نگهبانان The Watch
کارگردان: آکیوا شَفِر. فیلمنامه: جارِد استرن، ست روگن. بازیگران: بن استیلر (اوان)، وینس ون (باب)، جونا هیل (فرانکلین)، رزمری دوویت (اَبی). محصول 2012، 102 دقیقه.
گروهی چهارنفره برای فرار از موقعیتهای تکراری و روزانهی خانوادگی یک گروه نگهبانی از محلهشان تشکیل میدهند. اما اتفاقها طوری پیش میرود که این گروه مجبور میشوند در مقابل حملهی موجوات فضایی به کرهی زمین از آن دفاع کنند.
سرگشته میان دو ژانر
جواد رهبر: مشکل اصلی نگهبانان ایدهی کاملاً نخنماشدهاش نیست. هنوز هم میشود با موضوع حملهی موجودات فضایی به محلهای مسکونی فیلم قابلقبولی ساخت، نمونهاش هم به مجتمع مسکونی حمله کنید (جو کورنیش، 2011) که با تمرکز روی چند شخصیت نوجوانْ فیلم سرگرمکنندهای از کار درآمده بود. ایراد اصلی نگهبانان سرگردانی میان دو ژانر کمدی و علمیخیالی است. صحنههای کمدی فیلم بینهایت تکراری و بینمکاند و فیلم از نظر شکل و شمایل موجودات فضایی هم حرف تازهای برای گفتن ندارد (حتی پاشنهی آشیلی که برای موجودات فضایی در نظر گرفته شده بامزه نیست!). نتیجه اینکه فیلم به طرز کسلکنندهای کلیشهای و شعاری است و حتی چرخشهای داستانیاش، که قرار است غیرمنتظره باشند هم چنگی به دل نمیزنند. نگهبانان فیلمی است که اعصاب تماشاگر را به هم میریزد ولی با تماشای آن میشود فهمید که به بن استیلر و دوستانش حین ساخت فیلم حتماً خوش گذشته! نگهبانان یکی از آن فیلمهای شایستهی کسب جوایز تمشک طلایی است. حیف که بهدرستی دیده نشد و جایی در فهرست نامزدهای تمشک طلایی 2013 پیدا نکرد! (امتیاز 1 از 10)
استاد/ مرشد The Master
نویسنده و کارگردان: پل تامس اندرسن. بازیگران: واکین فینیکس (فردی کوئل)، فیلیپ سیمور هافمن (لنکستر داد)، امی آدامز (پگی دود). محصول 2012، 144 دقیقه.
فردی کوئل، سرباز نیروی دریایی آمریکا در جنگ جهانی دوم به دلیل نداشتن ثبات روانی، تفکرات غیرعادی و اعتیاد به الکل به خانه بازگردانده میشود تا مداوا شود اما مسیر زندگیاش با سرگشتگی ادامه میباید تا به شکلی اتفاقی سوار کشتی دکتر داد (استاد) میشود...
برزخ
حسین جوانی: استاد از فرط سادگی به فیلمی پیچیده تبدیل شده است! دلیلش هم نگاه همواره خیرهی پل تامس اندرسن به احساسات شخصیتهای اصلی و دغدغهی همیشگیاش، نرینگی غالب بر فرهنگ آمریکاییست. این نگاه همان طور که زمان فیلمهایش را طولانی میکند، با درهم شکستن ساختار داستانی، از آنها مجموعههایی از سکانسهای منفردِ فکرشده میسازد که با قدرت و دقت طراحی و اجرا شدهاند و به شکل معماواری در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند؛ به گونهای که فهم آثار اندرسن (بهخصوص در دو فیلم آخرش) منوط به گونهای همذاتپنداری مازوخیستی با شخصیتهاست. چرا که اندرسن همان طور که شخصیتهایش را آدمهایی با ویژگیهای منحصربهفرد و درخشان معرفی میکند، از بروز و پرورش و نمایش وَر هیولایی آنها ابایی ندارد. به همین سادگی پا در زندگی پیچیده و نامفهوم فِردی (با بازی خیرهکنندهی واکین فینیکس) میگذاریم که بهظاهر از سَرخوردگی جنسی شدیدی رنج میبرد و بناست بهراحتی با او همذاتپنداری کنیم. این بُرش از زندگی فِردی گویا قرار است نمایش سرگشتگی مردی نیمهروانی و الکلی باشد که به شکل کاملاً اتفاقی وارد تشکیلات فرقهای میشود که در حال شکلگیری و گسترش است. از همینجاست که در استاد نیز مانند خون به پا میشود مرزی باریک میان ظاهر و باطن اتفاقات و درونیات شخصیتها و موقعیتها شکل میگیرد. دیگر بهراحتی نمیشود از منویات آنها سَر درآورد و اندرسن نیز تعمداً با تمرکز بر روی عقدهها و نمایش خلوتهای فکری شخصیتها به این فضا دامن میزند.
شاید بتوانیم استاد را داستان تحول شخصیت فِردی بدانیم؛ به جای آنکه خودمان را درگیر فهم نظریههای استاد فرقهای کنیم که فیلم میکوشد نحوهی گسترش آن را در آمریکای بعد از جنگ جهانی دوم نشانمان دهد. اما رفتهرفته مشخص میشود که فِردی که یک دلهدزد، لات، معتاد و منحرف است، از زندگی در همین حالت هم به اندازهی زمانی که میتواند این گونه نباشد لذت میبرد. شکلگیری رابطهی استاد- شاگردی بین او و استاد (با بازی فیلیپ سیمور هافمن) که گویا باعث تغییری شگرف در زندگی و نوع بینش او میشود، همان قدر که موجه و در راستای درمان بیماری او ترسیم میشود، به شکل یک فکر بیمار که از ذهن استاد به ذهن فِردی تزریق میشود، تصویر میشود و اندرسن همین ویژگی نامتعادل شخصیت (/ موقعیت) را در شکل گسترشیافتهاش درون تشکیلات فرقهای نشانمان میدهد که اکنون یکی از تأثیرگذارترین فرقههای نیمهمذهبی آمریکاست. همینجاست که اندرسن با جسارتی که تنها میشود در آثار کوبریک یا برگمان سراغ گرفت، تقریباً تمامی زمان فیلمش را صرف نمایش رسیدن فِردی و استاد به رابطهای درونی میکند. اما باز هم مشخص نمیشود این رابطه معنویست یا حاصل کلاشی استاد؟
پیچیدگیای که سعی کردیم به بخشی از آن بپردازیم، حاصل همین عدم تعادل است. همینکه با فیلمی مواجهیم که با موضوعها به شکل مستقیم مواجه میشود اما وقتی به پایان میرسد برای بیان و مرور آنها مجبوریم از «گویا» و «شاید» برای نزدیک شدن به معنای آنها استفاده کنیم؛ برزخی فکرشده که بینندهی باحوصله را با جزءجزء زمانهای نامتعادل مواجه میسازد: آمریکا (و آمریکایی)یی که در مسیر مستقیم پس از یک پیروزی بزرگ چنان گمگشته و ترسیده و رنجور است که مجبور به واکاوی گذشتهایست که تنها ترس از آینده را به یادش میآورد.
استاد با موقعیت و شخصیتی نامعلوم و ناشناخته شروع میشود و کمابیش در همان شکل ابتداییِ آغازش، پایان مییابد. کیفیتی شبیه به آثار فردگرای دههی هفتاد سینمای آمریکا که در ساخت سینمایی و پرداخت بصری، حالوهوایی شبیه به آثار مستقل سینمای اروپا دارد. ترکیب شگفتانگیزی که اندرسن در دستیابی به آن مسیر کمال را میپیماید.