دلتا ایکس (علیرضا امینی)
رستگاری کنار دریا
خشایار سنجری
پرداختن به پیچیدگیهای اخلاق در جامعهی امروز ایران که در مرحلهی گذار از سنت به مدرنیسم توقفی طولانی داشته است دستمایهی ساخت فیلمهای متعددی در سالهای پس از درباره الی... شده است. علیرضا امینی هم در دلتا ایکس در مسیر ارزیابی حقیقت و دروغ و مرز باریک بین دروغ گفتن و راست نگفتن قدم برداشته است. او برای قصهگویی پیرامون چالشهای اخلاقی، از تمهید تزریق قطرهچکانی جزییات داستان استفاده کرده و با خلق شخصیتهایی که بر خلاف بیننده، زوایای پنهان قصه را میدانند یک گام از مخاطب پیش افتاده است. اما فیلمساز برای رو کردن برگ برندهاش زمان زیادی را صرف میکند و به طرز اغراقآمیزی بیننده را در طول فیلم با ابهامها و پرسشهای فراوان به حال خود رها میکند و از سوی دیگر حضور تنشهای پرشمار در روایت، قصه را از مسیر اصلی خود منحرف میکند.
امینی بر خلاف فیلم قبلیاش (انتهای خیابان هشتم) که به بازنمایی واقعگرایانه و سادهای از تلاشهای یک خانواده و یک دوست برای جلوگیری از اعدام جوانی پرداخته بود در دلتا ایکس با اتکای بیش از حد به چرخشهای دراماتیک بهظاهر پیچیده، نقاط عطف داستانش را صرف به چالش کشیدن قضاوتهای بیننده در حیطهی ریشهیابی حقیقت میکند و با برپایی دادگاهی تصنعی در ساحل، به مخمصه پایان میدهد. دادگاهی که بارها جای متهم، شاکی و شاهد در آن تغییر میکند و مخاطب با سردرگمی در پی یافتن سرنخی برای ارتباط شخصیتها و درکی از روابط علتومعلولی ناقص در پازل فیلمساز است. وجود روابط گنگ بین شخصیتها و کمرنگ شدن نقش حمید و بابک در میانههای داستان، بیننده را از برقراری ارتباط نزدیک و همذاتپنداری با شخصیتها دور میکند و مانع شکلگیری تردیدی بنیادین و دراماتیک در تماشاگر میشود. از سوی دیگر، حضور شخصیتهایی که حذف آنها از سیر روایت، خدشهای به فیلم وارد نمیکند، بر سردرگمی تماشاگر دامن میزند (همسر مرد ماهیگیر، مهسا و...).
حضور ناگهانی بیتا (افسانه پاکرو) که قرار است از دیدگاه دراماتیک، نقشی مشابه غیبت ناگهانی الی در فیلم فرهادی داشته باشد، نمیتواند کاتالیزوری برای به محک کشیدن معضلهای یک طبقهی اجتماعی یا حتی زوجهای قصه باشد. کنشهای شکلگرفته بین بیتا و سیاوش و کدگذاری نشانههایی از علاقهی بین آنها، در راستای ترسیم ساختاری بر اساس عدم قطعیت است، اما این رابطه به علت تأکیدهای چندباره بر صداقت سیاوش، راه به تفسیرهای متعدد (که فیلمساز به دنبال آن بوده است) نمیدهد.
امینی برای فضاسازی بحران نهایی در قصهاش، از چرخوفلک، سورتمه، طوفان و دریای متلاطم استفاده کرده است؛ و بارها قابهایی از بازیگران با زمینهی دریا به نمایش میگذارد. شخصیت حمید (زهیر یاری) در طول فیلم از طوفانی قریبالوقوع صحبت میکند که قرار است ویلاهای منطقه را زیر آب ببرد. الناز با مرد ماهیگیر روی موجهای دریا، از غفلت انسانها سخن میگوید. از دمپایی قرمز رنگ، در تیتراژ ابتدایی و انتهایی، به عنوان نشانهای برای وقوع بحران احتمالی در کنار دریا استفاده شده است که زندگی زوجهای ساکن در ویلا را متلاطم میکند. ترس الناز از سورتمهسواری نیز پس از رؤیایی با حقایق پیرامونیاش برطرف میشود. بروز تغییر در نگرش انسانها پس از مواجهه با حقایق، که مضمون موردنظر امینی در ساخت این فیلم بوده است، در نام فیلم نیز خودنمایی میکند. دلتا در ریاضیات بیانگر تغییر در مقدار است.
شهرزاد (حسن فتحی)
کدام تندباد حادثه؟
نوید اشرفی
شهرزاد دوازدهمین اثری است که حسن فتحی در مدیوم تلویزیون پس از سریالهای ماندگاری مانند شب دهم، مدار صفر درجه و میوه ممنوعه میسازد؛ سریالهای خاطرهانگیزی که هر کدام داستانهای جالب و بدیعی داشتند. شب دهم با داستان عشقی نامتعارف از سوی جوانی لات به یک شاهزادهی قجر و هلاکشدنش در راه وصال، مدار صفر درجه با داستانی سیاسی که در خلال جنگ جهانی دوم و در بستری عاشقانه روایت میشد و میوه ممنوعه با روایتی امروزی از حکایت شیخ صنعان و عشق دوران پیریاش. هر کدام از این سریالها بهتنهایی برای اعتبار یک کارگردان تلویزیونی کافیست و فتحی هر سه را با هم دارد و شاید به پشتوانهی همین اعتبار است که جمع کثیری از بازیگران تلویزیون، بهترین بازی دوران بازیگری خود را در سریالهای فتحی به اجرا گذاشتهاند؛ از حسین یاری و کتایون ریاحی و پرویز فلاحیپور در شب دهم و شهاب حسینی بینظیر مدار صفر درجه گرفته تا امیر جعفری و علی نصیریان در میوه ممنوعه.
اما معادلههای شهرزاد کمی فرق میکند. با دیدن قسمت اول و دوم که روایتهایی از اتفاقهای دوران مصدق و کودتای مرداد 1332 را در خود داشتند امیدوار شدم که این بار هم حسن فتحی مثل دو شاهکار قبلیاش داستانی رمانتیک را در بستری تاریخی روایت میکند و کفهی ترازوی داستان بین این دو ثابت میماند و هیچکدام بر دیگری سنگینی نمیکند و به جای دوران رضاشاه یا جنگ جهانی دوم قرار است به جریانهای دههی سی از تاریخ معاصر ایران پرداخته شود که کمتر فیلم یا سریالی در این سه دههی اخیر نگاهی بیطرف به آن داشته است. اما هرچه مجموعه جلوتر رفت بیشتر ناامید شدم و داستان تبدیل شد به کلیشهای قدیمی و نخنما: فردی قدرتمند و زورگو مانع از وصال دو عاشق دلباخته و پاکباز میشود؛ کلیشهای که کهنالگوی بسیاری از فیلمفارسیهای پیش از انقلاب بوده است.
جملهی تبلیغاتی سریال این است: «در تندباد حادثه، عشق اولین قربانی است.» اما در واقع مخاطب شاید به درک نصفهنیمه از عشق رسیده باشد اما بهراستی کدام تندباد و کدام حادثه؟ شهرزاد ضربهی بعدی را از پخش نمایش خانگی و سرمایهگذارش میخورد. نمایشخانگی بودن اثر کمی دستوپای حسن فتحی را برای استفاده از عنصرهای نمایشی بیشتر مانند موسیقی بازگذاشته است. اما انگار کارگردان باتجربهی ما هول شده است و در جاهایی از موسیقیهایی استفاده کرده است که در دهههای 40 یا 50 ساخته و ضبط شدهاند. در جاهایی هم کاملاً پیداست که بعضی انتخابهای فتحی هدفی جز بازگشت سرمایه نداشتهاند. همین است که مخاطب عادتکردهی فتحی به شنیدن شاهکارهایی مثل «عقل و جنون» و «من عاشق چشمت شدم» از علیرضا قربانی با ترانههایی از افشین یداللهی (که از روی فیلمنامه سروده شده بودند) و آهنگسازی وزین فردین خلعتبری در پایان سریالهای او، این بار باید صدای کاملاً امروزی چاوشی را نهتنها در انتهای سریال بلکه در کلیپهایی در خلال سریال ببیند و بشنود؛ و حتی بعد از قسمت هفتم فردین خلعتبری جای خود را به امیر توسلی داد که عوامل سریال تا کنون در مقابل این جابهجاییها سکوت کردهاند.