تنهای تنهای تنها
امید ربانیفر
پرویز شهبازی با ساخت نفس عمیق و در پی آن عیار چهارده توانست هوادارانی جدی و پیگیر برای خود بیابد. شاید نتوان گفت که شهبازی در دربند کارگردان بهتری شده و سینما را بهتر شناخته اما او در هر فیلم الزامات کارگردانی مربوط به آن را به کار برده است. در دربند شهبازی کارگردان تمامعیاری است بهویژه در بازی گرفتن از بازیگران، نابازیگران و بازیگرانی که کمتر دیده شدهاند. مهمترین ویژگی بازیگری این فیلم یکدست بودن بازیهای آن است یعنی بازی پگاه آهنگرانی و احمد مهرانفر که بازیگران حرفهای هستند در برابر بازی سایر بازیگران بهاصطلاح بیرون نمیزند.
مهمترین اشکال فیلم در فیلمنامه و بهویژه در پرداخت شخصیت اصلی آن یعنی نازنین است. نازنین دختری است که در یکی از بهترین دانشگاهها و یکی از پرطرفدارترین رشتهها قبول شده و در فاصله کمی از تهران زندگی میکند و با الزامات زندگی در این شهر نیز بیگانه نیست و مثلاً چند باری که میخواهد امضا بدهد بهراحتی زیر بار نمیرود. دختر خجالتی و کمرویی هم نیست و از همان روز اول همخانه شدن با سحر حساب دخلوخرج مشترک خانه را دارد. نازنین به غیر از هوش تحصیلی دارای هوش اجتماعی نیز هست و با اینکه به نظر میرسد از خانوادهای نسبتاً سنتی میآید اما میتواند خود را با شرایط همخانهاش وفق دهد و در مهمانیهای او نیز شرکت کند و دعوت به شام را نیز با آغوش باز میپذیرد نه که نتواند از جمع دوستانهی سحر و دوستانش لذت ببرد اما جنس او اساساً با امثال سحر یکسان نیست. او دانشجوی پزشکی است و برای درس خواندن نیاز به محیطی آرام دارد. اتفاقاً کارگردان با هوشمندی تمام نازنین را دانشجوی رشتهی پزشکی برمیگزیند و این رشته در ادامه موجب پیشبرد داستان میشود مثلاً زمانی که نازنین برای تدریس خصوصی میرود مشتریانش با شنیدن اینکه او دانشجوی پزشکی است اعتماد بیشتری به او میکنند و حتی در برخی موارد از او توقع طبابت نیز دارند. یا در مورد سقط با یکی از اساتیدش در مورد بیماری سحر صحبت میکند و حتی برایش وقت ملاقات با پزشک میگیرد. اما گاهی عکسالعملهایی نشان میدهد که از چنین شخصیتی بعید به نظر میرسد؛ به طور مثال هنگام ثبتنام که مسئول خوابگاه از او میپرسد آیا امتیاز خاصی دارد میگوید خواهرم المپیادی بوده! آیا فردی با رتبهی پانزده کنکور نمیداند که رتبهی خودش امتیاز محسوب میشود؟ یا بعد از دعوای مفصلش با سحر که منجر به ناسزاگویی و حتی ضرب و شتم میشود به ناگاه چنان رابطهی عاطفی با سحر پیدا میکند که حاضر میشود تا پای جان پای دوستیاش با او بایستد و او را از زندان آزاد کند. از دیگر کمبودهای این شخصیت عدم حضور خانوادهی نازنین در حساسترین لحظههاست. نازنین با چنین پیشینهای بدون شک یک خاستگاه خانوادگی قوی و سنتی دارد؛ چنین خانوادهای مطمئناً هیچگاه دخترش را در بزرگترین روز زندگیش یعنی ثبتنام در دانشگاه آن هم در رشتهی پزشکی تنها نمیگذارد و هیچگاه دخترش را بدون پناه رها نمیکند تا تنها به دنبال خانه بگردد. البته قابلدرک است که اگر کارگردان از ابتدا پدر و مادر نازنین را وارد قصه میکرد داستان به این سمت پیش نمیرفت اما نویسنده باید فیلمنامه را به گونهای پیش ببرد که امکان دخالت خانواده را در مشکلاتی که نازنین با آنها روبهرو میشود با تمهیدی دراماتیک از بین ببرد. از دیگر ضعفهای فیلم تصویر نادرستی است که از اجتماعات دانشگاه ارائه میدهد. اگر هم بپذیریم که که در مقاطعی چنین تجمعاتی هم برگزار میشدهاند اما در پیشبرد داستان سهمی ندارند و کاملاً قابلحذف هستند.
من نازنین هجده سال دارم
خشایار سنجری
دربند روایت بیرحمی یک شهر توسعهزدهی شبهمدرن است نسبت به یک دختر ساده و صمیمی که اهل این شهر نیست. شهری درنده با جوانهای بی هویتی که هیچ ندارند و با هیچ خوشاند؛ موردی که شهبازی با سکانس درخشان جگرکی و دیالوگهای پوچوارش، آن را به تصویر کشیده و تقابلش را با وضع بحرانی سحر، از پشت شیشه و با حفظ فاصله به نمایش میگذارد. شهری که اهلش از جنس خودش هستند و هر کسی که اهلش نباشد، محکوم به نابودی است.
شهبازی از شیوهی بازیگیری فیالبداهه و مزایای آن مانند طراوت و پویایی آدمها (و همچنین دیالوگنویسی و بیان آن با مکالمات روزمره و توی حرف هم پریدن شخصیتها) استفاده کرده، بدون اینکه پردازش ادبی دقیق شخصیتها را به فراموشی بسپارد. او توانسته از وجوه مثبت آنچه شیوهی مستندنمایی در سینمای ما نام گرفته بهره ببرد، بیاینکه دچار این توهم شود که ثبت واقعیت به خودی خود موفقیت فیلم را تضمین میکند. همچنین، بیان مینیمال و فضاسازی با کمترین امکانات و حفظ لحنی یکدست از ابتدا تا انتهای فیلم به گونهای که شخصیتها برای مخاطب زنده و دارای مابهازای بیرونی باشند نشانگر تواناییهای اوست.
دربند فیلم جزییات در پرداخت شخصیتها و حوادث است. نازنین دختری شهرستانی و متین است که در تجمعات دانشجویی شرکت نمیکند، با همسایهها مهربان است، خودکفا، مسئولیتپذیر و منظم است و به قول سحر اتومات. ولی وجه منفی هم دارد، در اولین ورودش به خانه که با نمای نقطهنظر او و دوربین روی دست کنجکاو ، همراه است، وارد اطاق نامنظم و شلختهی سحر میشود و برای اطمینان از درستکار بودن همخانهاش، کشوها و حتی یخچال و کمدش را بازرسی میکند. در انتهای داستان هم به فردی که از آن مخمصهی بزرگ نجاتش داده، بیاعتنایی میکند و او را (با تقدیرگرایی خاص شهبازی به سبک عیار چهارده) به کام مرگ میفرستد.
شخصیت سحر نیز چندوجهی و سرشار از جزییات است. او دختریست گرم و صمیمی که با میزبانی دورهمیهای شبانه (با پرداختی بدون اغراق که نشاندهندهی شناخت بالای شهبازی از این طیف جوانان است) مایهی نشاط دوستانش است، در عین حال بیملاحظه و خودخواه و بیقید است به شکلی که بدون برنامهی قبلی و با صحبتهای درگوشی هدایتی، پا به اقلیم نارفیقانی همچون بهرنگ میگذارد و نازنین را با سفتههایش نزد زارعی رها میکند، درست مانند کاری که بهرنگ با او کرده و به قرار فیلم دیدنش ارزش بیشتری میدهد تا موقعیت خاص سحر در راهروهای دادسرا.
استفادهی اندیشیده از صدا نیز از ویژگیهای کارگردانی شهبازی در این فیلم و سایر آثار اوست. فیلم موسیقی متن ندارد و صدای محیط در بسیاری از صحنهها بر وجه واقعگرایانهی اثر میافزاید اما از موسیقی صحنه استفادههای هدفمند شده؛ مانند آهنگی که از ماشین فرید پخش میشود و با پایین و بالا رفتن شیشهی ماشین کم و زیاد میشود.
کدگذاری و نشانهپردازی در دربند اهمیت خاصی دارد؛ از جملهی کلیدساز که میگوید قبلاً زیاد از روی آن کلید ساخته، تا دور زدن بی ملاحظهی فرید در جاده و هشدار و پیشآگهی آن به مخاطب. جادهای که دربند در آن آغاز میشود، همان جادهی فصل نفسگیر پایانی نفس عمیق است.
پرداخت صحنهای که نازنین با خانهی بدون سحر مواجه میشود، مخاطب را در اوج استیصال همراه با ترس نازنین از آینده همراه میکند. شهبازی با میزانسنی ساده با صدای ضبطشده بر گوشی سحر که دائماً تکرار میشود، به پرداخت تاوان رفاقت (بدون خون و خونریزی به سبک کیمیایی و در همان تهران) و ریزش آوار سادگی و زودباوری بر سر نازنین، تجسم عینی میبخشد. سرگشتگی و درماندگی نازنین در پلههای ساختمان بیمه که لوکیشناش با زیرکی شهبازی در انتخاب، رو به شهر شلوغ و پلی پر از صدا و ترافیک و آدم است، با دوربین روی دستی لرزان و رعبآور ، در نمای نقطهنظر نازنین از شهر خشن تبلور یافته است.
پگاه آهنگرانی، در اجرای نقش سحر به حدی موفق بوده که داوران جشنواره احتیاط در جایزه دادن به شخصیتهای منفی را کنار گذاشتند و او را به حقش رساندند؛ سحری که انفجار جنونش در صحنهی دعوا با نازنین (بعد از آن همه گل گفتن و گل شنیدن و هدیه دادن) از جنس انفجار عصبیت مردم امروز تهران است؛ تصویرسازی رفاقت و بد جنسی در کسری از زمان.
شهبازی هوشمندانه از به تصویر کشیدن صحنههای دادگاه و بازپرسی سحر و شکایت زارعی خودداری کرده تا به جای بار حقوقی و کیفری بر وجه انسانی و جامعهشناختی این جرایم و هنجارشکنیها تأکید کند. در پایان نیز جلسهی بازپرسی نازنین مختصر و مفید و با امضایی بیدرنگ و بیشک از او، برخلاف وسواس همیشگیاش در امضا کردن، ختم به خیر میشود؛ امضایی که گواه آن چیزی است که کمتر از دو هفته بر نازنین گذشته و تغییراتی را در او ایجاد کرده است.
خانمدکتر بیدستوپا
احمدرضا رستگار
دربند داعیهی اجتماعی دارد اما آدمهای فیلم واقعی نیستند. دخترک سوپرسادهی فیلم انگار از کرهی مریخ آمده است نه شهری در نزدیکی تهران. این دختر خوب سادهی مهربان دوستداشتنی انگار خانوادهای هم ندارد که حداقل برای روز ثبتنام دانشگاه و از همه مهمتر پیدا کردن محل زندگی، آن هم در تهران (جایی که هیچ فامیلی هم ندارند) او را همراهی کنند. این دختر ساده و بیغلوغش هم متأسفانه قربانی میشود. اما کمی صبر کنیم: قربانی چه چیزی؟ کدام هیولایی در تهران منتظر این دختر است؟ چه خطر مهمی او را تهدید میکند؟ فیلم صادقانه به ما نشان میدهد که بزرگترین خطری که دخترک را تهدید میکند خودش است. آدمهای اطرافش کار خاصی نمیکنند یا اگر میکنند واقعاً به او ربطی ندارد. خود اوست که برای نجات دختر معلومالحالی که تنها چند وقت است میشناسدش و چیزهای خیلی خوبی هم از او ندیده خود را به آب و آتش میزند و سفتههای میلیونی امضا میکند تا او را نجات دهد. بعد هم به جای اینکه پاسپورت دختر را پنهان کند تا او نتواند به خارج برود تنها به عوض کردن قفل در بسنده میکند (که البته طبیعی است چون فیلم قاعدتاً نباید اینجا تمام میشد!) ایراده فیلم محدود به شخصیتپردازی نیست. میتوان از خود پرسید این کدام تهرانی است که در خیابان جمالزادهاش هرشب در خانهای پارتی پرسروصدا برپاست و هیچ همسایهای اعتراض نمیکند. خانم مهربان طبقهی بالایی به چه کار فیلمنامه میخورد؟ فرهاد مهرانفر در روند پیشبرد داستان چه نقشی دارد؟ اگر این دو (و خیلی از شخصیتهای دیگر) را حذف کنیم چه چیزی لطمه میخورد؟ متأسفانه منطق روایی فیلم به هیچ صراطی مستقیم نیست. هرکس ساز خودش را میزند و کارگردان به هر قیمتی شده میخواهد بگوید این دخترک گوسفندی در بند گرگهاست اما خوب که نگاه کنیم آدمهای اطرافش خیلی هم آدمهای بدی نیستند و در واقع نسبت به گرگهای واقعی جامعه بسیار شستهرفته و مهربانتر هستند اما چیزی که کار را خراب می کند سوپر سادگی دخترک بیچاره است که به دست خود خودش را بد بخت میکند. بیشتر آدمها در سالن سینما مدام این جمله ورد زبانشان بود: «حقش بود. دختره انگار عقل توی کلهش نبود!» انگار هیچ همدردیای برای شخصیت اول فیلم وجود نداشت!
چای شیرین یا شربت تلخ... !
یوسف کارگر
دربند را میتوان به دلیل نوع نگاهش به مسائل جوانان و بهخصوص دانشجویان شهرستانی و مشکلات آنان در شهرهای بزرگ فیلم متفاوتی دانست اما این سوژهی خوب و متفاوت در مرحلهی نگارش فیلمنامه بهویژه در شخصیتپردازی لطمه خورده است. دو شخصیت اصلی، نازنین و سحر، کاملاً سریع و عجولانه با هم صمیمی میشوند و این صمیمیت با دعوای آن دو بر سر رفتوآمدهای دوستان سحر بههم میخورد. نازنین (دختری که حتی حاضر نیست به پسران کمسنوسالتر درس بدهد) بیآنکه پیش از این از پارتیها به طور مستقیم احساس نارضایتی کند، ناگهان با سحر درگیر میشود و سحر نیز گویی منتظر چنین لحظهای بوده! شخصیت نازنین، این دختر شهرستانی، تا حدی غیرقابلباور است. تصویری که از او ارائه میشود بسیار ناقص است و شخصیتی بسیار ساده، سردرگم و گنگ از یک دانشجوی پزشکی است. مسائلی از قبیل مکان اقامت، تدریس خصوصی و... خوب پرداخت شده اما در واقع این سادگی رفتهرفته به حماقت و بلاهت تبدیل میشود. با توجه به شخصیتمحور بودن فیلم و نیز محتوای اثر و نوع شخصیتها که هرکدام نمایندهای از افراد جامعه هستند، روایت ملزم به پیشینهگویی دربارهی آنهاست اما اصولاً هیچ اطلاعاتی جز در حد مکالمات تلفنی و دیالوگی چندثانیهای از خانوادهی نازنین یا سحر به بیننده داده نمیشود. جایگاه خانواده در این فیلم کجاست؟ اگر در قیاس با سحر که فردی مدرن است، نازنین دختری شهرستانی و سنتی است، هیچ خانوادهی سنتی دختری را تنها برای ثبتنام به تهران نمیفرستد. آیا پدر و مادر نازنین اینقدر نسبت به دختر خود بی توجه هستند؟ اوج این مسأله زمانیست که پس از دعوا با سحر، با دیدن اشکهای او یکباره نظرش برمیگردد و به اصطلاح دلسوز میشود. در ابتدای فیلم بیآنکه از پیشینهی او اطلاعاتی داشته باشیم متوجه میشویم دختری که تنها به دنبال خوابگاه و پس از آن خانهی مشترک است حتماً فردی آبدیده و مجرب است یا در ادامهی فیلم بهخصوص در سکانس امضا کردن سفتههای زارعی، مشخص میشود که او زرنگ و باهوش است. این بلاهت در سکانس قبل از ترک خانه از سوی سحر نیز دیده میشود. نازنین در حالی که متوجه میشود سحر پاسپورتش را تحویل نداده و این احتمال وجود دارد که اگر قفل را دوباره عوض کند سحر متوجه قضیه خواهد شد، در کمال تعجب پاسپورت را سر جایش میگذارد. این دوگانگی شخصیتپردازی و کمرنگ بودن علت و معلول در روابط شخصیتها ناشی از عدم ثبات تصمیمگیری نویسنده در انتخاب یک مسیر خاص برای داستان است. هر قسمت از روایت فیلم تنها با اشارهی کوچکی به قسمت بعدی وارد میشود و این ضعف بزرگی در روایت داستان است. البته بازی درخشان پگاه آهنگرانی و نازنین بیاتی حس همذاتپنداری را ایجاد میکند اما نتوانسته به طور کامل سردرگمی نویسنده در منطق خردهروایتها را پوشش دهد.
نکتهی خوب دربند استفادهی خوب و منطقی و بهموقع از موتیف است. خود عنوان فیلم هم در دیالوگها و هم در روایت بصری اثر، کارکردی مناسب دارد. ایهام واژهی دربند، امضا دادن نازنین که از ابتدای فیلم شروع میشود و تا انتها ادامه دارد. یا چای و شربت که شهبازی با رندی از این موقعیت استفاده میکند و جایی که قاعدتاً نازنین باید شربت بخواهد چای میخواهد و بالعکس... موتیفهایی که کاملاً در خدمت فرم و در واقع هشداردهنده هستند.
هر چه دقت به کلیات و شخصیتها کمتر صورت گرفته در عوض شهبازی نگاهی ریز به جزئیات دارد که در ادامه همین جزئیات تلاش می کنند وجهی منطقی به اتفاقها بدهند مانند اولین صحنهی ورود نازنین به خانهی سحر با آن نورپردازی خوب، پرداختن به مسألهی دادن پول از طرف پدر دوست نازنین، درخواست نازنین از مسئول امور دانشجویی، رفتار بهرنگ، قضیهی روز مادر و...
به نظر میرسد تم کلاهبرداری و سوءاستفاده دغدغهی دیگر شهبازی در ساخت این فیلم باشد، چرا که شخصیتهای دربند بهنوبت از یکدیگر سوءاستفاده میکنند. در واقع همانقدر که نازنین در این فیلم قربانی است، سحر نیز قربانی است. گویی نازنین در حال طی کردن مسیری است سحر پیشتر رفته است. آشنایی با تکتک شخصیتهای فیلم، بهرنگ، زارعی، حمید و... نوعی نگاه به مخاطب عرضه میکند تا با استفاده از شخصیت فعلی سحر، بتواند آیندهی نازنین را پیشبینی کند؛ چیزی که در پایان فیلم محقق میشود. حجم خردهپیرنگها متناسب با این روایت به نظر نمیرسد.هر چه قصه پیش میرود این پیرنگها حجیمتر میشوند و در نهایت اثر در دام سانتیمانتالیسم گرفتار میشود. دربند میتوانست پایانبندی بهمراتب بهتر و تأثیرگذارتری داشته باشد. به نظر میرسد همه چیز دست به دست هم داده تا پایان تلخی برای فیلم رقم نخورد.
نفسی که حبس شد
سیدجواد صفوی
فیلم در مضمون و شخصیتپردازی و شرایط و روابط آدمها بهخوبی و در موارد متعددی یادآور نفس عمیق است. همچون نفس عمیق با پسر جوان و بریده از خانوادهای به نام فرید مواجهیم که هرچند مثل کامران نفس عمیق شخصیت اصلی فیلم نیست، اما با آغوش بازش برای مرگ، با آن تغییر مسیرهای بدون توجه به باند مخالف جاده و پشت کردن به ثروت پدر، دست کمی از کامران ندارد. شروع دربند درست از همان نقطهی پایان نفس عمیق در محدوده سدبند جادهی چالوس است و برای تماشاگر پیگیر شهبازی نه به مثابه نقطهی عزیمت، بلکه به عنوان نقطهی بازگشتی به حالوهوا و فضای نفس عمیق است. حتی جنس لباسی که در سکانس ابتدایی به تن فرید است، شبیه به همان لباسی است که به تن آیدا در نفس عمیق بود و غوطهور بودنش در دریاچهی سد کرج را هم به یاد میآورد. داستان دربند با نازنین دانشجوی رتبهی پانزده رشته پزشکی دانشگاه تهران جلو میرود که همچون آیدای نفس عمیق مشکل خوابگاه دانشجویی دارد. نازنین و آیدا هر دو به دلیل بومی بودن امکان گرفتن خوابگاه را ندارند و هر یک به دلیلی ماندن در خوابگاه را به بودن در کنار خانواده ترجیح میدهند. آیدا فراری از ازدواج اجباری به دست پدر بود و نازنین، دوری راه و زمان برای درس خواندن را دلیل نیاز به خوابگاه میدانست.
فیلمساز با استفاده از شخصیتهای شناختهشده و ملموسش، قصد دارد تا با ارجاعهایی مشخص نگاهی به فضای یک نسل پس از بچههای نفس عمیق بیندازد. جوانهایی که هرچند ظاهر و امکاناتشان تفاوت کرده، اما از مشکلات و خطاهایشان کم نشده است. هنوز هم کسی مثل فرید هست که در برقراری یک رابطهی ساده با یک دختر مشکل داشته باشد. جوانهای عاصی دههی 1380 طوری نشان داده شدند که تنه به تنهی اوباش زدند و بیتفاوتیشان را در سیگار کشیدن در مکانهای عمومی و شکستن آینهی ماشینهای پارکشده بروز دادند، اما نسل این دهه همهی خشم و طلبکاری خود از اجتماع را در خانهی مجردی و پارتیهای بیوقفه، به شکلهای مختلف دود میکنند و معصومیت خود را به بهای رفتن به کشوری دیگر از دست میدهند. در فضای این دهه شهبازی شخصیت سحر را برای تماشاگر رو میکند که محصول شرایط اجتماعی و سیاسی یک دهه است؛ یک قربانی که از قربانی کردن دیگران هم ابایی ندارد. سحر یکی از شخصیتهای جدید در بیانیهی اجتماعی شهبازی است که دور از اغراق، عناصر و وجوه اصلی این گونه از جوانهای نسل فعلی را (چه بپذیریم و چه پنهانش کنیم) به تماشاگر امروز و احتمالاً ده سال دیگر فیلمش بازنمایی میکند. نازنین هم گرچه شباهتهایی با آیدای نفس عمیق دارد، اما چندان باهوش نیست و به جای بهرهگیری از خرد و زیرکی، از ریشههای سنتی خود ضربه میخورد و در حالی که برگ برنده را در دست دارد، با یک عطسه و تعبیر صبری که به طور سنتی به آن پیوسته، و شاید به دلیل پایبندی بیش از حد به اخلاق، برگ برنده را از دست می هد و خود را در بند میکند.
سکانس آخر فیلم در پاساژ محل کار آقای زارعی، غرق شدن نازنین را نشان میدهد که دست کمی از غرق شدن سرخوشانهی منصور و آیدا در نفس عمیق ندارد. نازنین به جرمی نابخشودنی یعنی نادانی و نابخردی تن به اسارتی میدهد که در ابتدا هرگز تصور آن بر تماشاگر نمیرود، اما شهبازی بدون باج دادن به تماشاگر، او را در تلخی بچههای دربند شریک میکند. جالب آنکه شهبازی در این فیلم هم بدون نزدیک شدن به بسترهای خانوادگی نازنین و سحر و فرید، فرایند شکلگیری این شخصیتها را در نهایت به تحلیل تماشاگر از ریشههای اجتماعی آنها سپرده و در واقع، راه را برای ادامه یافتن فیلم در ذهن تماشاگر، پس از پایان فیلم باز گذاشته است.
با این همه، فیلم با توجه به پیشینهی فیلمساز و استفاده از عناصر ساختاری و شخصیتهای مشابه در دو اثر به هم مرتبطش، از مرزهای سینمای مدرن فراتر نرفته و تنها به بازگویی حرفهای یک دهه قبل خود در فضایی جدیدتر میپردازد. بیشک ارزشهای فنی فیلم از جمله فیلمبرداری بینقص هومن بهمنش، فیلمنامه و بهخصوص تدوین بسیار روان فیلم، دربند را از آثار مهم اکران 92 کرده است.