هیأت سیاسی آمریکا در سازمان بهداشت جهانی دور از چشم دیگران ویروسی خطرناک پرورش میدهد. سه نفر به مقر آنها حمله میکنند تا مدارکی علیه این کشور به دست بیاورند. دو تن از پای درمیآیند و نفر سوم که به این ویروس آلوده شده است، فرار میکند و خود را به قطاری میرساند که از ژنو به استکهلم میرود. دکتر استرادنر (اینگرید تولین) و سرهنگ مکنزی (برت لنکستر) وظیفه دارند مردی را که آلوده شده پیدا کنند. جاناتان چمبرلن (ریچارد هریس) متخصص سرشناس اعصاب و همسر سابقش جنیفر (سوفیا لورن) جزو مسافران قطار هستند. ابتدا قطار قرنطینه میشود. همه خیال میکنند این کار برای پخش نشدن ویروس است اما مکنزی تصمیم گرفته که قطار را به منطقهای بفرستد که پلی قدیمی و ناامن دارد. اگر قطار از روی این پل عبور کند، قطعاً سقوط خواهد کرد. مسافران سعی میکنند از وزن قطار بکاهند تا مگر آن پل قدیمی وزن قطار را تحمل کند. واگنهای ابتدایی از روی پل رد میشوند اما پل سقوط میکند و واگنها به عمق دره فرو میافتند. اما واگنهای باقیمانده متوقف شده و شماری از مسافران نجات پیدا میکنند. در ژنو اما مکنزی معتقد است که با از بین رفتن قطار، پرونده مختومه است. با این حال یکی از مأموران امنیتی دستور میدهد اینگرید تولین و برت لنکستر زیر نظر باشند.
گذرگاه کاساندرا (The Cassandra Crossing) محصول سال 1976 ساختهی ژرژ پان کاسماتوس همراه با ستارگان فراوانش داستانی پرکشش را بازگو میکند. اوا گاردنر، مارتین شین، لی استراسبرگ، او جی. سیمپسن نیز مسافران قطار هستند. فیلم اگرچه در شمار آثار درجه یک سینمای قصهگو قرار نمیگیرد اما سعی دارد عناصر تعلیق را در جای درستی به کار بگیرد. فیلم دو صحنهی عمومی دارد. یکی قطار و دیگری مقر هیأت آمریکایی که برت لنکستر و اینگرید تولین در آن مستقر هستند. فیلم تقریباً هرگز مسافران قطار را رها نمیکند و از قطار خارج نمیشود. فیلمنامهنویس فیلم تام منکهویچ که نویسندهی آثار جیمز باند نیز بوده، سعی کرده است که در اینجا تلفیقی از حادثه و کشش عاطفی میان شخصیتهای فیلم را نشان دهد. ریچارد هریس از همسرش جنیفر جدا شده است اما این اپیدمی که جان مسافران را تهدید میکند، باعث میشود در فرایند نجات جان بیماران و مسافران قطار، این دو بار دیگر پی ببرند که به همدیگر علاقه دارند. از سوی دیگر مارتین شین در نقش جوانی به نام ناوارو که مواد مخدر جابهجا میکند، از سوی سیمپسن که لباس کشیشها را بر تن کرده است، مورد تعقیب قرار گرفته اما در زمانی که لازم است، قطار را از کنترل نیروهای دولتی آزاد کنند، سیمپسن میپذیرد که ناوارو از قطار خارج شده و خودش را به لکوموتیو برساند.
تعلیقی که فیلم ما را به آن مبتلا میکند، بهشدت بالا است. فضاسازی فیلم در مورد ویروسی که منتشر شده بسیار پذیرفتنی است. حتی وقتی میبینیم که ویروس خودبهخود از میان رفته است، باورش برایمان دشوار نیست. فیلم بهخصوص در تصویر کردن توطئهی مکنزی و در واقع کشور آمریکا برای کشتن مسافران قطار و سرپوش گذاشتن بر خبط بزرگی که آمریکاییها کردهاند، موفق عمل میکند و کاسماتوس حتی صحنهی عبور قطار از روی پل قدیمی و در نهایت سقوط آن به دره را باورپذیر طراحی و اجرا کرده است. اما این همه در پایان چه نتیجهای دارد؟ همه چیز به نفع آمریکا تمام شده است. دهها نفر بیخود و بیجهت کشته شدهاند و آب از آب تکان نخورده است. حتی این دو نفری که در ژنو بوده و کار را بالأخره تمام کردهاند و دستکم یکیشان یعنی سرهنگ مکنزی «خودی» است، تحت نظر خواهند بود. به عبارت دیگر فیلم به شکلی غیرمستقیم میگوید سیستم پیروز است و هیچ خللی به آن نمیتوان وارد کرد. فیلمهای سیاسی/ حادثهای از این دست، همواره در پایانهایشان دچار چنین اعوجاجهایی هستند؛ حتی کارگردانهای سرشناسی مانند فرد زینِمان (مثلاً در روز شغال) به چنین پایانهایی تن دادهاند. فیلم، تماشاگر را دقایقی طولانی دچار تعلیق میکند که آیا سرانجام دوگل کشته میشود یا نه. اما تاریخ پیش از این جواب منفی را داده است. در گذرگاه کاساندرا تمامی فضاسازیها، شروع چشمگیر فیلم همراه با موسیقی جری گولد اسمیت، عرصه را بر تماشاگر تنگ میکند. مردی آلوده به یک ویروس وارد قطاری میشود. بالای ظرف پخت غذا سرفه میکند. از کاسهی آب یک سگ مینوشد. بعدها همین حیوان را به آزمایشگاه و نزد اینگرید تولین میبرند. مدتی بعد معلوم میشود که این حیوان حالش خوب شده است. پس خطری مسافران قطار را تهدید نمیکند و باید قطار را نگه داشت. اما مکنزی اجازه نمیدهد. در این میان لی استراسبرگ در نقش پیرمردی که زمانی اسیر نازیها بوده با انفجار بخشی از قطار جانش را به خاطر مسافران دیگر از دست میدهد تا بشود واگنهایی از قطار جدا کرد تا پل بتواند وزن قطار را تحمل کند. ملاحظه میفرمایید؟! این همه بیفایده است چون «از بالا» تصمیم گرفته شده که قطار باید در آن ایستگاه متروکه به قعر دره فرو رود و همهی مسافران بمیرند تا اشتباه بزرگ یک کشور زورمدار برملا نشود. تصورش را بکنید که فیلم این همه جنبهی پًررنگ سیاسی را یدک نمیکشید و تمامی تعلیقها و اتفاقهایش را بر بستر یک اشتباه بیولوژیک پزشکی پیش میبرد. آن وقت چه میشد؟ بسیاری از رویدادها و حوادث دستنخورده باقی میماندند. به عبارت دیگر با حذف وجه سیاسی فیلم و تقدیری که سیاست برای فیلم تدارک دیده است، گذرگاه کاساندرا در ژانر تریلر و آثار تعلیقی به یک اثر ماندگار بدل میشد. فیلم اصطلاحاً در زمینهی روایت و کارگردانی سعی کرده که کم نگذارد. در کارنامهی سینمایی کاسماتوس به آثاری مانند کبرا (1986) و رمبو: اولین خون قسمت دوم (1985) و البته وسترن تومبستون (1993) برمیخوریم که شاید بیاغراق هیچیک موفقتر از گذرگاه کاساندرا نیستند.
شاید آن زمان که نگارنده برای نخستین بار در ماههای ابتدایی سال 1357 فیلم را دیده بود و به خاطر فضاسازیاش تأثیر فراوانی بر او گذاشته بود، نباید اکنون اعتراف میکرد که در عالم نوجوانی دلبستهی تعلیق و اکشن فیلمی شده بود که نامش اکنون کمتر برای سینماروهای امروز آشنا است. هرچند همنسلان نگارنده باید بهخوبی آن را به خاطر داشته باشند. شاید بجز نوستالژی که نسبت به آثار قدیمی سینما دارم، یک دلیل دیگر برای پرداختن به این فیلم، تسلط کارگردانش به ابزار سینما باشد. فیلم از این جهت موفق است اما حیف...