همه چیز همچنان به این بازمیگردد که تاریخ «سینمادوستان وطنی» ما بهشدت تحت تأثیر تبلیغات سینماییای قرار داشت که مطبوعات مختلفی به آن دامن زدهاند. هیچ تفاوتی هم نمیکرد که در دوران درخشش ستارهی اقبال سینمادوستی این مجلههای زرد باشند که سنگ این یا آن ستاره را به سینه میزدند یا حتی نشریههای جدی سینمایی. آنچه در دوران بسیار دور به نام سینما و بازیگری تبلیغ میشد، خلاصه میشد در «پوستر چهاررنگ»، «عکس دوصفحهای در وسط مجله» یا حتی درخواست عکس امضاشدهی این یا آن ستارهی بهخصوص. برای نگارنده روشن است که قرار است به بازی بازیگران سینمای جهان بپردازیم وگرنه این خصایص چهار رنگ! بهوفور از نابازیگران سینمای ایران ستاره ساخته است که این خودش داستان دیگری است. بر اساس آنچه گفته شد، بازیگرانی از آن سوی آبها در اینجا ستاره شدند که هیچگاه در شأن و مقام یک ستارهی تمامعیار سینما قرار نداشتند. معیار نخستین برای رفتن عکس این یا آن هنرپیشه (به همان معنای رایج و مصطلحی که میدانیم) روی جلد یک مجلهی سینمایی، به طور طبیعی خوشچهره بودن به حساب میآمد. شمار زیادی از بازیگرانی که در آن دوره به عنوان ستاره به ما دوستداران سینما و شاید بازیگری تحمیل شدند، کارنامهی ماندگاری نداشتهاند. مسلم است که در این مجال اندکی اثبات این مدعا که بازی بازیگرانی که مورد نظر هستند، به واقع بازی سینمایی نیست، اندکی دشوار است اما به همین اندازه اکتفا کنیم که بربشماریم چه بتهای پوشالی ستایش میشدند.
از بازیگران زنی که بین سینمادوستان اینجایی سرشناس شدند، بیش از هر امر دیگری باید به نقش دوبله در این سرشناس شدن توجه کرد. در این فهرست نانوشته به نامهایی مانند بریژیت باردو و جینا لولوبریجیدا برمیخوریم که هرگز نمیتوانیم نام بازیگر سینما را بر آنها بنهیم. چنین نامهایی در دههی 1950 و 1960 بر اساس توان بازیگریشان در فیلمها ظاهر نمیشدند.
اما استثناهایی مانند الیزابت تیلر در این میان به چشم میخورد که بازیهایش در چه کسی از ویرجینیا ولف میترسد (1966) و گربه روی شیروانی داغ (1958) همراه با دوبلههایی درخشان در ذهن سینمادوستان به جای مانده است. دقیقاً نقطهی مقابل او در فیلم ریچارد بروکس را باید در بازی پل نیومن مشاهده کرد که هیچگاه نمیتوانست از طریق نگاه و چهرهاش بازی کند. او صرفاً حضور فیزیکی داشته است. در همین فیلم بازی او در میان منگنهی بازی تیلر و برل ایوز گیر کرده است و حتی بازیاش از بازی نقشهای مکمل مانند جک کارسن و جودیت اندرسن نیز ضعیفتر است. بار دیگر نگاه کنیم به مشاجرههای مگی و بریک و تحرکی که در نگاه و چهرهی تیلر وجود دارد، یا سکانس زیرزمین که ایوز ماجرای سرطانش را به پسرش میگوید و او را به واقع برای جانشینیاش آماده میکند.
نمونهی دیگری که فوراً به ذهن میرسد گریس کلی است که بازیهایش دستکم در دو اثر هیچکاک نشان میدهد که چهقدر در برابر ری میلاند و جیمز استوارت «کم آورده» است. نقش لیزا فرمونت در پنجرهی عقبی (1954) بسیار بااهمیت است و تمامی کنشهای اساسی فیلم بر اساس شخصیت او شکل میگیرد. در اینجا نیز خانم کلی در منگنهی بازی استوارت و تلما ریتر در نقش پیرزن ماساژور گیر میکند. در سکانسهای ابتدایی فیلم که با لیزا آشنا میشویم و سبکسری و سطحی بودنش را حس میکنیم، به این نتیجه میرسیم که انتخاب او برای بازی در این نقش مناسب بوده است اما وقتی سکان هدایت کنشها در نیمهی دوم فیلم به دست او سپرده شده است، دیگر شک نمیکنیم که هیچکاک تقلب کرده و به دلیل بازیگر بودن خانم کلی نبوده که او را انتخاب کرده است.
در م را به نشانهی مرگ بگیر (1954) نیز حضور کلی در نقش مارگوت شگفتانگیز است. او در برابر ریمیلاند با آن بازی پذیرفتنی که دائم میان شوهری بیوفا و جنایتکار و همسری نگران در رفتوآمد است، کم آورده است. انتخاب رابرت کامینگز نیز یکی از اشتباههای ترکیب بازیگران در این فیلم است. او آنتیپاتی است و نقشش را پا در هوا بازی میکند.
از دیگر بازیگران زن سینما که شهرتشان هیچ ربطی به بازیهایشان ندارد، میتوان به جودی گارلند اشاره کرد که بازی چنددقیقهای او در صحنهی دادگاه و ادای شهادت در محاکمهی نورمبرگ (1961) نشان میدهد که چهقدر از نقش و فضای فیلم دور است و ما چهقدر بهاشتباه او را ستارهی بازیگری میدانستیم. غافل از اینکه اینها همه ناشی از دستگاه تبلیغاتی هالیوود بوده است. برخی از نابازیگران دیگر نیز وضعیتی بهتر از گارلند ندارند. اوا گاردنر هیچ نقش قابلقبولی ندارد. ماندگاری برفهای کلیمانجارو (1952) یا قاتلین (1946) چندان ربطی به حضور او ندارد. همان طور که ماندگار شدن آثاری مانند خواب بزرگ (1946)، داشتن و نداشتن (1944) و حتی اثر بزرگی مانند بر باد نوشته (1956) هیچ ربطی به حضور لورن باکال ندارند. در این فیلم آخر، حضور بازیگری به نام دوروتی مالون که تقریباً هیچوقت ستارهی بختش در هالیوود طلوع نکرد و دستکم ستارهای در قوارهی باکال نشد، بازی حیرتانگیزی در نقش مری لی هدلی از خودش ارائه میکند که بیاغراق از بازی راک هادسن و تا یکجاهایی رابرت استاک پیشی میگیرد. در میان شبهستارگان زن سینمای جهان در دوران معاصر نیز نمونههای بازیگران نابازیگر کم نیستند؛ چهرههایی مانند کیت وینسلت، کیم بسینگر، جینا دیویس، اسکارلت جوهانسن، کامرون دیاز، کاترین زتاجونز و یکدوجین نابازیگر دیگر تقریباً هیچ اثر درخشانی از خود به یادگار نگذاشتهاند و جذابیتی در عرصهی بازیگری ندارند. نه تایتانیک (1997) و نه حتی تلما و لوییز (1991) یا بازی در فیلمی از وودی آلن نمیتواند از یک نابازیگر، بازیگر بسازد. در این مجال فرصتی پیش نیامد تا به خیل نابازیگران مرد سینمای جهان بپردازیم. در میان آنها کسانی که به ضرب و زور تبلیغات و غیره وارد سینما شدهاند و جایگاههای رفیع بازیگری را اشغال کردهاند کم نیستند. نگارنده به عنوان یک علاقهمند به سینما بالأخره شاید یک روزی باید به این مهم میپرداخت که فهرست علائقاش به بازیگران سینما را غربال میکرد و میپذیرفت که سالها با خودش و سینما تعارف داشت و بازی بازیگرانی را میپسندید که در «عالم بازیگری» جایگاهی نداشته و بهاشتباه در پانتئون بازیگران بزرگ جای گرفته بودند.