد اشاره کردن گذشته و نیویورک رسماً به یکی از محورهای اصلی شکلدهی ماجراها یا پایانبندی داستانها تبدیل شده است. نیویورک به عنوان یک فرهنگ تقدیس میشود و شخصیتها برای حفظ آن حتی از جان و مالشان میگذرند. خراب نکردن یک ساختمان قدیمی یکی از داستانهای اصلی در کل فصل ششم است یا به کرات با داستانهایی مثل پیدا کردن یک همبرگرفروشی خاص یا تفاوت منهتن و نیویورک و تأثیرشان بر عقاید شخصیتها مواجه میشویم. اما آنچه چهطور... را به سریالی دوستداشتنی برای تمام تماشاگران تبدیل کرده، توجهش به سبکهایی از زندگیست که آدمها در هر گوشه از دنیا میتوانند در پیش بگیرند.
در چهطور... با سه سبک زندگی مواجهیم: زندگی بدون تعهد و کنار آمدن با تنهایی، جستوجوی عشق در هر لحظه و مکان و کندوکاو در چرایی به سرانجام نرسیدنش، و تعهد از همان لحظهی آغاز عشق و پای تمام سختیهایش ماندن. سه نمایندهی این سه سبک زندگی (که میتوان گفت عصارهی زندگی نیویورکی به عنوان یک جهانشهر هم هست) یعنی بارنی، تد و مارشال، مردهایی هستند در سربالایی زندگی مدرن شهری که گویا شهرشان یادشان میدهد چهطور بزرگ شوند و چهطور فوارهی امید را همیشه روشن نگه دارند. راستش جدا از شخصیت پیچیدهی رابین و چند قسمت بهخصوص که به چگونگی مواجهه با شکستهای مهم زندگی در روزگار معاصر میپردازد، چهطور... در پنج فصل اول بهزحمت حتی در حد و اندازههای دوستان است و بیشتر میکوشد سوژههایی را که دوستان تنها به آنها اشاره کرده است (مثل حریمهای دوستی و همخانه بودن) را به شکل تماموکمال مصرف کند (و از حق نباید گذشت، این کار را بهمراتب مفرحتر و خندهدارتر از دوستان انجام میدهد). شگفتی اما از قسمتهای پایانی فصل پنجم رخ مینماید؛ با دست گذاشتن روی موضوعی که تقریباً در سریالهای آمریکایی کمتر جرأت نزدیک شدن به آن، آن هم به عنوان اساس چند فصل متوالی وجود دارد: گندیدگی!
به موازات مارشال و لیلی و انتظارشان برای نشانههای دنیا تا فرا رسیدنِ لحظهی بچهدار شدن یا حتی زندگی شخصی مارشال که پدرش را از دست میدهد و میکوشد شغلی داشته باشد که بعدها بچههایش به او افتخار کنند، از آن سو بارنی، تد و رابین به شخصیتهایی افسرده تبدیل شدهاند و هر لحظه بیشتر در منجلاب سبک زندگی خودخواستهشان فرو میروند. در این میان تد بیشتر با این حقیقت روبهرو میشود که از دست دادن موقعیتهایی که در سنین زیر سی سال برایمان به وجود میآیند نتایجی جبرانناپذیر در دههی چهارم زندگی در پی خواهند داشت. شیوههای تازهای که این سه در پیش میگیرند تا از این گندیدگی رهایی یابند از چهطور... سریالی تلخ و آزاردهنده میسازد که همان قدر که میخنداند، زخم هم میزند. حزن صدای تد وقتی در قسمت بیستمِ فصل پنجم میگوید: «چهقدر وحشتناکه که تو دومین جشن عروسی مادرت هنوز مجرد باشی.» از آن نواهایی است که به این راحتیها از ذهن پاک نمیشود. مسأله این است که میبینیم شخصیتها از هیچ کوششی فروگذار نمیکنند تا آنچه گمان میبرند لایقش هستند را به دست آورند، ولی اشتباههایی که مرتکب شدهاند و جوانیای که هر لحظه در حال تحلیل رفتن است، مثل پتک بر سرشان کوبیده میشود. با اینکه روش روایتی فیلم به یادمان میاندازد آیندهای خوش در انتظار شخصیتهاست اما ساختار معنایی چهطور... بر این اصل استوار است که ممکن است هیچ خوشبختیای هم ارزش این همه زحمت را نداشته باشد، چون همان طور که بهسختی به دست آمده بهراحتی هم از دست میرود. ولی معلوم نیست باید دم را غنیمت شمرد یا نه؟
مازوخیسم جاری در چهطور... اما ور مبتذل خود را نیز همزمان حفظ میکند و بینندهای که چندان درگیر این بُعد از داستان نشده (ولی همچنان میخندد) شاید حق داشته باشد بپرسد تا کِی قرار است ماجراهای تودرتوی این چند نفر را از زبان تدِ حراف (که حتی حوصلهی بچههایش را هم سر برده) بشنود؟ در مقابل بینندهای که با آن دست گذاشتن روی زخم و فشار دادنش همراه شده، دلش میخواهد حالاحالاها شاهد این عذاب باشد!