بهروز افخمی، بعد از بیست سال با ساخت روباه سراغ تجربهی تازهای در ساخت فیلمهای پلیسی/ جاسوسی رفته است. او همین تجربه را در سال 74 با فیلم روز شیطان در غالبی جدی و با شباهتهایی در ژانر فیلمهای جاسوسی و معمایی آزموده بود. افخمی در این گفتوگو با امید روحانی که در شمارهی 171 ماهنامه «فیلم» به چاپ رسیده است، نقطهنظرها و دیدگاههایش را درباره سینمای جاسوسی بیان کرده است. حالا که روباه بعد از بیست سال با ساختاری ایرانیزهشدهتر و شستهرفتهتر از روز شیطان روی پرده رفته است، بد نیست یک بار دیگر گفتوگوی افخمی را درباره سینمای پلیسی/ جاسوسی مرور کنیم.
افخمی: موقعی که قصهی «پروتکل چهارم» فردریک فورسایت را خواندم فکر کردم که این قابل اقتباس در فضای ایران هست، به این دلیل که ایران در شرایط دیگر در معرض چنین توطئهای هست. در زمان روز فرشته یکی از دوستانم از من خواست که فیلمنامهای بنویسم که او بسازد. من پس از مدتی داستان فورسایت را پیشنهاد کردم. بعد تهیهکننده گفت که این فیلم را به دلیل هزینهی زیاد و ساخت دشوار و پرسوناژ زیاد به کارگردانی که فیلم نساخته نمیدهم و فکر نمیکنم کس دیگری هم بکند و دوست من کنار کشید. بعد قضیه به خود من برگشت و فکر کردم خودم کار کنم. البته نوشتن این فیلمنامه کار دشواری بود، هم به علت تنظیم کردنش در فضای ایران و مقتضیات سیاسی ایران و هم به این علت که داستان فورسایت ششصد صفحه است و راحت میشود از رویش یک مجموعهی سیزدهقسمتی ساخت، پر از جزییات و حوادث فرعی و البته همه هماهنگ و منسجم، منتها کوتاه کردنش در حد یک فیلم صددقیقهای کار دشواری بود.
روحانی: قصد اولیهات از ساختن فیلم چه بود؟ میخواستی یک فیلم جاسوسی برای ایران بسازی؟
من هیچوقت این طوری مستقیم به فیلمسازی نگاه نمیکنم. این جوری بلد نیستم و روش من نیست و اگر بخواهم این جور مستقیم به فیلمسازی نگاه کنم، راهم را گم میکنم. همیشه فکر میکنم آدم به علاقههایش نباید خیلی خیره نگاه کند و سعی کند از لحاظ عقلی تجزیه و تحلیلش کند. فکر میکنم از لحاظ سیاسی ایران در معرض چنین توطئه یا توطئههایی شبیه این هست. این یک فرض ممکن است. این هر دو دلیل با هم است. این حکومت با وضعیت سیاسیاش در معرض چنین توطئههایی هست و از طرف دیگر علاقهی من به قصههای جاسوسی/ پلیسی و فورسایت و قصههایی از نوع فورسایت.
موقعی که دکوپاژ میکردی قصدت این بود که یک فیلم استاندارد بسازی؟
اینها هم از خود داستان میآید. وقتی داستان خودش منسجم باشد، فیلمساز را راهنمایی میکند. نمونهی خوب داستانهای جاسوسی مقدار زیادی اطلاعات به خواننده میدهند و در حقیقت خوانندههای حرفهای داستانهای جاسوسی برای اطلاع از اطلاعات پیچیده و بعضی اطلاعات محرمانه داستان میخوانند، نویسندگان داستانهای جاسوسی هم میدانند با چه مخاطبی طرف هستند در نتیجه این فضا را برای آنها به وجود میآورند. وقتی نوع داستانها منسجم و پر از اطلاعات باشد فیلمنامه و فیلم هم به همین سمت میرود، و وقتی میخواهی از روی آن فیلم بسازی فکرت به این طرف میرود که چهطور اطلاعات را فشرده کنی و در زمان کم... و این حالت را در بیننده به وجود بیاوری که قصه را تعقیب کند و ذهنش را متمرکز کند.
خب، مقدار زیادی کلیشههای عمومی و همهجایی سینمای جاسوسی را داری... اینجا هم توی اتومبیل دارند نگهبانی میدهند، یک نفر میرود و ساندویچ و نوشابه میآورد مثل سنت غربی که میروند و همبرگر و نوشابه توی لیوان در بسته میآورند. منتها آدمهای تو هم به تبعیت از سنت غربی، نی نوشابه را دور میاندازند... در اجرا هم داری کلیشهها را پیاده میکنی.
آن موقع که داشتم اجرا میکردم فکر نمیکردم که این یک کلیشه است. فکر میکردم این عادت آدمهایی است که نمیخواهند در غذا خوردن جلف و لوس باشند. این عادت خیلیها و خود من هست. فکر کردم عادت بچههای اطلاعاتی و آدمهای سخت زندگی کرده نباشد که نوشابه را با نی بخورند، مخصوصاً موقعی که در حال کارند و عجله دارند.
تهران عجیبی، مثل پاریس و وین و... میسازی. هیچ تأکیدی بر تهران وجود ندارد. نمیخواهی تأکید کنی یا...؟
فکر میکنم از لحاظ جاسوسها، همهی شهرهای دنیا شبیه هم هستند. در سطح جاسوسی بینالمللی شهرها چیزی نیستند جز خیابانهای دراز بههمچسبیده که دارند در آن دنبال جاسوسهای دشمن میگردند. دنیای جاسوسها در خیابانهای تهران همان چیزی را میبینند که جاسوسهای دیگر در خیابانهای لندن میبینند. مأموران اطلاعاتی هم ـ اگر کارشان را بلد باشند ـ روی همان چیزهایی باید متمرکز بشوند که باید. این یک تخصص است که آدم را راهنمایی میکند برای دیدن چیزهای خاص و ندیدن چیزهای دیگر.
همهی آدمها اصرار دارند که در نهایتِ درجهی هوش و ذکاوت باشند که نمیدانم از فورسایت میآید یا نه...
البته این طور نیست... بالأخره آدمهای کمهوش هم هستند. این شاید نکتهای از نکتههای جالب کارهای فورسایت باشد که در اغلب کارهای فورسایت است. درباره آدمهای ممتازی است که با هم مبارزه میکنند. دلمشغولی فورسایت این است که آدم کمیاب و متفاوت با آدمهای دیگر را با هم درگیر کند تا ببیند نتیجه چه میشود. مثلاً روز شغال هم همین طور است.
مأموران اطلاعاتی خیلی غیرایرانی به نظر میرسند. اصلاً به نظر شبیه الگوهایی نیستند که در سینمای ایران تا کنون داده شده...
فکر میکنم آدمهای اطلاعاتی دیگر فیلمهای ایرانی، غیرواقعیاند؛ مثل بچههایی هستند که آرتیستبازی میکنند، دنبال آدمهای بدجنس فیلم میدوند و به هیچ جایی نمیرسند و اتفاقی هم در داستان نمیافتد. کار اطلاعاتی واقعاً این نیست... بیش از هر چیز به دست آوردن اطلاعات است و فریب دادن طرف مقابل. این صفت مشترک همهی سازمانهای اطلاعاتی است که باید باهوش باشند، طرف مقابل را فریب بدهند و اطلاعات صحیح را به دست بیاورند و فریب نخورند. کار اطلاعات و ضداطلاعات بر اساس فریب و فریب متقابل شکل میگیرد و نه بر اساس تعقیب و آرتیستبازی... چنین چیزی در کار سازمانهای اطلاعاتی هیچ کشوری جایی ندارد.
مقصودم شیک و تروتمیز و خوشساخت بودن بود...
درست است. سعی من این بوده. ما الان در سینمای ایران در یک بزنگاه تعیینکننده هستیم. به نظر میرسد که داریم به وضع نگرانکنندهای چهار نعل و بهسرعت به سمت بدترین نوع فیلمفارسی پیش میرویم؛ فیلمهایی که با پول کم و شرایط غیرحرفهای و در مدت زمان کم ساخته میشوند و قرار است در شهرستانهای درجه دو پول دربیاورند و مرتب سلیقهی مردم را خرابتر کنند. در همین شرایط خلاف جریان شنا کردن، یعنی فیلمهای بزرگتر و پرخرجتر و پیچیدهتر و از لحاظ برنامهریزی و ساختار تولیدی تخصصیتر باید بسازیم و باید بتوانیم در همین فضا به فروش خوب دست یابیم. اگر بتوان این کار را کرد شاید بشود یک نوع سینما را در ایران حفظ کرد و نشان داد که میتوان شصت میلیون تومان هزینهی ساخت یک فیلم کرد اما از همین بازار این شصت میلیون تومان را درآورد، و ثابت کرد که این تخصص در ایران هست، و مختص گروه ما نیست. گروههای دیگر هم هستند که این کار را میکنند. واقعیت این است که وضعیت کنونی سینما به جایی دارد میرود که اعتماد برای چنین سرمایهگذاریهایی از بین میرود.
به نظرم اگر این فیلمها از لحاظ تجاری دخلوخرج کنند و باعث ادامهی تولید بشوند، راهی است برای ادامهی آن سینمای حرفهای که در ایران به وجود آمده. داستان فیلم ما از اول معلوم است که اتفاق نیفتاده، بنابراین بحث اصلاً بر سر این نیست که این داستان واقعاً اتفاق افتاده، بحث این است که امکان دارد اتفاق بیفتد. باز این به مقتضیات داستان فورسایت برمیگردد. در روز شغال هم همین طور است و تماشاگران از اول میدانند که دوگل ترور نشده است. پس چرا فیلم را میبینند؟ دارند یک موقعیت محتمل را نگاه میکنند، یک فرض ممکن را میبینند. اگر مثلاً زینمان در ساخت روز شغال کوچکترین اشتباهی میکرد ـ و مثلاً دچار این خطا میشد که برای تماشاگر مهم است که بداند دوگل ترور شده یا نشده ـ آن وقت تمام فیلم از بین رفته بود. بنابراین فیلمی را دارد میسازد که بر خلاف همهی اصول دراماتیک از ابتدا پایانش معلوم است. بر چه اساسی میسازد؟ چه انتظاری دارد که تماشاگر فیلم را نگاه کند؟ بر این اساس میسازد که در حالی که 150هزار پلیس دنبال او هستند او چهگونه جرأت میکند این کار را بکند؟ چهگونه آدمی باید باشد؟ از اینجا به بعد در صورتی موفق خواهیم شد که فیلم را جوری بسازیم که تماشاگر بداند و بگوید که گرچه اتفاق نیفتاده ولی ممکن بود اتفاق بیفتد. پس باید از لحاظ فنی باور کند؛ یعنی ایجاد فضایی که به تماشاگر بگوید «باور کن» و این خلاف فرض اولیه است. دراماتیزه کردن، عکس جهت عمل میکند. هر جایی که بخواهیم تماشاگر را احساساتی کنیم و احساساتش را تحریک کنیم خلاف فرض اولیه حرکت میکنیم.
میگویند زینمان از ساختن روز شغال پشیمان است، چون پس از ساخته شدن فیلم، بر خلاف انتظار، گروههای دست راستی در فرانسه قدرت گرفتند و فعال شدن گروههای نظامی دست راستی برای زینمان چپگرا، غیرمنتظره بوده، به حدی که احساس پشیمانی کرده. در این مورد خاص تعجبی ندارد، چرا که فورسایت دست راستی است. در حقیقت حتی مایههای فاشیستی در تفکرش دارد. جان تفکر فورسایت این است که آدمها با هم برابر نیستند. بعضی از آدمها چنان ممتازند که میان میلیونها نفر، شبیه به آنها پیدا نمیشود و بعضیشان عوامی هستند که هرگز متوجه نمیشوند که سرنوشتشان را آدمهای ممتاز تعیین کردهاند. این طرز تفکر اصلاً با سوسیالیسم و چپگرایی جور درنمیآید. تعجب میکنم چرا زینمان اصلاً روز شغال را ساخته است. احتمالاً فکر کرده خوشفرم درمیآید و پول درمیآورد. نفهمیده که با نویسندهای محکم درگیر میشود که اجازه نمیدهد پیام داستانش را عوض کنی. پیام داستانهای فورسایت این است که آدمها با هم برابر نیستند...
... و نگران این نیستی که یک بمب اتمی بالای سر تهران چه بر سرش میآید؟
میخواهم اصلاً نگران این نباشم. ولی میخواهم همه را نگران کنم.