ماجرای نیمروز (محمدحسین مهدویان)
زمستان در آتش
مهدی شهریاری
ماجرای نیمروز ساختهی محمدحسین مهدویان با هیچ سنجه و معیاری در ابعاد سینمای ایران نمیگنجد و یک پرش بلند برای قهرمان نوآمدهای است که همهی رکوردهای پیش از خود را شکسته و قرار است یکهتازی کند. ماجرای نیمروز از هر حیث واجد ویژگیهای فوقالعادهای است که در هر موردش میشود چند صفحه نوشت و به زوایای این هندسهی غریب ولی شکیل پرداخت.
ماجرای نیمروز با دقت و پژوهشی کمنظیر و هنرمندانه، فضای دههی شصت و مناسبات میان افراد اطلاعاتی و عملیاتی، و جغرافیای شهری و اداری را به بهترین وجه ممکن تصویر کرده است تا تماشاگران جوان که آن دوره را ندیده و در آن فضا زیست نکردهاند، با فیلم همراه شوند و پابهپای ماجراها و اتفاقهای فیلم، با شخصیتها و آدمهای زنده و واقعی که بر پرده تصویر شدهاند، همراه و همدل شوند. جسارت محمدحسین مهدویان اندازهای ندارد. او نوع دکوپاژ و فیلمبرداری ماجرای نیمروز را منطبق بر عکسها و اسناد آرشیوی و اندک منابع تصویری باقیمانده از آن روزها انجام داده است تا هرچه بیشتر به رئالیسم یا در اصل، حالوهوای مستند وقایع آن روزگار نزدیک شود.
نوع دکوپاژ مهدویان در ماجرای نیمروز مبتنی بر مستندنگاری است. دوربین هادی بهروز مانند ایستاده در غبار مأخوذ به حیا است و از نزدیک شدن به سوژهها امتناع میکند؛ انگار خبرنگاری دوربین سوپرهشت خود را برداشته و به خیابان آمده است تا در میان شلیک گلوله و انفجار، گوشهای پناه بگیرد و از همه چیز تصویر بگیرد. به عنوان مثال، دکوپاژ صحنهی ترور پاسداری که با دختر چهارسالهاش وارد مغازه میشود دقیقاً مبتنی بر مستندنگاری است. دوربین لرزان و سراسیمه فقط ماجرا را نشان میدهد بیهیچ تأکید و حرکت اضافهای. حتی آنجا که موتورسواران تروریست زخمی میشوند و موتورسیکلت واژگون میشود، باز هم هیچ نمای نزدیکتری در کار نیست. دوربین هنوز سر جای خودش است و فقط زوماین و زومبک میکند؛ دقیقاً مانند یک صحنهی واقعی. این میزان هوشمندی و جسارت در نوع دکوپاژ و چینش اجزای صحنه ستودنی است.
کار بهزاد جعفری در طراحی صحنه و لباس فیلم خارقالعاده است. غلبهی رنگهای سرد در لباسها و رنگ دیوارها و آکسسوار صحنه، هرچه سردتر بودن آن زمستان را به رخ میکشد؛ و تونالیتهی رنگ قهوهایِ چرک در فیلم، در خدمت واقعیتر شدن بازآفرینی فضای سال شصت قرار گرفته است. بازی بازیگران هم به قدری مینیمالیستی و به اندازه است که با دکوپاژ و ترسیم فضای صحنه توسط کارگردان همخوانی دارد و کاملاً هماهنگ و هدفمند است. کار بازیگران با دستهایشان و استفادهی حداقلی از اجزای چهره برای ایجاد حسوحال صحنهی مورد نظر، بیشترین کمک را به خلق فضای مستندگونه کرده است. نوع راه رفتن و ایستادن در نماهای دونفره، بیآنکه هیچ حرکت اضافهای در بدن بازیگران باشد، تصویری تحویل تماشاگر میدهد که کمترین مغایرت را با واقعیت داشته باشد. احمد مهرانفر و مهدی زمینپرداز عالی هستند. هادی حجازیفر پس از ایستاده در غبار انگار که تمرین میکرده برای درخشش در ماجرای نیمروز.
رگ خواب (حمید نعمتالله)
در کمین اندوه
فریدون کریمی
میتوان واپسین فیلم حمید نعمتالله را حتی با اُفت ریتم و به حاشیه رفتن یکسوم انتهاییاش، اثری درخور اعتنا دانست که از نظر فضاسازی، رویکرد و شخصیتپردازی قابل بررسی است و جذابیت خود را از طریق بحرانی عاطفی با بازی خوب و بهقوارهی لیلا حاتمی (ارائهدهندهی تقریباً همیشگی یک شخصیت خاص با اشکال بدیع و متنوع) و همچنین موسیقی دلبر و گیرای سهراب پورناظری به دست میآورد.
رگ خواب از آن فیلمهایی است که انتخاب بازیگر نقش مهمی در شکوفاییشان بازی میکند یا به عبارت دیگر، با انتخاب بازیگری نامناسب میتوانند بهکل از بین بروند. از این رو مهمترین ویژگی فیلم را میتوان انتخاب لیلا حاتمی برای ایفای نقش مینا دانست که بسیار بهجا و هوشمندانه است، حتی اگر هادی مقدمدوست پیشتر در سربهمهر چنین تکخالی را رو کرده باشد. اصلاً شاید به نظر برسد رگ خواب در وهلهی اول، ادامهی همان نگاه است به قصهی لیلایی بیحواس و بیکس (که این بیکسی در جشنوارهی امسال از فرط تکرار، بیداد میکرد) از طبقهی متوسط شهری، که در تقلای بقا از فرط سادگی حماقتآمیزش به عشقی مُبهم و یکطرفه میرسد. منتها نهانمایههای رگ خواب ارزش کار نعمتالله را بیشتر میکند. یکی از این نهانمایههای بیتکلف و ساده، انتخاب دوسویهی کورش تهامی به عنوان بازیگر روبهروی لیلا حاتمی است؛ بازیگری که صدایی مُنزه و بهاصطلاح «صداوسیمایی» دارد؛ صدایی واجدِ آوایی رسمی و همیشهرسا با ادای کامل کلمهها و البته به تعبیری خوابآور، که از طرفی میتواند به طور کلی نقطهی ضعف تهامی و اساساً هر بازیگری باشد ولی این نقطهی ضعف، با بازیگرگزینی متفاوت نعمتالله (همان وجه پنهان)، نوعی رودست به مخاطبِ آشنا با تهامی نیز هست که باعث میشود بیننده در روند پیشبینی سیر قصه با چالش مواجه شود. تماشای رگ خواب با پرداخت سینوسیِ تضاد ازلی عشق و اندوه، با احترامی که فیلمساز باسلیقه، نثار تصاویر، صداها و مفاهیم اثر میکند، تجربهای دلچسب است.