ژاپن صاحب یک صنعت انیمیشنسازی بسیار قوی است. عموم انیمیشنهای این کشور آسیایی در گیشهی سینماها با فروش و استقبال بالای تماشاگران داخلی روبهرو میشوند. این محصولات که به انیمه مشهورند بهنوعی یک برند هستند و متمایز از کارهای مشابه بینالمللی. انیمهها به طور طبیعی فرم و شمایل خاص خودشان را دارند و هیچ شباهتی به انیمیشنهای سنتی یا رایانهای هالیوودی ندارند.
البته انیمهها در کشورهای خارجی طرفداران زیادی ندارند و تا امروز هنرمندان و انیماتورهای ژاپنی خشنود از همراهی تماشاگران داخلی، فقط به دنبال رضایت این گروه از تماشاگران بوده و وسوسهی گسترش مخاطبانشان را نداشتهاند؛ شاید میزان استقبال بالا و گستردهی بینندگان داخلی و فروش خوب این آثار در سینماهای کشور، برایشان راضیکننده بوده است. اما نسیم تغییرها در صنعت انیمیشنسازی ژاپن هم وزیدن گرفته است و هنرمندان سینمای این کشور به دنبال گسترش دامنهی تماشاگرانشان تا قارهی اروپا هستند. این بار آنها روی تماشاگران معمولی اروپایی تمرکز کردهاند و نه منتقدان و فیلمبینهای حرفهای و علاقهمندان این آثار!
استودیوی فیلمسازی جیبلی بهتازگی اولین محصول مشترک اروپایی خود را تولید کرده است؛ انیمیشنی با نام لاکپشت قرمز. این کمدی اکشن ماجراجویانه نتیجهی همکاری با میخائل دودوک دِویت فیلمساز هلندی است. به گفتهی مدیران شرکت قدیمی جیبلی، فهرست بلندبالایی از هنرمندان سرشناس اروپایی فراهم شده است تا دیگر محصولات مشترک با همکاری آنها تولید شوند. به این ترتیب، شرکت افسانهای جیبلی در کنار کار با هنرمندان کلاسیک و خوشفکرش، از همکاری چهرهها و نامهای معتبر بینالمللی هم بهره میگیرد.
نزدیکان به شرکت جیبلی میگویند فکر همکاریهای بینالمللی پس از آن به ذهن مسئولان شرکت افتاد که توشیو سوزوکی، تهیهکننده و مدیر سابق جیبلی، انیمیشن کوتاهی از دودوک دویت با عنوان پدر و دختر را دید که پانزده سال پیش اسکار بهترین انیمیشن کوتاه را گرفت. او از همان زمان در فکر همکاری مشترک با این فیلمساز هلندی مقیم لندن بود اما شرایط کاری در ژاپن، اجازه و فرصت چنین کاری را به او نمیداد و سوزوکی مجبور بود با موانع مبارزه کند. او با ذکر این نکته که هنرمندان ژاپنی دچار نوعی حس بیگانهگریزی هستند میگوید: «با دیدن فیلم میخائل متوجه شدم او کاملاً متفاوت است، یک استثنا.» همین تمایز سوزوکی را به صرافت کار با فیلمساز هلندی انداخت و او در این رابطه با ایسائو تاکاهاتا یکی از مؤسسان جیبلی و هایائو میازاکی انیماتور برجسته - که لقب والت دیزنی ژاپن را گرفته است - صحبت کرد. این اتفاق در سال 2004 رخ داد و سوزوکی و دودوک دویت در یک جشنوارهی بینالمللی با یکدیگر ملاقات و تبدیل به دوستانی صمیمی شدند. از همان زمان بود که بحث تولید یک فیلم مشترک بلند مطرح شد.
دودوک دویت از این پیشنهاد و دعوت استقبال میکند، اما یک شرط میگذارد: همه چیز بستگی به این دارد که یک داستان اریژینال پیدا شود. فیلمساز هلندی چند سفر به توکیو میکند و تاکاهاتا و سوزوکی به پاریس میروند. دویت میگوید: «من در ذهنم ایدهی مردی را داشتم که در یک جزیرهی دورافتاده تنهاست. نمیخواستم این داستان را تعریف کنم که او چهگونه زنده میماند و در این راه تلاش میکند. بیشتر به دنبال روایت خطرهایی بودم که با آنها روبهرو میشود، از جمله حشرههای مزاحم و انزوا.» این موضوع فیلمساز را راهی مجمع الجزایر سیشل میکند تا الهام بگیرد. مدتی بعد فیلمنامه نوشته میشود و دویت پس از چند بار بازنویسی، آن را به جیبلی تحویل میدهد. مرحلهی بعد، پویانمایی داستان بود؛ جایی که هنرمندان انیماتور ژاپنی و اروپایی باید شخصیتها و چشماندازها را خلق میکردند.
البته چون دویت نسبت به اولین فیلم بلند سینماییاش حساسیت زیادی داشت، بهویژه که پای ژاپنیها و یک محصول مشترک در میان بود، پاسکال فران، فیلمنامهنویس فرانسوی، هم وارد ماجرا شد تا به دو طرف برای خلق یک داستان جذاب برای هر دو گروه تماشاگران اروپایی و ژاپنی کمک کند. به گفتهی دویت: «من یک اشتباه کلاسیک کرده بودم. فیلمنامهام بهشدت به جزییات میپرداخت. هر بار که چیزهایی را تغییر میدادم، مجبور میشدیم طراحیها را دوباره و از نو کار کنیم. این مسأله، مرحلهی نگارش فیلمنامه را طولانی کرد. ما برای فیلم بیش از ده هزار طراحی و نقاشی داشتیم. این باعث دیدارهای طولانی من و پاسکال شد. یکی از چالشهای ما این بود که عناصر مربوط به تنهایی را به شکلی به نمایش بگذاریم که تأثیری روی بقیه داستان نداشته باشد. کاملاً متوجه این موضوع بودم که برای ژاپنیها رعایت جزییات و توضیح منطقی صحنهها از اهمیت بالایی برخوردارست. با جلو رفتن کار فهمیدم باید دیالوگهای بیشتری در داستان بگنجانیم و این چیزی نبود که ژاپنیها میخواستند. وقتی حاصل کار را به جیبلی بردم، تاکاهاتا صحبت زیادی با مدیران کرد و نتیجه، تغییرهای گسترده در کار شد. او موارد مد نظر استودیو را مطرح کرد که مهمترینشان، اجتناب از زیادهگویی بود؛ و استفاده از دیالوگهای کمتر.»
سوزوکی موضوع را از زاویهی دیگری مطرح کرده و میگوید: «از آنجا که انیمیشن او بسیار پرقدرت و پراحساس بود، فکر کردیم وجود آن همه دیالوگ به کلیت کار لطمه میزند. برای خود ما هم، این یک کار تازه بود و تا قبل از آن تجربهی چنین کاری را نداشتیم.» استودیویی در پاریس به کمک طرف ژاپنی آمد و تولید لاکپشت قرمز از سال 2013 آغاز شد. کارهای دیجیتالی فیلم را هنرمندان فرانسوی انجام دادند که پیش از آن در انیمیشنهایی مثل تارزان و گوژپشت نتردام از والت دیزنی کار کرده بودند. دویت از تفاهم و زبان مشترک با همکاران ژاپنی میگوید و اینکه رقابتی بینشان وجود نداشت تا هر یک ثابت کند بهتر از دیگری است: «بعضی وقتها ایدهها و دیدگاههای متفاوتی داشتیم. اما همیشه راهی برای یک نقطه نظر مشترک پیدا میکردیم تا کار ادامه پیدا کند.» سوزوکی هم تصدیق میکند تولید فیلم یک جریان یادگیری تازه برای استودیوی جیبلی بود: «ما عادت داشتیم انیمیشنهایمان را به صورت دستی بسازیم و دویت راه و شیوهی تازهای را به ما یاد داد.» حاصل این همکاری سازنده، دریافت جایزهای از جشنواره کن امسال بود.