متن زیر نگاهی است فشرده به نقش «گذشته» در سینمای هیچکاک. گذشتهای که به قول فاکنر حتی هنوز نگذشته است. نشانههایی که در این متن به آنها اشاره شده، چنان مشهودند که بهراحتی میتواند زمینهی تحقیق مفصلی درباره نقش روانکاوانه و «مرضی» گذشته نسبت به زمان حال را در آثار بسیاری از سینماگران سینمای کلاسیک به نمایش بگذارد. اگر مایل بودید حتی میتوانید این مقدمه را به عنوان سندی در نظر بگیرید که نظریهی قدیمی سینما یعنی نظریهی مؤلف را بار دیگر برای دوستداران سینما زنده کرده است. انتخاب با شماست.
1- در روانی زمان حال اسیر گذشته میشود. نورمن بیتس به قالب مادرش فرو میرود که در گذشته زندگی میکرده و در سرگیجه این گذشته است که بهتمامی زمان حال را در خود فرو برده است. کارلوتا والدز به زمان حال آمده و مادلین را تسخیر کرده است. اسکاتی هم در واقع دارد با گذشتهای که با میج داشته وداع میکند. او به دلیل بیماریاش دارد از گذشتهی خودش هم میگریزد. او آمده تا درمان شود و از شر گذشته خلاص شود اما گذشته چنین اجازهای به او نمیدهد. همه باید تاوان گذشته را بدهند. وقتی چنین اتفاقی افتاد شاید بشود از دست گذشته خلاص شد. ماریون کرین هم دارد از گذشتهاش فرار میکند. گذشتهی او فقر و نداری است. شغلش است. خواهرش و آنچه که مانع از این میشود تا با سام ازدواج کند. حتی زن سام که هنوز طلاق نگرفته است.
2- در بیگانگان در ترن هم این زن گای است که به گذشته تعلق دارد و مانع از این میشود که گای بتواند در زمان حال («آن» مظهر زمان حال است) زندگی کند. کشتن گذشته هیچ فایدهای ندارد چون مردنی نیست. هزار سر دارد و از یک جای دیگر سر درمیآورد. برونو که گای در زمان حال او را میبیند، خودش به یک گذشته بدل میشود. او زن گای را کشته و حالا اعتقاد دارد که گای باید به عهدی که در «گذشته» با او بسته عمل کند. در طلسم شده هم چنین اتفاقی میافتد جان بالنتاین هم اسیر گذشته و مرگ برادرش در خردسالی است.
3- در حقالسکوت هم این گذشته است که آلیس وایت را به دلیل قتلی که در گذشته انجام داده تعقیب میکند و در پایان که او و کارآگاه پلیس، فرانک وبر، به این نتیجه میرسند که حرفی در مورد قاتل بودن آلیس نزنند، گذشته همچنان آنها را تعقیب میکند.
4- در سایه یک شک هم چارلی و آن کارآگاه با هم قرار میگذارند که حرفی در مورد قاتل بودن دایی چارلی نزنند. به عبارت دیگر، گذشته همچنان به دنبال آنها خواهد بود.
5- ربکا در فیلم ربکا نیز با اینکه مربوط به جایی در گذشتهی ماکسیم است، همچنان در زمان حال حضور دارد و از طریق ندیمهی باوفایش، خانم دانورز، زمان حال را مورد تهدید قرار میدهد. سیلویا به دلیل مرگ فرزندش که محصول زندگی گذشتهی او و شوهرش است، کشته میشود ولی گذشته برای سیلویا نگذشته است تا اینکه شوهرش را میکشد و در پایان بار دیگر کارآگاهی داریم که راز قتل شوهر سیلویا را لاپوشانی کند. گذشته بار دیگر به زمان حال چنگ انداخته است.
6- در سوءظن بار دیگر این گذشته است که زمان حال را تهدید میکند. لینا با مردی ازدواج کرده که هر لحظه بیم آن میرود که قصد جانش را بکند. این ازدواج محصول عشق گذشتهی لینا به جانی است.
7- هر بلایی که در بدنام بر سر آلیشیا هوبرمن میآید، به خاطر گذشتهی او و پدرش است. او اکنون باید تاوان گذشتهی خودش به عنوان زنی ولگرد را هم به سباستین بدهد که دارد جاسوسیاش را برای آمریکاییها میکند و هم باید تاوان عشقش به دولین را با مرگ تدریجیاش بدهد چرا که دولین همچنان او را با گذشتهاش قضاوت میکند. وقتی آلیشیا به او میگوید که حالا وقتش رسیده که دولین بگوید یک زن و دوتا بچهی مامانی دارد و رابطهشان نمیتواند ادامه پیدا کند، دولین بر اساس آنچه که کاپیتان پراسکات در مورد این زن گفته، قضاوت کرده و میگوید که مطمئن است آلیشیا این جمله را از مردان فراوانی شنیده است.
8- قتلی که دو دانشجوی روپرت کدل در طناب انجام میدهند ریشه در گفتههای این استاد پیرامون کشتن آدمهای ضعیف دارد. آنها همکلاسیشان را کشتهاند و جسدش را وسط پذیرایی گذاشتهاند. زمان گذشته (قتل) در تمام مدت در میانهی زمان حال حضور دارد.
9- پدر لوگان در من اعتراف میکنم رازی در گذشته دارد که نقطهی ضعف او در زمان حال است. او در گذشته عاشق روث گراندفورت بوده است.
10- در میم را به نشانه مرگ بگیر تونی وندیس برای کشتن همسرش از دوستی استفاده میکند که در گذشته داشته است. او از گذشته میآید تا همسر او را بکشد اما خودش کشته میشود. آشنایی تونی با او (در گذشته) باعث گیر افتادن تونی میشود.
11- در پنجره عقبی ال. بی جفریز از طریق پنجرههای رو به حیاط خانهاش، گذشته، حال و آیندهی دیگران (و در واقع خودش) را میبیند: مردی که زنش را میکشد. عروس و دامادی که تازه ازدواج کردهاند و پیرزن و پیرمردی که سگشان را از دست میدهند.
12- در دردسر هری جسد هری (یعنی آدمی که در گذشته زندگی میکرده) برای زندگان یعنی آدمهای زمان حال، دردسر درست میکند و باعث میشود هر یک فکر کنند که خودش قاتل است. بهنوعی با مرور شخصیت هری است که گذشتهی هر یک از این آدمها کاویده میشود.
13- پرندگان با آمدن خود، زخمهای گذشته را باز میکنند. آنی هیورث در پرندگان زنی است که در گذشته عاشق میج برنر بوده ولی دوران او به انتها رسیده و جایش را ملانی دانیلز جوان گرفته است.
14- مارنی در تمام عمرش اسیر گذشته است. گذشتهای که او را از زمان حال، از عشق و از دوست داشتن محروم کرده است و حالا باید این بار و یک بار برای همیشه با گذشته روبهرو شود.
15- این گذشته است که سرانجام در توطئه خانوادگی لوملی را لو میدهد. او وارث ثروتی است که محصول گذشتهی اوست. خواهر مادرش دربهدر دنبال اوست. در واقع گذشته دربهدر به دنبال اوست تا ثروتی را به او تحویل دهد که حق اوست. اما دریغ که او با پی گرفتن راه خلاف، خودش را نابود کرده است. آیا این گذشته نیست که در نهایت لوملی را نابود میکند؟