هفتادمین جشنواره فیلم کن از امروز هفدهم ماه مه کارش را آغاز کرده است و به ریاست نویسنده و کارگردان اسپانیایی، پدرو آلمودووار، تا بیستوهشتم ادامه خواهد داشت. مونیکا بلوچی بازیگر ایتالیایی، اجرای مراسم افتتاحیه و اختتامیه را بر عهده دارد و درام فرانسوی ارواح اسماعیل به کارگردانی آرنو دپلشن (با بازیهای متیو آمالریک، ماریون کوتیار و شارلوت گینزبورگ) فیلم افتتاحیه است. پوستر این دوره جشنواره هم تصویری از کلودیا کاردیناله است که به دلیل اعمال تغییرهای فوتوشاپی بر فیزیک بازیگر ایتالیایی انتقادبرانگیز شد. به هر حال باید منتظر بمانیم و ببینیم امسال که فیلمسازان بزرگی با جدیدترین آثارشان به بخش رقابتی راه یافتهاند و حسابی بر هیجان این رویداد سینمایی افزودهاند، اوضاع چهطور پیش میرود و در نهایت برندگان «خوششانس» این دوره چه کسانی هستند.
همان طور که میدانید و پیش از این مطلب مشابهی از این سری تقدیمتان شده است، نشریهی «ایندیوایر» که با تمرکز بر سینمای هنری و مستقل فعالیت میکند، هر هفته دو سؤال را برای گروهی از منتقدان سینمایی و تلویزیونی مطرح میکند و پاسخشان را روز دوشنبه منتشر میکند (سؤال دوم همیشه یکی است و درباره اینکه بهترین فیلم در حال اکران کدام است؟). سؤال اصلی این هفته با توجه به برگزاری جشنواره فیلم کن این است: «بهترین فیلم برندهی نخل طلا کدام است؟» این مجموعه مطالب توسط دیوید ارلیش تدارک دیده میشوند که از نویسندگان و منتقدان جوانتر این سایت سینمایی است.
ریچارد برودی از «نیویورکر»
جشنواره کن تقریباً بیوقفه از دوره و زمانه عقب مانده است! فهرست برندگان نخل طلا را مرور کنید تا متوجه شوید که حتی یکی از آن فیلمسازانی که سینمای فرانسه را پیش بردند و پیشگام دوران مدرن کردند - گدار، تروفو، ریوت، رومر، شابرول یا وردا (که البته در سال 2015 یک تندیس افتخاری گرفت) - در آن حضور ندارند؛ و این در حالی است که سینمای فرانسه بدون این فیلمسازان، امروز کموبیش شبیه سینمای ایتالیا میشد که داستانهای بومی را با سبکهای قرضی روایت میکند و فیلمهایی در آن تولید میشوند که بیتردید جایگاهی در تاریخ سینما نخواهند داشت. علاوه بر این، آیا تا امروز فیلمساز سیهچردهای این جایزه را برنده شده است؟ جواب باز هم منفی است. با اینکه جنسیت، دروغها و نوار ویدئو (استیون سودربرگ، 1989) فیلم خیلی خوبی است اما واقعیت این است که نخل طلا را در رقابت با فیلمی مانند کار درست را انجام بده (اسپایک لی، 1989) برنده شد که در وهلهِ اول، نمایشگر تجلیل از کلاسیسیسم (و اروتیسیسم) است در مقابل تجددی که اسپایک لی عرضه کرد. کن هم مانند اغلب تشکیلات جایزهبده، تقریباً همیشه موضوع را اشتباه گرفته است. در سال 1946 در جریان اولین جشنوارهای که پس از جنگ جهانی دوم برگزار شد، کن جایزههای بزرگ را مثل آبنبات تقسیم کرد. از میان یازده فیلمی که بینصیب نماندند، یکی بهترین فیلمی است که تا امروز این جایزه را برنده شده است: رم، شهر بیدفاع (روبرتو روسلینی، 1945). فقط چهار بار دیگر این جایزه بهدرستی از دست بانیان این رویداد سینمایی بیرون پریده است: اتللو (اورسن ولز، 1952)، راننده تاکسی (مارتین اسکورسیزی، 1976)، طعم گیلاس (عباس کیارستمی، 1997) و درخت زندگی (ترنس مالیک، 2011). جشنواره کن دستکم در زمان اهدای این پنج جایزه نگاهی به آیندهی سینما داشته است.
جردن هافمن، نویسنده مستقل «گاردین» و «ونیتی فر»
پاسخ من لکلکها پرواز میکنند (میخاییل کالاتازوف، 1957) است؛ که بر اساس اینکه کجا، کی و با چه کسی این فیلم را دیدم به چنین انتخابی رسیدم؛ و البته اینجا قرار نیست این موضوع را فاش کنم.
مریم بیل، نویسنده مستقل
هنوز متوجه نشدم چهطور چند شاهکار متمایز و عجیبوغریب، موفق به کسب این جایزه شدهاند. بهترین آنها احتمالاً طعم گیلاس (عباس کیارستمی، 1997) است و از نمونههای عجیبوغریب میتوانم به چکامهی نارایاما (کیسوکه کینوشیتا، 1958) و حتی قلباً وحشی (دیوید لینچ، 1990) اشاره کنم. جلب توجه جهانیان به چنین فیلمهای نامتعارف و متمایزی از نقطههای قوت جشنواره کن است.
اریک کوهن از «ایندیوایر»
واقعاً انتخاب دشواری است چون فیلمهای فوقالعادهی بسیاری در این فهرست دیده میشوند که از آزمون زمان هم سربلند خارج شدهاند. اما انتخاب من عمو بونمی که میتواند زندگیهای پیشیناش را به یاد بیاورد (آپیچاتپونگ ویراسِتاکول، 2010) است؛ بخشی به این دلیل که نمونهی تمامعیاری است که نشان میدهد این جشنواره جهانی قدرت مطرح کردن یک فیلمساز منحصربهفرد را در عرصهی جهانی دارد. در واقع ناگهان اثری رؤیامانند و رمزگونه از تاریخ کشور تایلند و اسطورهشناسی آن، توانست با فرهنگ عامه هم بهنوعی ارتباط برقرار کند. لحظهی محبوب من از این رویداد سینمایی، زمان گرفتن نخل طلا توسط ویراستاکول بود که به تیم برتن گفت: «من عاشق موهاتم.»
ارین ویتنی از «اسکرینکراش»
پاسخ به این سؤال غیرممکن است چون من آشکارا همهی چهل فیلم برنده نخل طلا را ندیدهام (اما قسم میخورم که در فهرست کارهایی است که باید انجامشان بدهم). اما بهراحتی میتوانم بگویم اینک آخرالزمان (فرانسیس فورد کوپولا، 1979)، پاریس، تگزاس (ویم وندرس، 1984)، راننده تاکسی (اسکورسیزی، 1976)، عشق (میشاییل هانکه، 2012) و حتی داستان عامهپسند (کوئنتین تارانتینو، 1994). اما از آنجایی که این یک سؤال شخصی است باید بگویم درخت زندگی (مالیک، 2011). هیچ فیلمی به اندازه این برنده نخل طلا مرا تحت تأثیر قرار نداده است. کسانی که از مالیک متنفرند میتوانند این انتخاب را زیر سؤال ببرند اما این فیلم، شاهکار فیلمسازی معنوی است و به مسائل بزرگ و کوچکی پیرامون هستی ما میپردازد. درخت زندگی پیوند تمامعیاری است میان سبک فیلمسازی سرراست مالیک و تجربهگرایی، که ویژگی بارز کارنامهی کمفیلم او در مقام کارگردان است. درخت زندگی از آن آثاری است که شما بارها و بارها به تماشایشان مینشینید، نهفقط برای اینکه بکوشید آن را بهتر درک کنید بلکه برای استفاده از آن و تلاش برای رسیدن به درک بهتری از خودتان. اگر چنین فیلمی شایستهی نخل طلا نیست، پس چه فیلمی مستحق است؟
کریستوفر کمپبل از «نانفیکس و فیلم اسکول ریجکتس»
نمیخواهم یک فیلم را به عنوان بهترین انتخاب کنم، چون مقایسهی مکالمه (فرانسیس فورد کوپولا، 1974) و رقصنده در تاریکی (لارس فون تریر، 2000) غیرممکن است و هر دو فیلم نیز از آثار محبوبم هستند. من ترجیح میدهم این سؤال را نادیده بگیرم و پرسش دیگری را پاسخ میدهم: مهمترین برنده نخل طلا، جهان صامت (ژاکایو کوستو و لویی مال، 1956) است که اولین و یکی از دو مستندی است که این جایزه را به دست آوردهاند. کن معمولاً چندان بهایی به مستندها نمیدهد و این گونه فیلمها را از نظر سینمایی جدی نمیگیرد؛ و متأسفانه مستند دوم فارنهایت نه یازده (مایکل مور، 2004) است که نمونهی برتری از این قالب سینمایی نیست. از زمان آغاز این رویداد سینمایی تا امروز، سی مستند به بخش رقابتی راه پیدا کردهاند که اغلبشان در سالهای ابتدایی این جشنواره بودهاند و در میانشان یا آثار مؤلفان محبوب کن نظیر لویی مال دیده میشود یا فیلمهایی که بر هنرمندان به عنوان سوژه تمرکز کردهاند. من واقعاً دوست دارم فیلمهای مستند بیشتری را در کن ببینم و یک بار دیگر شاهد باشم که مستند حقیقتاً فوقالعادهای مانند اثر اقیانوسشناسانهی کوستو و مال برنده نخل طلا شود.
تامریس لافلی از «فیلم جورنال اینترنشنال» و «فیلم اسکول ریجکتس»
انتخاب بهترین فیلم برنده نخل طلا واقعاً غیرممکن است. اما از میان آنهایی که دیدهام، پیانو (جین کمپین، 1993) یکی از فیلمهای محبوبم است. فیلمی که لحظه لحظهی آن شعر است و حضور یک مؤلف را در جای جای آن - و در برخورد با هر جزییاتی - احساس میکنید.